Mohammad_noori
خواندن ۱۵ دقیقه·۱۵ روز پیش

تاملاتی چند پیرامون میل جنسی


1. برای شروع، بس‌گانه و متکثر بودنِ مدلول واژهٔ "میل" و ابژهٔ میل‌ورزی را مفروض می‌گیریم.

2. اما در واقعیتِ فعلی مشاهده می‌شود که میل (خاصّه میل جنسی)، با ابژه‌ها و فعالیت‌های مشخصی گره خورده و لذت جنسی بردن از ابژه‌های دیگر، نوعی "انحراف" انگاشته می‌شود.

3. در روانکاوی لکانی، چارچوب معرفتی‌ای که میل‌ورزی را ممکن می‌سازد، "فانتزی" نام دارد (برای مثال، اینکه من به زنان لاغراندام و بلوند تمایل بیشتری داشته باشم).

4. در تحلیل فوکویی امّا، فانتزی همچون اَشکال دیگرِ نام‌گذاری، یکسری از واقعیت‌های بدنمند را نشان می‌دهد، و برخی دیگر را پنهان می‌کند و به حاشیه می‌راند. به عبارتی، فانتزی همچو یک دال (یا مجموعه‌ای از دال‌ها)، به مدلول خویش حمله می‌برد و تلاش می‌کند آن را در یک وضعیتِ واحد و ثابت نگه دارد.

5. از آنجا که در تحلیل فوکویی، تلقی غیرِ متکثر از مفاهیم با شکل خاصی از قدرت گره خورده، می‌توان فانتزی‌های خاصی که در یک دورهٔ خاص بر افراد جوامع عارض می‌شود را از سازوکارهای قدرت برساخته به‌حساب آورد. یا به قول دلوز در نیچه و فلسفه، معنای یک دال به واسطهٔ نیروهایی که در هر دوره آن را تحت تصرف درآورده‌اند متعین می‌گردد. خود آن دال نیز یک نیرو به‌حساب می‌آید.

6. به قول ژیژک، سینما عالی‌ترین نمونهٔ هنر منحرف است، چراکه به ما چگونگی میل ورزیدن را می‌آموزد، و ویژگی‌های خاصی را در ابژه در نظرمان جذاب جلوه می‌دهد.

7. پورنوگرافی را می‌توان اثری تصویری دانست که در تلاش است ابژه و کنش جنسی را در مستقیم‌ترین و بی‌واسطه‌ترین شکل خود نمایش دهد. حتی آنجا که در فیلم‌های پورن به نمایش انواع فتیش‌های جنسی پرداخته می‌شود، مضمون همان است که هست. چیزی عمیق‌تر قرار نیست وجود داشته باشد. پورن صرفاً یک تلاش شکست‌خورده است برای فراروی از چارچوب‌های میل‌ورزی؛ ابژهٔ جنسی را با مستقیم ساختنش مصنوعی و غیر طبیعی می‌سازد و یک وضعیت پارادوکسیکال را پیش پای ما می‌گذارد. ساختار و قصهٔ پورنوگرافی، همان تلاش مذبوحانه برای فراتر رفتن از نفسِ مفاهیمِ ساختار و قصه است. فیلم اروتیک نقطهٔ مقابل آن است؛ امر جنسی را در یک چارچوب محتوایی مشخص نشان می‌دهد.

8. چرا غالب افراد نسبت به ساخته شدن فیلم‌های پورن حساسیت اخلاقی چشمگیری دارند، ولی این حساسیت را در قبال آثار سینمایی اروتیک نشان نمی‌دهند؟

9. این پاسخ قانع‌کننده نیست که مثلاً قاچاق انسان در ساخت فیلم‌های پورن بسیار رایج‌تر است، یا اینکه بازیگران این فیلم‌ها از روی فقر و ناچاری به سراغ این حرفه می‌روند. هیچ منع منطقی‌ای وجود ندارد که همین ویژگی‌ها را برای فیلم‌های اروتیک نیز تصور کنیم. آیا نمی‌توان یک بازیگر را تصور کرد که موفق به حضور یافتن در فیلم‌های دیگر نشده، و به ناچار به عرضهٔ بدن خویش در فیلم‌های اروتیک روی می‌آورد؟

10. بند قبلی به هیچ روی در صدد برابر‌ دانستن پورن و اثر اروتیک به‌لحاظ اخلاقی و سیاسی نبود. ولی دوباره سوال بند 8 را از خود بپرسیم. چرا آن حس اصالت زیبایی‌شناختی که در فیلم اروتیک شاهدش هستیم در پورنوگرافی غایب است؟

11. آیا می‌توان جسارت به خرج داد و ادعا کرد‌ که در آثار اروتیک، امر جنسی نه به شکل فی‌نفسه، بلکه مطابق با فانتزی‌های جنسی اکثریت ما به نمایش درمی‌آید؟

12. با فرض گرفتن ادعای مطرح شده در بند 11، آیا می‌توان ادعا کرد که آثار اروتیک، به‌طور بالقوه توان بیشتری در برانگیختن میل جنسی در بینندهٔ خود دارند؟ حداقل دسته‌هایی خاص از فیلم‌های اروتیک، نه آن دسته‌هایی که با هدف نشان دادن مضامین عبوس و دلهره‌آور ساخته شده‌اند؛ آثاری همچون سالو.

13. اگر قرار است فیلم‌های پورن برای این سرزنش کنیم که لذت جنسی بازیگران در آن اهمیت ندارد و هدف، برانگیختن جنسی یک تماشاگر غایب است، آیا از این نظر آثار اروتیک سزاوار سرزنش بیشتری نیستند؟

14. جدای از اینها، آیا آثار اروتیک و نحوهٔ ساختشان، با نمایش دادن میل به مثابهٔ یک امر گره خورده به چارچوب و فانتزی، نمی‌توانند سازوکارهای قدرت را به شکل واضح و عریان بر ما نمایان سازند و به‌عنوان راهنمایی برای مقاومت در برابر این سازوکارها به‌کار گرفته شوند؟

15. در تقابل با نکتهٔ قبل، شاید بتوان چیزی را یادآور شد. این آثار، با القای نوعی لذت جنسی و تلفیق آن با نوعی زیبایی فرمی و مضمونی، می‌توانند زمینه را برای طبیعی جلوه‌ دادنِ سازوکارهای قدرتِ موجود فراهم آورند و همزمان نقشی ایدئولوژیک ایفا کنند.

قدرت در هر دوره تمایل به حفظ خود دارد. در همین راستا، به دنبال آن است که گفتمان مد نظر خود را به‌عنوان یک "دانش" فراتاریخی و بی‌طرف جا بزند؛ یا به عبارتی، متصل بودن خود به ساختار قدرت را انکار نماید.

16. از آنجا که برای هر فیلم می‌توان فرم و هدف خاصی را متصور شد، می‌توان بر اساسِ نکتهٔ 4، آن را یک دال خاص درنظر گرفت که به نحوی از انحا به دنبال توصیف و تصرف مدلول خویش است. در رابطه با فیلم‌های اروتیک، آیا نمی‌توان آنچه بازنمایی می‌شود را میلِ جنسی، برای یک نقطه‌نظر (subject_position) و طبقهٔ خاص درنظر گرفت؟ آیا تمام بدن‌هایی که تحت قدرت مسلط زندگی می‌کنند و لزوماً ابزاری برای رساندن صدایشان ندارند، لذت جنسی را به همین شیوه تجربه می‌کنند؟

17. آیا روی هم رفته، فیلم‌های اروتیک (حداقل برخی اَشکال آن) نسبت به فیلم‌های پورن خطر بیشتری را به‌همراه ندارند؟

18. در وضعیتی که میل توانسته آن بس‌گانگی اولیهٔ خویش را بازیابی کند، ابژه‌های میل جنسی چه اَشکالی به‌ خود خواهند گرفت؟

19. بنظر می‌آید هرآنچه قرار است ابژهٔ میل (خاصّه میل جنسی) قرار گیرد، نباید امکانِ تحقق آن میل را به‌خطر اندازد. به‌عبارتی، ابژهٔ میل نباید به نابودی سوژهٔ میل‌ورز منجر شود. در غیر اینصورت با یک پارادوکسِ لاینحل مواجه خواهیم بود که بقا، زندگی و میل‌ورزی جمعیت را در طولانی‌مدت به خطر می‌اندازد.

20. این نکته در تقابل با تلقی امثال ژیژک از میل قرار می‌گیرد. انسان نمی‌تواند به چیزی میل بورزد که هستی آن را نابود می‌کند. این امر تنها در شرایطی ممکن است که بدن‌ها در وضعیتِ سوژه‌_منقاد شدن به واسطهٔ قدرت مسلط قرار داشته باشند و امیالشان در راستای ضرر به خویش هویت یافته باشند، یا اینکه نیرویی ارتجاعی و مرگ‌خواه بخواهد در برابر این قدرت حاکم قد علم کند و در این راستا امیال را به سمت سوی اعمال نابودگر سوق دهد.

21. بر مبنای نکات پیشین، کدام موارد را می‌توان از مصادیق ابژهٔ راستین میل جنسی به‌حساب آورد و کدام را نمی‌توان؟

22. یک پرسشِ به نسبت حاشیه‌ای: آیا مدفوع‌خواری اساساً می‌تواند در زمرهٔ رفتارهای جنسی موجه قرار گیرد؟

23. برای پاسخ به پرسش پیشین، باید ابتدا از تعریف مدفوع و شیوهٔ ایجاد آن آگاهی بیابیم.

