میدونم که بعد مدت ها همه برمیگردیم نوشته های خودمونو میخونیم همونطور یکم پیش داشتم پستای سابقمو میخوندم،چقدررر روحیه قشنگی داشتم و میخوام از همین تریبون بگم حاجی دس خوش عجب حس خوبی از نوشته هام از کارایی که برای خودم کردم گرفتم ???
خیلی یهویی دلم واسه فضای نوشتن تنگ شد برای ویرگول برای خودم بودن،از اینکه بدون ترس دوباره بنویسم :)
یه اپدیت بخوام بدم اینه که هنوز زندگیم قشنگه،میدونم چطور باهاش کنار بیام انگار قشنگ قلقش اومده دستم(نمیدونم املاش درسته یا ن) خلاصه همه چی عالی و گل و بلبله، کار تدریس رو کنار نزاشتم هیچ بلکه خیلی قویتر بهش ادامه دادم الانم یکساله شایدم بیشتر که توی این کارم و خانم معلمیم واس خودم so fuckin proud ...
به این نتیجه رسیدم زندگی هرچی سختی داشته باشه قشنگیاشم داره، سخت بود برام بعد از مرگ بابا، عموی عزیزمم رفت و بعدش بتازگی پدربزرگم. میتونم بگم ادما دقیقا مثل مثال افتادن برگ از درخت،میرن از پیشمون از زندگیامون ولی از دلمون نه...
با اینحال من هنوز زندم ,سالمم ,خیلی پیشرفت کردم،سر دردای میگرنیمو درمان کردم،از دوران افسردگی گذشتم از ادمای سمی رد شدم، و در نهایت خود خوده واقعیمو یافتم.
تنها راهشم این بوده که کاری رو کردم که حالمو خوب میکرده ...