بعد از جشنواره فجر و دیدن این سه تا فیلم، چندتا ایده به ذهنم اومد که هرچند ناقص بودن ولی برای کاملتر شدن ترجیح دادم مکتوبشون کنم و توی اینستا به اشتراک بزارم.الان دیدم که بد نیست اینجا هم ثبتش کنم تا نظر افراد بیشتری رو بدونم:
۱.فرم یا تکنیک: اکثر نقدها به این سه فیلم با این مقدمه آغاز میشوند که آیا وضعیت نور و جلوههای ویژه و بازی فلان سلبریتی خوب بوده است یا نه.و این میشود ملاک امتیازدهی به فرم اثر. امری که به نظرم، نباید ازآن غافل شد؛ تفاوت تکنیک و فرم است. فرم را میتوان نه صرفا مجموعهای از "تقسیمات هندسی درون کادری" که ایده پیشنی غالب بر یک اثر هنری دانست.ایدهای که نوع تکنیک و امور جزئی در محتوا را سامان میدهد و همچنین از خلال آن میتوان ربطی معنادار میان چند اثر یافت.بنابراین، یکی کردن فرم و تکنیک و در مرحله بعد جدا کردن نقد محتوایی و فرمی محصولی جز نقدهای جزیرهای و تک افتاده به بار نمیآورد.در نتیجه،این سه فیلم قطعا از لحاظ تکنیک سینمایی یا انتقال مفهوم به مخاطب متفاوت میباشند،اما به نظر میتوانیم فارغ از نقد تکنیکال مجلات سینمایی به نقد فرم سامان دهنده چنین فیلم هایی بپردازیم.
۲.پدر کشی انقلابی: پدرانی معتقد، که باید همزمان با حلولشان در کالبد پسرانشان از میدان کنشگری خارج شوند.اما مشکلی که وجود دارد این است که نه پدران جذابیتی دارند و نه فرزندان دلی پرشور برای به میراث گرفتن آن اعتقادها.پس راهی نمیماند جز تحقق این مسئله در یک تابلو هنری.اما لازمه این تحقق،تقلیل دادن مشکل بیرون از اثر هنری در رویداد احساسی درون اثر هنری است(انگار اینبار قرار است وضعیت اضطراری اشمیت درون اثر هنری بازسازی شود).رویدادی که هم پدران را جذاب و هم پسران را مشتاق میراث میکند.حالا پدران میتوانند با خیالی راحت از میدان خارج شوند.
۳.امید به نوسازی:صحنهی پایانی کودکی که در دشت دوچرخه سواری میکند، پسری که بعد از دست دادن رفقایش(که نقش پدر برایش داشتهاند) از تپهای با منظره ویرانی بالا میآید و جوانی که با لبخند و اشتیاق صحنه کشته شدن قاتل نامزدش را تماشا میکند.همه اینها انگار قرار است نوید آباد و بازسازی شدن چیزهایی را بدهند که به منجلاب کشیده شده اند.انگار باید صدایی به این صحنهها اضافه کرد تا بگوید: "فرار نکنید، همه چیز درست میشود". به قول بنیامین این مسئله(امیدی کاذب از دل تحریف واقعیت) خصیصه آثار فاشیستی است.چرا که به جای مواجه کردن مخاطب با یک وقفه و شوکی که منجر به تفکر مجدد شود، همه چیز را به راه حل های ساده و "همشکل" تقلیل میدهد و مخاطبها نه تنها مملو از حیرت نمیشوند بلکه در یک خشونت کور سقوط میکنند.و در پس این خشونت است که حاکمیت با خیال راحت،توده را به جای خودش در مقام سرکوب هر بیان مخالفی قرار میدهد."استبداد، تن را به حال خود رها میکند و حمله خود را متوجه روح یا جان میسازد.فرمانروا دیگر نمیگوید: یا باید همچون من فکر کنی یا بمیری.او میگوید:تو آزادی تا همچون من فکر نکنی،ولی از امروز به بعد در میان ما فردی بیگانه خواهی بود(توکویل؛تحلیل دموکراسی در آمریکا)".