24. مدفوع، مجموعهٔ مواد زائدی است که‌ از ارگان‌های مختلف دستگاه گوارش مانند معده یا کیسهٔ صفرا جمع‌آوری شده، و پس از جذبِ آب و موادِ مغذی از طریق کانال آنال (انتهای لولهٔ گوارش) دفع می‌شود.

25. مدفوع به مواد زائد خارج‌شده از دستگاه گوارش اطلاق می‌شود و اساساً یک محصول گوارشی است (برای مواد زائد دستگاه‌های دیگر باید اصطلاح دیگری بکار برد).

26. از آنجا که در بسیاری از قسمت‌های لولهٔ گوارش، جذب مواد مفیدِ غذا صورت می‌گیرد و باقی‌ماندهٔ آن را مدفوع تشکیل می‌دهد، آیا نمی‌توان ادعا کرد که مدفوع تقریباً شامل هیچ مادهٔ مفیدی برای بدن نیست و در مجموع مضر است؟ اگر مدفوع شامل مادهٔ مفیدی می‌بود، آیا آن ماده به‌جای دفع شدن در این مسیر طولانی جذب نمی‌شد؟

27. بنابراین می‌توان ادعا کرد که مدفوع بنا به تعریف برای بدن مضر است، مخصوصاً در شرایطی که از راه گوارشی (دهان) به بدن وارد شود. زیرا اگر قرار به وجود مواد مغذی در مدفوع و جذب‌ آنها در مسیرِ دهان تا مخرج باشد، این مواد از اول نباید از بدن خارج می‌شدند.

28. اگر نکتهٔ پیشین را در کنار نکتهٔ شمارهٔ 20 قرار دهیم، می‌توانیم نتیجه بگیریم که مدفوع‌خواری از جمله رفتارهای جنسی موجه نیست، چراکه بنا به تعریفش مضر است و هستیِ سوژهٔ میل‌ورز را به خطر می‌اندازد.

29. اینکه فواید مدفوع برای بدن کمتر از مضراتش است یک حکم پیشینی است. از تعریف و معنای این مفهوم چنین چیزی دنبال می‌شود (که‌ خود همین تعریف را فیزیولوژی پزشکی در اختیار ما گذاشته).

30. بگذارید از یک منظر ایجابی‌تر به این بحث بپردازیم. آیا چنین نیست که مدفوع، حاصل تلاش برای خالص‌سازی مضرترین و بی‌مصرف‌ترین اجزای دستگاه گوارش است؟

31. حتی اگر فقدان مواد مفید در آن را کنار بگذاریم، با این تجمع بیش از اندازهٔ مواد و سموم آسیب‌رسان چه می‌خواهیم بکنیم؟

32. بنابراین شاید معقول باشد که بگوییم فیلم "سالو"، علاوه بر نمایش دادن سادیسم و دگرآزاری مطلق، در صدد نمایش مازوخیسم و خودآزاری مطلق نیز هست؛ چراکه سکانس‌های نسبتاً طولانی‌ای را وقف نشان دادن خوردن ادرار و مدفوع می‌کند (نکاتی که درخصوص مدفوع بیان کردیم، به طریق مشابه برای ادرار هم قابل اطلاق است).

33. ولی کماکان بنظر می‌رسد فیلم سالو، نتوانسته میل جنسی را در آن تکثری که در فقدان جامعهٔ بورژوایی قابل تصور است نشان دهد. تکثرهای ظاهری‌ای که این فیلم به تصویر می‌کشد، خود زمینه‌ساز نفی تکثرِ حقیقی میل‌ورزی به‌شمار می‌روند.

34. یک پرسش تکراری. آیا ترویج دادن رفتارهای جنسی آسیب‌رسان، به تحکیم گفتمان جنسی بورژوایی کمک نمی‌کند؟

35. مگر نه این است که قدرت مسلط به دنبال یکسان‌سازی و ثبات است؟ آیا این رفتارهای آسیب‌رسان با ضرر رساندن به خود سوژه، زمینه را برای کاهش تکثر در میل‌ورزی و ابژه‌های آن فراهم نمی‌کنند؟

36. مسئله فقط مرگ نیست. بیماری هم (اعم از جنسی و...) دامنهٔ احتمالات میل را محدود می‌سازد.

