علی نوریان اردکانی
علی نوریان اردکانی
خواندن ۵ دقیقه·۶ سال پیش

تحشیه‌هایی بر مجموعه «زمان»

نقدی بر آثار جواد علیمحمدی اردکانی
تحشیه‌هایی بر مجموعه «زمان»
چاپ شده در شماره ۳۶۹ مجله هنری تندیس

بشریتی که روزگاری در عصر هومر،موضوع تعمق
برای خدایان المپی بود،اکنون بدل به موضوع تعمق خویش شده است.
-‌‌ والتر بنیامین‌-

مجموعه زمان جواد علیمحمدی در کلیت خویش و از خلال فضاهایش، ایده هایی را در ذهنم متبادر کرد که انگیزه ای شد برای نوشتن این متن..مفاهیم و سازوبرگ این ایده ها نه برامده از ابداعات نو و فردی بلکه حاصل ایجاد پیوندی است میان نظرات دو متفکر صده بیستم یعنی کارل اشمیت و والتر بنیامین.اشمیت در رابطه با مسئله جنگ و بنیامین در باب تئاتر اپیک و وظیفه مولف،بحث هایی را سامان داده‌اند که شاید بتوان برای فهم بهتر این مجموعه و مسائلی که مولف با آن هر روزه درگیر بوده است، به آنان رجوعی مجدد کرد.

1- کارل اشمیت در مقاله«امر سیاسی»، در بیانی ساده، قصد دارد تا منطق امر سیاسی را از دیگر برابرنهادها،همچون منطق امر اخلاقی،اقتصادی و... جدا سازد و موجودیت مستقل آن را آشکار کند. حال چه مسئله ایست که مقوم امر سیاسی می‌باشد و آنرا از هر امر دیگری متمایز می کند ؟. اگر امر اخلاقی را دوگانه های خیر و شر و امر اقتصادی را سود و زیان سامان می دهند؛ این دوگانه«دوست- دشمن» است که در مقام معرف و ضرورت بخش امر سیاسی قرار می گیرد، چراکه امر سیاسی برای هیچ حاکمیتی ممکن نیست مگراینکه پیش از آن هویت خود را از طریق این دوگانه بازتعریف کرده باشد؛یعنی بگوید چه هست وچه نیست ،در کنار چه کسانی تعریف می شود و در برابر چه کسانی می شورد. حال چیزی که امر سیاسی و منطق تمایز بخش آن(دوست –دشمن)را در ربط با این آثار مهم می کند؛ امکان نبردی است که به گفته اشمیت،همواره در بطن مفهوم دشمن وجود دارد.حکوت ها در لحظه ای که دوست و دشمن های خود را تعریف می کنند،در همان زمان و حتی پیش از آن، امکان های نبرد را نیز سامان داده اند.بنابراین جنگ نه امری است اخلاقی که ابزاری برای توجیه هویت های اخلاقی باشد نه امری است فانی که بتوانیم در قامت یک صلح طلب به انتظار پایان آن بنشینیم؛ چرا که به گفته اشمیت: «مفاهیم دوست و دشمن، دقیقا زمانی معنای واقعی خود را پیدا می کنند که سخن از امکان واقعی کشتن فیزیکی به میان آورند...جنگ هرآینه نفی موجودیت دشمن است.جنگ نتیجه به اوج رسیدن دشمن است...مع الوصف،مادام که مفهوم دشمن معتبر بماند،لاجرم جنگ به صورت امکانی واقعی باقی خواهد ماند». حال چه باید کرد؟ نفی امر سیاسی و منطق دوست و دشمن یا فهم این منطق در رویداد های پیرامونمان، به خصوص جنگ که هر روز خود را در جایی نمایان می سازد تا زنده بودنش رابه رخ تاریخ بکشد. اما تا زمانی که برای فهم فاجعه، باز به سوژه هایی انسانی بازگردیم کاری از پیش نبرده ایم.چراکه آنان نیز ناخواسته تنها در یک طرف میدان جنگ بوده اند. باید جایی را جست که تمام این اتفاقات را فارغ از اینکه در کدامین طرف قرار داشته نه تنها دیده بلکه بر بدن خود نیز حک کرده باشد.در کجاست که فارغ از هیاهوهای دروغین و خطابه هایی کر کننده،نتیجه به اوج رسیدن دشمنی ها را نه از طریق سوژه های جنگ افزا بلکه از خلال ابژه هایی که جنگ بر آنان تحمیل شده می توان دید.جای است جز قاب تصویر؟

این آثار، آینه هایی اند که پوچ بودن گفتمان های اخلاقی را فریاد می زنند.بدنی که روزی سرباز،خرابه هایی که روزی ساختمان و آهن پاره هایی که روزی سلاح بوده اند؛ حال بیانگر آنند که محصول چیزی جز، جدالِ بر سر حاکمیت(قدرت) نیستند.

2- پرسشی دیگر؛ در نسبت با وضعیتی که هرچند ناقص آن را توصیف کردم،مولف می باید در چه موقعیتی قرار گرید؟ آیا او همچون فوتوریست ها می باید در جستجوی زیبایی جنگ باشد تا لحظه های ناب آنرا شکار کند یا همچون منادیان صلح به همه دستور «توقف»از جنگ دهد؟. در اینجاست که شاید مباحثات والتر بنیامین در رابطه با تئاتر اپیک بی اثر نباشد.او در مقاله« مولف همچون تولید کننده» وظیفه مولف را نه ایستادن در گوشه ای جدا از واقعیت و ارائه تجویز هایی از بالا می داند و نه ایفای نقش گزارشگر از رویداد های جزئی واقعه.بلکه از منظر بنیامین،مولف از خلال اثرش باید بگذارد تا وضعیت خود سخن بگوید،وضعیتی که شاید بتوانیم در آن «کنون» را بیابیم. اما چگونه؟ چگونه مخاطب این امکان را پیدا می کند تا در مواجه با اثر مولف،وضعیت به نمایش درامده را درک و مسئله آن را درونی کند؟. این امر محقق نمی شود مگر از مجرای «حیرت» ، امری که شروع مسیر تفلسف می باشد.حیرت تکه پازلی است گم شده که محصول روایت نبرد از مجرای رسانه یعنی «همدلی» نمی تواند جایش را پر کند.هر اندازه که همدلی نقطه شروعی است بر عادی و روزمره شدن وضعیتی چون جنگ،حیرت نقطه شروعی است بر درگیر شدن وجودی انسان با وضعیت پیش رویش و پرابلماتیزه کردن آن وضعیت اما تحقق امر حیرت نیز امکان پذیر نیست مگر از طریق بیگانه سازی ای که اثر مولف می تواند از خلال «وقفه» بدان دست یابد.وقفه ای که وضعیت عادی شده ذهن در ذهن مخاطب را با تردید مواجه می سازد.شک بر اموری که مخاطب هر روز به سادگی از کنارش عبور می کرده.از منظر بنیامین لحظه ویرانی،لحظه توقف زمان است؛ گویی زمان دیگر جریان ندارد و در اینجاست که برای بنیامین «یادآوری» مهم می شود تا از گذشته برای فهم و تغییر اکنون استفاده کند.در نتیجه،این وقفه باید مخاطب را در نسبت با وضعیت همیشگی اش بیگانه کند و نقطه آغازی گردد بر حیرت.در این مجموعه(زمان)،امری که بسیار اهمیت دارد،بی مکانی وضعیت هاست.ما به عنوان مخاطب، هیچ نمی دانیم که در حال دیدن کدامین جنگ ها می باشیم.دوجنگ های جهانی،جنگ ویتنام،جنگ ایران،جنگ های خاورمیانه یا ... ما در مقابل چنین وضعیت هایی دیگر در آغاز نمی توانیم با تشخیص دوست و دشمن موضعی پیشینی کسب کنیم و با یک رویکرد اخلاقی به کرسی قضاوت بنشینیم؛ در اینجا ما با ابژه های عریان جنگ روبرو می شویم که الگوهای از پیش ساخته ما را به هم می ریزند و ما را ناچار به بازاندیشی(حیرت) می کنند تابفهمیم محاکمه در چنین وضعیتی بی معناست.

- اما در نهایت و میان آن صحنه های غبار آلود تاریخ،این بدن ها،خرابه ها و آهن پاره هایند که باز تکرار می شوند و باز فراموش.گویی همه با هم چنین زمزمه می کنند:

«و ما اکنون جملگی اینجا جمع شده ایم

گرداگرد این محراب قربانی

تا با شوق و جذبه بخوانیم،آواز خوشامدگوییمان را

و سه بار هلهله کینم

برای هرود

که می آید ما را گردن زند برای دومین بار»[1]

[1] جوزف هانزلیک،شاعر اهل چک

هنرامرسیاسیزمانجنگجامعه‌شناسی
دانشجوی جامعه‌شناسی دانشگاه تهران / سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَت سر...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید