تا انتهای افق
تا انتهای افق
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

نقطه. سرخط...

هر روز زمین یک دور به دور خود می گردد.

حالا هر ۳۶۵ باری که بگردد، چون غیر از چرخش در حرکت هم هست؛ می شود یک دور چرخیدن زمین به دور خورشید و یکسال قرار دادی ما.

ما نمی دانیم حرکت زمین به دور خورشید از چه زمانی آغاز شده.

اما می دانیم ما چه زمانی پا بر این کره خاکی گذاشته ایم.


روز نو و سال نو ما از آن تاریخ آغاز شده است.

یعنی هر کس می تواند سال روز تولدش آغاز سال جدید پیش رویش باشد.

اما حسن آغاز سال نو که منطبق با آغاز مجدد حیات طبیعت است لطف خاص خودش را دارد.

غیر از هیجان به چشم دیدن جوانه تازه بر شاخه خشک شده و امید تولد دوباره، هیجان این که این آغاز، شروعی دسته جمعی است؛ نه فردی هم به این واقعه اضافه شده است.

یک آغاز همه با هم.

یک تولد دوباره همه با هم.

یک شروع مجدد همه با هم.


پس غیر از آن دست نوشته های شخصی که آدم ممکن است در روز تولد برای خود بنویسد. می شود دست نوشته هایی هم داشت که همه برای هم بنویسند.

و چه تقارن و طلیعه مبارک، خاص و زیبایی شد آغاز سال نو شمسی ما با میلاد او که حول حالنا الی احسن الحال شدن ما دست اوست.

چه زیبا فرمود که برای میلاد تمامی امامان و پیشوایانمان نظر به گذشته داریم. اما برای میلاد امام زمانمان نگاهمان به آینده و پیش روست...

پر از نشانه است متفاوت بودن امسال.

خدا کند که بیاید امام و صاحب ما...

سال پیش رو پر از نور و برکت و عافیت و دستاوردهای عظیم برای اسلام و ایران و تک تک آزادگان جهان.


نمی دانم آقای مرحوم احمدعزیزی را می شناسید یا نه. یکی از شاعران و نویسندگان بسیار خاص ایران بودند که واقعا نوشته های ایشان عجیب شیرین و خاص بود.

کتاب ایشان با نام «رودخانه رویا» را نمی دانم چندبار خوانده ام. انقدر که برخی عبارات آن را حفظ شده ام. اما به مناسبت این ایام یکی از نوشته های ایشان را تقدیم شما می کنم.

شاید خواندنش، هیچ زمان مناسب‌تر از این روزها نباشد. بهار طبیعت، تقارن آن با نیمه شعبان و تولد منجی عالم بشریت و شنیدن پیام تبریک نوروزی و آغاز قرن از زبان رهبر فرزانه ایران و به تعبیری جهان...


« این عصر، عصر امپراطوری آدم است. این عصر، عصر طغیان رودخانه‌های ازلی است. این عصر، عصر فرمانروائی گل سرخ، بر نبض جنگل است و من قسم می‌خورم که کلید طلائی خورشید، درهای کهنسال ظلمت را خواهد گشود و روزی همه ما در یک چمن مشترک، صبحانه خواهیم خورد و تمام بشریت بر بال پروانه‌ای، از اقیانوس الهی خواهد گذشت.


من از امام زمان تقاضا دارم هر چه سریعتر نامه انسان را برای خداوند بخواند. من از امام زمان می‌خواهم هرچه تندتر از جاده‌های آسمان بیاید و گرد و غبار ملکوت را در جان بشریت بپاشد. من از امام زمان استدعا می‌کنم دست درختان را بگیرد و تا جبروتی‌ترین ارتفاع جهان بکشد. من از امام زمان تقاضا دارم هرچه زودتر شیر سبزینه را بر پاشویه‌ی تاریخ باز کند.


من از امام زمان می‌خواهم شجره‌نامه زمین را به امضای سرخ مستضعفان برساند و پای شکواییه شهیدان را گواهی کند و ورقه آماده به خدمت انسان را انگشت بگذارد. من از امام زمان انتظار دارم که انتظار ما را بکشد و وزن سرگردانی ما را اندازه بگیرد. من از امام زمان می‌خواهم سری به سرزمین سربداران بزند و جنازه شقایق‌های ما را از خاک بردارد و در کفن سپید یاس‌ها بپیچد. من از امام زمان می‌خواهم مملکت ما را به ملکوت وصل کند و کشور ما را بر کشتی نوح بگذارد و به ساحل زیتون برساند. من از امام زمان می‌خواهم بر کوه ندبه بایستد و رودخانه خروشان هقهق ما را تماشا کند…


اکنون ایران، خورشید راحلی را در سینه خود پنهان کرده است. مردی که از خم برخاست و بر «می» نشست و در نی دمید. مردی که مشت‌های گرسنگان را پر از گوهر قناعت کرد. ما را از ابوشقی گرفت و به دست ابوسعید سپرد. شاه را از تخت به زیر کشید و گدا را میر مجلس کرد. برای ما خورشید و شهادت آورد و شبنم و شقایق را معنی کرد. دخترانمان را در ناف آهوان پرورش داد. پسرانمان را پشت پلنگ، سواری داد و دروازه بیداری را بر شهرهایمان گشود…


آقای خامنه‌ای دست ما را به دامن خورشید خواهد رساند. آقای خامنه‌ای برای دلهای خونین ما که افق گرفته‌ی عاشوراست- چراغ نیمه شعبان را خواهد افروخت. آقای خامنه‌ای خانه‌های گلی ما را در کوچه بنی هاشم ثبت نام خواهد کرد. آقای خامنه‌ای سیادت جنگل را بر زخم نمک آلود کویر خواهد پاشید و یتیمان خمینی را به سفره نور و نوازش دعوت خواهد کرد. آقای خامنه‌ای پلی از خمینی تا مهدی است. پلی که از فرات تشنه‌کامان زمین رد می‌شود. پلی که کاروان کربلا را به قلب ما، به خانه‌ی سوزان نفس ما می‌آورد.


خامنه‌ای از سادات سپیده‌دم است. خامنه‌ای از خاندان خداوند است. خامنه‌ای از تبار روشن خورشیدی است که در خراسان خاموش شد. خامنه‌ای تجلی سبز وجدان ما و تهجی سرخ درون ماست و خامنه‌ای شمعی است که هزار و چهارصد سال قبل تاکنون قلب‌های پروانه‌وار ما را به خود فرا می‌خواند.


من از آقای خامنه‌ای خواهش می‌کنم فرمان دهد پادگان پرستش، پر از صبحگاه نیایش شود. من از آقای خامنه‌ای التماس می‌کنم نسل تشنه ما را به سرچشمه صاحب‌الزمان برساند. من از آقای خامنه‌ای می‌خواهم دستور دهد تمام شهر را آیینه‌کاری کنیم و خانه‌ها را تا سدرة‌المنتهی بالا ببریم و درختان را بطور متساوی تقسیم کنیم. مردم به اندازه نمازشان، نیایش بکارند و به اندازه نیازشان اجابت بردارند. ما در کوهستان کبریا رگه‌های مشاهده را کشف کنیم. فرمان دهد همه خمس‌ شادمانی خود را بر برهنگان بپوشانیم و زکات زیبایی را به آیینه‌ها پرداخت کنیم…»


تلگرام

ایتا

اینستاگرام

بله

سروش

سال نومیلاد امام زمانآیت الله خامنه‌ایاحمد عزیزیظهور
مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی در فرانسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید