به لطف یکی از دوستان، عضو گروهی شدم که جمعی از بچههایی هستند که مشغول مهاجرت معکوس به ایران هستند...
چقدر لذت بردم از مطالبی که خواندم.
دربارهاش خواهم نوشت...
اما حس شیرینی بود که یکی مینوشت من هم برگشتم و دیگری که میگفت من هم در حال مقدمه چینی برگشت هستم و یکی که نوشته بود: من ایرانم و زود بیا که خیلی کار داریم در ایران و تازه شروع فعالیت ماست...
پیامهایی در گروه مهاجرت معکوس
و ما هم ان شاء الله به زودی...
و فکر کن... دیدارهای حضوری و جلسات فشرده ...
??
دست نوشته یکی از دوستان مهاجرت معکوس
«بعد از حدود ده سال زندگي و تحصيل در اروپا و كار كردن در محيطي هفتاد و دو مليتي، كه در حال آماده كردن مقدمات برگشتم به ايران هم هستم، به شخصه سعي كردم توي اينستاگرام سفرنامه نويسي كه ميكنم، گريزي هم بزنم به مشكلات زندگي ايرانيان خارج از كشوري كه ميشناسم و دوستان و همكاران خارجي. دلايل معرفتي هم بيارم براي حرفهام.
الحمدلله هنوز تعداد زيادي از مردم ايران معتقد به اين هستن كه اين دنيا و زندگي، غايت و هدفي براش تعريف شده. اينكه بودن ما روي زمين و سختيهايي كه هركس به فراخور سعه وجوديش ميكشه، بيحكمت نيست. منتها بعضاً فراموش ميكنيم و غفلت ما رو ميگيره و در مقام مقايسه درون زندگيهامون با بيرون زندگي مردم، منصفانه قضاوت نميكنيم.
من اگر بدونم در چشم انداز خداوندي يه هدف و جهت مشخصي از رشد برام تعريف شده و در اين مسير «ناگزير» هستم از زدن وزنههاي روحي معيني در طول عمرم، تا ماهيچههاي روحم به حدي كه بايد رشد كنن براي شرايط زيست-محيطي عالم بعدي، طبعاً و منطقاً اين رو هم خواهم دونست كه تغيير جغرافياي من دستان اين خالق قادر رو نميبنده. با تغيير جغرافيا فقط "نوع" آزمايشهاي زندگي من ممكنه عوض شه، نه "شدت" اونها.
داشتن چنين نگرشي و دانستن اين حقيقت، نگاه خيليها به مقوله مهاجرت و زندگي رؤیایی و بيدغدغهاي كه بعد از مهاجرت براي خودشون تصور ميكنن رو زير و رو خواهد كرد و تصوراتشون از اونچه با مهاجرت در انتظارشون خواهد بود رو به واقعيت نزديكتر خواهد كرد. باعث ميشه فرد بدونه اگر با رفتن از ايران ميتونه به رفاه برسه، ساز و كار دنيا طوري طراحي شده كه خوشيهاي زندگي دنيوي به صورت «نعيم» نيستن، بلکه «نعمت» طراحي شدن. فرق نعمت و نعيم در اينه كه در دنيا نعمتها با هم "تداخل" دارن. خاصيت زندگي دنيا اينه نعمتي رو بهت ميدن، اما در عوض نعمت ديگري رو ازت ميگيرن. مادر و پدر شدن مساويه با از دست دادن نعمت خواب شبانه راحت و زندگي بيدغدغه براي همه عمر از بس غصه زندگي و آينده و عاقبت بچههات رو هم بايد بخوري. ثبات اقتصادي بهت داده ميشه با نعمت مهاجرت، اما در عوض نعمت خانواده و سايه پدر و مادر و خيلي چيزها كه با پول خريدني نيست ازت گرفته ميشه. خارج زندگي كردن باعث نميشه كه هيچوقت داغ فرزند نبيني. باعث نميشه هيچوقت سرطان نگيري، باعث نميشه زندگي خانوادگيت حتماً بيمه شه و مستحكم بمونه. باعث نميشه فرزندانت لزوماً عاقبت بخير شن.
اروپايي و آمريكايي و مرفه بودن باعث نميشه كسي خودكشي نكنه، بلاي مادي و مالي و جاني نبينه… برعكس، شاهد خودكشي كساني باشي كه در رفاه در مناطق پولدار نشين پاريس زندگي ميكنن، و به عنوان مسلمان به عينه ببيني گويا راسته كه "جز با ياد خدا دلها آرام نميگيرد".
چقدر براي هر كدوم از اين موارد شاهد مثال ميشناسيم در خارج از كشور.
زوج ايراني ميشناسم با پاسپورت سوئيسي. داراي ميلياردها ميليارد املاك در داخل و خارج از كشور، كه فقط ماليات ساليانه آقا، ششصد هزار يوروست. اما زندگي زناشويي زهرمار… خانم دچار افسردگي، و فقط بخاطر دخترهاشون همديگه رو تحمل ميكنن.
من سختترين دوران زندگيم رو در حالي گذروندم كه ايفل از پنجره خونهام معلوم بود و متنعم از ثبات اقتصادي اروپا.
واقعيتيه كه هيچكس نميتونه با مهاجرت فرار كنه از وزنههاي انتخاب شده توسط ربّ و مربي بالاي سرمون که شاهد و ناظر اعمال و تصميمات ماست و نقشه راه زندگي ما رو به نسبت انتخابهاي ما تغيير و تطبيق ميده.
بشينيم حساب كنيم مايي كه سالهايي رو خارج بوديم، روزهاي سختتري داشتيم نسبت به وقتي ايران بوديم يا راحتتر؟ آيا مشكلاتي داشتيم كه از قضا برآمده از حضور ما در خارج بوده، يا خارج بودن ما بستر سازش بوده؟ يا اصلاً خارج و داخل بودنمون در بروز برخي مشكلات تأثيري نداشته…
اينه كه، حداقل ماهايي كه در خارج تونستيم از نزديك ببينيم خارجيها هم به اندازه خودشون توي زندگيهاشون چالش دارن، راحتتر میتونيم حداقل براي خودمون حلاجي كنيم شرايط رو. تصميم به مهاجرت معكوس از يه پختگي و خودشناسي و هدف شناسي مضاعفي میاد كه موقع مهاجرت و خروج از ايران نداشتيم.
اينه كه حق ميدم اگر مردم داخل ايران نتونن تصميم فردي كه مهاجرت معكوس كرده رو درك كنن. چون اگر معرفت شناسي و دنيا شناسي درستي نداشته باشن كه بي نيازشون كنه از تجربه زيسته خارج از كشور براي درك تصميم امثال من، تنها چيزي كه مي بينن اينه كه كسي دنياي پر زرق و برق و مرفه و بي دغدغه غرب رو گذاشته برگشته اومده توي كشوري كه هر روز درگير يه مشكله...»