سالهای اوج داستان سوریه و حضور مدافعان حرم بود آن روزها که در فرانسه بودم... به دلیل جنگی که در سوریه در گرفته بود ناگهان مهاجران سوری زیادی وارد فرانسه شدند. من مشغول گذراندن یادگیری زبان فرانسه در دانشگاه بودم که مواجه شدم با تعداد قابل توجهی سوری در کلاسمان. شاید نیمی از کلاس سوری بودند. بقیه برای کشورهای دیگر و من هم تنها ایرانی کلاس.
وقتی فهمیدم آنها سوری هستند خیلی ابراز احساس و همدردی کردم و تصورم این بود که الان آنها هم همین حس متقابل را نسبت به من دارند. اما متاسفانه اینطور نبود. خیلی خنثی و گاهی سرد...
ولی در این میان یکی از آنها دختری مهربان و خوش قلب بود و اصلا رفتار منفی با من نداشت و محبتم را با محبت پاسخ میداد. روزی طاقت نیاوردم و با زبان دست و پا شکسته فرانسوی و عربی بهش گفتم که ما ایرانیها چقدر به فکر آنها هستیم و از بهترین جوانهایمان مایه گذاشتهایم که کشورشان حفظ شود. بعد خاطرم هست که یک فیلم از شهدای مدافع حرم که در گوشی داشتم به او نشان دادم. تصاویری از ایشان که یکی پس از دیگری جوانان رعنایی بودند که در اوج اشتیاق برای زندگی، با ریشه محکم اعتقادی، خانواده و فرزندان خود را رها کردند و برای نجات خانواده و خاک آن ها از دست متجاوز (وقتی درخواست کمک کرده بودند) و حفظ و حراست از ارزشها و حرم آل الله به سوریه سفر کردند و در این مسیر جان خود را تقدیم کردند... باور نمیکرد! اصلا انگار روحش هم خبر نداشت... با تعجب عکسها و فیلمها را میدید و فقط در چهرهاش تاثر میدیدم... مدام میگفت: یعنی اینها آمدهاند در کشور من از ما دفاع کردهاند و جان دادهاند؟ وقتی سر به تایید تکان میدادم باز هم با تحیر و تردید نگاه میکرد
در کلاس ۵ پسر سوری هم بود. همه جوان و قوی هیکل. راستش همیشه در دلم به آنها میگفتم: چه طور کشورتان را رها کردهاید و آمدهاید اینجا پشت میز و صندلی نشسته اید پسرها!؟ اما نمیشد گفت. یکی از آنها خیلی مودب و مهربان و ساکت بود. یک روز که شرایطش پیش آمد از او درباره سوریه پرسیدم. با تاسف سر تکان داد... بیمقدمه گفتم من احساس می کنم شما با من مشکل دارید درست است؟ مودبانه و جوری که ناراحت نشوم گفت: با شما مردم که نه با حکومت شما! گفتم چه طور؟ گفت: خیلی از کشورها در کار کشور ما دخالت کردهاند و این درست نیست... باز یاد آن جوانان رعنا افتادم و سکوت... میخواستم بگویم: در کشور من هم بودند کسانی که فریاد میزدند نه غزه نه لبنان نه سوریه... اما ما شیعیان ایرانی مرز جغرافیایی نداریم و هرجا ندای مظلوم و تجاوز ظالم باشد بی تردید حاضر خواهیم بود بخصوص اگر دست کمک به سمتمان دراز شود... از جان خود میگذریم که جان آنان را زنده نگه داریم... اما چه کنیم که شما حقیقت را واژگون دریافت میکنید. مثل برخی از مردم ما. و به دشمنان خود که طمع به خاک و داراییهای شما دارند اعتماد میکنید اما به حاکمان و مردمان خود نه!
خلاصه دیدم این بنده خدا هم کلا از حقیقت داستان بسیار فاصله دارد... بازی رسانهای همان طور که بر مغز برخی مردم ما اثر گذاشته برای ایشان هم همین است. مثل یک دشمن خونی، با بشار اسد مشکل داشت و تصورش این بود که غربیها به دادشان میرسند. افسوس و سوختن در قلبم تمامی نداشت. آن روز سکوت کردم و دیگر هیچ نگفتم. فهمیدم در سوریه هم مردم دو دستهاند. یک دسته که حقیقت را همان طور که هست درک میکنند و جانانه از کشور و خاک و عقاید خود دفاع میکنند و آن دسته که عموما به آن غربی پناه میبرند که اول بر فکر و دید آنها کاری کردهاند که از کشور و حکومت خود متنفر شوند، دوم با همسایگان خود بیگانه و توهم بشردوستی نسبت به دشمنان قسم خورده پیدا کنند و عین آمار، در نهایت روزی بفهمند اشتباه کردهاند که دیگر دیر شده است...
آن روزها گذشت... و رسیدیم به این روزها...
✍🏻 تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران
@ninfrance