تا انتهای افق
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

من و بانوی شیعه هلندی (۳)

قسمت سوم

گفت: دوستی داشتم که مسلمان بود. او یک روز به من یک قرآن و یک تسبیح هدیه داد. من قرآن را به خانه بردم و شروع به خواندن کردم. قرآن را می‌خواندم و احساس می‌کردم با خواندنش ناراحتی‌های روحی من دارد از بین می‌رود. هشت سال بود که انواع دارو مصرف می‌کردم. اما ناگهان خوب شدم! همه حال بدم به یکباره رفت و تا امروز دیگه هیچ وقت پیش روان‌شناس و روان‌پزشک نرفتم و دارویی مصرف نکردم!

حالا دیگه هر زمان مشکل پیدا می‌کنم، مستقیم با خدا صحبت می‌کنم و تمام... یا حال من خوب می‌شود و یا مشکل من حل می‌شود.

(با دوست ایرانی‌ام به دیدار این بانو رفته بودیم. محبت کرد و تا آمستردام مرا با ماشین خود به منزل این بانو برد)

اینجا بود که ایشون بعد این صحبت‌ها پرسید: چی شد که شیعه شدین؟

پاسخ داد: من دیگه واقعا مسلمان شده بودم. اما نمی‌دونستم مسلمانان چند گروه هستند. اصلا مفهوم شیعه و سنی را نمی‌دونستم. اون زمان که میشه ۲۰ سال پیش، دسترسی به اینترنت به شکل الان راحت نبود و من نمی‌تونستم راحت تحقیق کنم یا با کسی گفتگو کنم.

تا اینکه به صورت اتفاقی با مرد جوانی آشنا شدم که حالا ۲۰ ساله که همسرمه. من ۱۷ سالم بود ایشون ۲۰ ساله که با هم ازدواج کردیم. ایشون یک شیعه بود. من آن زمان حتی حجاب نداشتم. در یک برخورد اتفاقی فقط با او مواجه شدم و فهمیدم مسلمان است سلام علیکم گفتم و دست ندادم. برایش جالب و ارزشمند بود. بعد در آشنایی‌ها توضیح داد که شیعه است و شیعه یعنی چه و از امام علی و امام حسین و... برایم گفت.

من رفتم در اینترنت تحقیق کنم و سوالم این بود که امام حسین کیست؟ که متأسفانه به یک سایت سلفی برخورد کردم. پاسخ اونا به من خیلی تند و نامهربانانه بود. آن پاسخگو با تندی گفت: شیعه چیه؟ تو اگر به چنین گروهی معتقد باشی حتی نمیشه گفت مسلمانی. تو کافری.

بعد با ناراحتی ادامه داد: خیلی رفتارش بی‌ادبانه بود. و من با خودم گفتم: با این اخلاقی که اینها دارند، نمی‌توانند حق باشند و این نشانه خوبی نیست که من به آن‌ها بپیوندم...

من شروع کردم به مطالعه بیشتر. یعنی فقط چون همسرم گفت من شیعه هستم، شیعه نشدم. شروع به تحقیق بیشتر و مطالعه کردم. هم از آثار شیعه و هم اهل سنت.

در این مطالعات دنبال این بودم که ببینم آیا پیامبر برای خود جانشینی انتخاب کرده بوده یا من. و با خود می‌گفتم اصلا نمیشه که این کار رو نکرده باشه. می‌گفتم: این منطقی نیست. پیامبر نمی‌تونه از دنیا بره بدون اینکه یه کسی رو انتخاب کرده باشه. اینطوری بره که بین مردم خودش دعوا راه بیفته؟

من به مطالعاتم ادامه می‌دادم و دنبال پاسخ سوالاتم می‌گشتم و از طرفی مرحله به مرحله اهل پوشش بیشتر و در نهایت انتخاب حجاب کامل شدم...

هرچند برایم بسیار در محیطی که بودم سخت بود. مادرم وقتی تصمیم محجبه شدن من را فهمید بسیار ناراحت شد اما من باید دیگه طبق احکام الهی عمل می‌کردم...

ادامه دارد...


✍🏻 تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران

مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی در فرانسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید