قسمت دوم
همه چیز در هستی طبق برنامه است... و ما همه وسیله...
وقتی به این فکر کردم که چرا اینطور با قرآنم انس پیدا کردم... ناگهان یاد خاطرهای افتادم...
اول دبیرستان بودم که روز دانشآموز به هر یک از ما یک کتاب قرآن هدیه دادند! همان شد! من تا آن روز زیاد سراغ قرآن نرفته بودم. قرآنهای خانهمان عمومی بود. اما از آن روز که که یک قرآن شخصی پیدا کردم، انگار مسئولیتی به دوشم آمده باشد، شروع کردم به خواندن! بخصوص که همراه آن قرآن یک برگه حزب خوانی هم بود. که هرچند قرار بود ۱۲۰ روزه خوانده شود و برای یک نوجوان مثل من سخت بود و چند سال طول کشید! اما وجدانم درد میکرد که این ختم را ناقص نگه داشتهام و بلاخره یک روز تمام شد...☺️ و این داستان در قلب من حک شد که ظاهراً که باید اینطور به فکر روح دانشآموزانمان باشیم. آموزش و پرورش... و درس پس میدادم...
...
اول تلاش کردیم اینترنتی سفارش بدیم. تعدادی که میخواستیم یافت نمیشد. چند فروشگاه مرکزی رفتیم یافت نشد. مغازههای اطراف شاه عبدالعظیم حسنی رفتیم یافت نشد. رفتیم سراغ فروشگاه مرکزی.
راستش اول که قیمتها را دیدیم خیلی تعجب کردیم. فکر نمیکردیم قرآن انقدر گران باشد! اگر قرار باشد یارانهای تعلق بگیرد، اگر نگاه راهبردی به رشد و تعالی جامعه باشد، باید به محتوای دینی و فرهنگی تعلق بگیرد. اما خب نبود. خیلی تلاش کردیم چند میلیون را آماده کنیم. مدرسه نیمی را متقبل شده بود.
بلاخره با مرکز اصلی مرتبط شدیم.
این قرآن ترجمهٔ استاد علی ملکی است. که ترجمه روان و آسانی دارد. با پشتیبان گروه مرتبط شدیم و اصرار و التماس که تا فردا باید قرآنها رسیده باشد. قرار شد با اتوبوسی که از مشهد میآید راهی کنند. مدام در تماس بودیم. آخر متوجه شدیم خود استاد ملکی کتب رو به ترمینال رسانده است. خیر کثیر روزی ایشان...
سراسیمه به مدرسه رسیدیم. از صبح مشغول انتخاب آیات خاص و تایپ آن و پرینتش بودم. ناراحت بودم. باید زودتر از این آن آیات خاص را وقت میگذاشتم و انتخاب میکردم و تایپ شده آماده میداشتم...
سراسیمه رسیدیم مدرسه. کاغذها را بریدیم و نشانگرها را گذاشتیم و آماده مراسم شدیم...
ادامه دارد...
✍🏻 مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران