سال گذشتهٔ تحصیلی در ایران، که توفیق داشتم در مدارس متعدد حضور پیدا کنم، تجارب خاصی داشتم که تصمیم بر ثبت و ضبط آن دارم که به مرور برای خودش جریان ساز شود...
پذیرش چند نوع دبیری با هدف ارتباط نزدیک با نسل نوجوان امروز، کمک بزرگی به درک نیاز و شناسایی ضعفها و نقصها بود.
پارسال تدریس درس دین و زندگی را هم در مدارسی به عهده گرفتم. چون پس از تجربه زندگی در غرب و دنبال کردن دختران و زنان زیادی که به اسلام و پوشش گرایش پیدا کرده بودند، برایم هیجان انگیز بود که بدانم خلاء بچههای ما در ایران و در دل یک کشور اسلامی چیست، که گاهی میبینیم و میشنویم بدون فکر و مطالعه تصوری بر خلاف واقع دارند...
خاطرم هست اوایل آبان ماه بود که یک روز برای شرح یکی از آیات قرآن کریم، کتاب قرآن خودم را به مدرسه بردم. حتما تجربه کردهاید و دیدهاید که آموزش قرآن در مدارس ادغام با کتاب دین و زندگی است و ابتدای هر درس فقط یک صفحه از قرآن چاپ شده است. همین.
خب قرآنم پر از علامت و نشانه و حاشیه نویسی است. با یک جلد زرد خوش رنگ! وقتی برای توضیح صفحات را باز میکردم، توجه دانش آموزان را جلب میکرد. خاطرم هست پایه یازدهم بودند. ناگهان یکی از بچهها بلند گفت: خانم چه جالب که شما این کتاب را به شکل اختصاصی دارید. جالب است ما این درس را ۱۱ سال است که در مدرسه داریم ولی تا بحال یک بار هم این کتاب را به دست نگرفتهایم و از نزدیک ندیدهایم! میشه ببینیم؟؟
من که شوک و حیران شده بودم، ظاهر را حفظ کردم و با لبخند گفتم حتما. به آرزویم رسیده بودم. جلب توجه بچهها به این کتاب آسمانی به شکل ویژه. کتاب قرآنم دست به دست میچرخید. همه با هیجان به میزان نشانهگذاریها و علامتگذاریهای من نگاه میکردند و بعضی باز میکردند و ترجمه آیات مشخص شده را میخواندند... این بچهها غالبا گرایش مذهبی نداشتند...
خیلی متاثر شدم. خیلی بهم ریختم. خیلی شرمنده شدم. گفتم در سرزمین اسلامی باشی و دانش آموزانش چنین بگویند... و همان لحظه خداوند فکری در ذهنم انداخت و تصمیمی گرفتم...
کلاس که تمام شد به مدیریت مجموعه مراجعه کردم. موضوع را مطرح کردم. گفتم میخواهم برای همه بچهها قرآن بخرم. استقبال کردند. گفتم قرآنهایی چاپ شده که ابعاد مناسبی دارد. ترجمه مناسبی برای نوجوان و جوان دارد و وظیفه داریم در این دوران آموزش و پرورش این کار را انجام دهیم که این کتاب آسمانیمان را راهی هر یک دانش آموز کنیم. حتی اگر نخواند! اما ما نمیدانیم شاید روزی همین قرآنی که همیشه جلوی چشمش بوده، صدایش بزند و پناهش شود و ما آن روز کنارش نباشیم...
موافقت انجام شد و دیدیم چه خوش زمانی است و روز اهدا را روز دانش آموز قرار دادیم. دبیرانی بودند که نگران بودند بچهها این هدیه را پس بزنند و حتی به آن بخندند و نظراتی دادند که اذیت کننده بود. اما مقاومت کردم و گفتم ما مامور به تکلیف هستیم نه نتیجه...
موفق شدیم. هرچند با حواشی زیاد و دوندگیهای مختلف که قرآن از مشهد بلاخره به دست ما برسد... و ساعتی قبل از شروع مراسم بلاخره رسید. اما رسید و قرآنها به سبکی خاص که در ادامه عرض خواهم کرد به دست بچهها رسید... و چه اتفاقات جالب و ارزشمند و سراسر نوری افتاد...
ادامه دارد...
✍🏻 مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران