در یکی از سفرها به ایران، که به زیارت شهدا رفتیم، در حال برگشت، یک دفعه یک پدر پیری مقابلمان ظاهر شد و کتابچههایی کوچک را بیحرف به ما داد!
ما که غافلگیر شده بودیم، لحظهای قفل شدیم. پدر که واقعا نورانی بود و کمرش را با شال سبز بسته بود و یک کلاه بافت سبز هم بر سر داشت لبخند زد و گفت بازش کن. این پسر را میبینی... حاجت میدهد. خیلی... حتما توسل کنید... خیلی تا حالا حاجت داده است. اینجا که رسید موفق شدم سکوتم را بشکنم. تشکر کردم. تقدیر کردم. خیلی التماس دعا گفتم. اما هرچه خواستم، دلم نیامد بپرسم پسر خودتان است؟ بعد هم که وصیت نامه شهید را خواندم... دلم بیشتر لرزید که شاید پسرش مفقودالاثر باشد و گمنام جایی که پدر نمیداند... نمیدانم...
از آن روز این کتابچه کوچک شد همراهم. هربار که صفحه را باز میکنم با شهید چشم در چشم میشوم و بعد آن چند سطر وصیتنامه... پشتیبان انقلاب و خط سرخ شهیدان که همان خط امام امت است، باشید...»
شهید سید محمود حاج سید حسن
دیدم فردا سهشنبه به رسم همیشگی روز شهادت مظلومه دو عالم زهرای مرضیه، تشییع پیکر شهدای گمنام است. خوشا به سعادت کسانی که دعوتشان کنند بروند استقبال..