بخشی از کتاب «چگونه مثل انیشتین فکر کنیم» که بی ارتباط با موضوع « کاکتوسهای پر فایده» نیست و میتواند فوق العاده الهام بخش باشد:
عدم کامیابی انیشتین در رسیدن به هدفهای آکادمیکش تا سال ۱۹۰۱ ادامه داشت. آلبرت برای یافتن یک شغل آکادمیک حتی بدون دستمزد به هرجای اروپا که به فکرش میرسید نامه نوشت.
در همین زمان بود که دوست قدیمی آلبرت، مارسل گروسمان، به او اطلاع داد که به زودی یک موقعیت شغلی در اداره ثبت اختراعات در سوئیس، خالی خواهد شد و او میتواند به یافتن شغلی در این اداره امیدوار باشد. آلبرت سرانجام توانست در سال ۱۹۰۲به این شغل دست یابد اما این به هیچوجه یک جهش حرفهای برای او محسوب نمیشد.
او به عنوان یک کارشناس درجه سه، هفت سال از عمرش را به کار در دفتر ثبت اختراعات سوئیس اختصاص داد. اغلب شش روز طولانی مشغول به کار میشد. او این شغل خود را تا سال ۱۹۰۹ یعنی چهارسال پس از انتشار تئوری نسبیت حفظ کرد. اما حیرت انگیز است که چرا هیچ مؤسسه معتبر آکادمیک این دوراندیشی را نداشت تا آلبرت انیشتین را با آن اندیشههای عمیقی که از وجودش تراوش میکرد، جذب خود کند.
اگر چه او با کار در اداره ثبت وقت آزاد زیادی داشت تا پشت میزش بنشیند و به کارهای تئوریک خود بپردازد.خود او هم براین باور بود که کار در چنین ادارهای او را از قید و بندهای ماشینی یک مؤسسه آکادمیک کلاسیک که در آن دائما از او توقع دارند مانند یک کارخانه که تولید زنجیرهای دارد مقالههای پژوهشی متوالی و بدون وقفه در زمینههای مختلف بنویسد، رها ساخته بود.
او سال ۱۹۰۷ به شغلی سطح پایین یعنی تدریس در یکی از مدارس زوریخ رضایت داد اما با اینکه چند مقاله خود را به درخواست استخدام خود پیوست کرده بود حتی در لیست استخدام شوندگان هم قرار نگرفت.
بالاخره در فوریه ۱۹۰۸ توانست به اولین شغل آکادمیک خود به عنوان یک آکادمیسین تازه کار با دستمزدی کم در دانشگاه زوریخ دست یابد.
?چگونه مثل انیشتین فکر کنیم؟
دانیل اسمیت