37. آیا برایتان بسیار پیش نیامده که وقتی سرما خورده‌اید، تمایلتان برای خوردن لذیذترین غذاها از بین می‌رود؟

38. آیا خود همین مفهوم بیماری، در ارتباط با یک نظم گفتمانی خاص تعریف نمی‌شود؟ به‌عبارتی، آیا این سازوکارهای قدرت نیستند که سوژه‌هایی را تحت عنوان "بیمار" تولید می‌کنند؟ قدرت مسلط، هویت گروه مسلط را به واسطهٔ نفی و طرد هویت‌های حاشیه‌ای که خود ایجاد کرده، تثبیت می‌کند و به آن وجه ایجابی می‌دهد. دیالکتیک خدایگان و بندهٔ هگل را به یاد آوریم؛ یک ارباب تنها در وضعیتی می‌تواند حقیقتاً "ارباب" باشد که "برده"‌ای وجود داشته باشد که او بر آن فرمان براند. اگر ارباب‌ها در یک جامعه، از بردگان خود آنقدر کار بکشند که از هستی ساقط شوند، عملاً هستی خود را نیز به خطر انداخته‌اند. بنابراین یک نظم انضباطیِ خلاق و "مولد" برای حفظ این قدرت برساخته ضرورت دارد.

39. بنابراین شاید بتوان ادعا کرد که هر دوره، تعاریف خاص خود از "مقاومت" و "مرگ‌خواهی" را می‌طلبد. این واژگان را نباید جدای از گفتمان درنظر گرفت و تحلیل کرد. هدف ما نباید این باشد که طرفداری از زندگی و بس‌گانگی آن را به مثابهٔ یک امر پیشینی و بی‌زمان درنظر بگیریم، و آن را یک چارچوب استعلایی برای انتقاد از وضع موجود قرار دهیم.

40. نقد رادیکال، از دل وضع موجود برمی‌خیزد و به اصطلاح درونماندگار است. بدن‌های تحت انقیاد باید از مفاهیمِ گفتمان‌های تثبیت‌کنندهٔ قدرت استفاده کنند برای فراروی از این گفتمان‌ها، برای شکستنِ دیوارهای زندانی که در آن گرفتار شده‌اند.

41. حرف‌های من در این جستار، چیزی خارج از ساختار قدرتِ موجود نیست و همینطور از یک جایگاه خاص بیان می‌شود. پرسش اصلی این است که چه چیزی این امر را ممکن کرده که من دست به کیبُرد ببرم و به ایجاد این متن بپردازم؟ گفتمانی که به مفهوم مقاومت می‌پردازد، از دل سازوکارهای قدرت و در واکنش به آن زاده می‌شود.

42. هرچند که این مقاومت، لزوماً به واکنش نشان دادن به قدرت مسلط منحصر نمی‌شود و وجهی از برسازنده بودن را درون خویش دارد. ما باید از واژگان گفتمان مسلط بهره ببریم برای خلق یک تخیل سیاسی، برای فکر کردن به جهانی بهتر. فکر کردن به وضعیتی که در آن زندگی خود را به شکل تفاوت رادیکال میان بدن‌ها نشان می‌دهد.

43. نفس میل‌ورزی و وضعیت‌های محدود کنندهٔ آن را به این شیوه باید فهمید‌.

44. بنابراین شاید بتوان ادعا کرد که تخیل رادیکال ما از میل‌ورزی بس‌گانه، احتمالاً به پیامدهایی که در گفتمان علم پزشکی بالینی، "بیماری" یا "ناتوانی" یا "مرگ" نامیده می‌شوند، منتهی نخواهد شد.

45. از اینرو می‌توان رفتارهای جنسی‌ای را که برای خود یا جمعیت ایجاد بیماری می‌کنند، از منظر اخلاقی (و نه اخلاقیاتی) محکوم کرد.


46. با این مقدمه، می‌توانیم به تحلیل خودارضایی بپردازیم.

47. "رابطهٔ جنسی وجود ندارد"
نقل قول معروفی از لکان که به فقدان عنصر "رابطه" در رفتارهای جنسی ما اشاره دارد. لکان آمیزش جنسی در عصر ما را به خودارضایی با بدن دیگری تشبیه می‌کرد. آمیزشی که در آن، فرد در رفتارهای مکانیکی‌اش صرفاً به تکرار خودشیفته‌وارِ خود می‌پردازد و در این راستا از بدن دیگری به مثابهٔ نوعی ابزار استفاده می‌کند.

48. ولی آیا خودارضایی درست به اندازهٔ رابطهٔ جنسی مبهم‌تر از آن نیست که نقطهٔ شروع تحلیل قرار گیرد؟

49. آیا در انجام خودارضایی، واقعاً بدن خود را ابژهٔ میل جنسی قرار می‌دهیم؟ اگر اینگونه است، پس چرا این عمل در تقریباً تمام موارد با نوعی تخیل و تصویرسازی همراه می‌شود؟

50. ابژهٔ میل جنسی در خودارضایی، بدن ماست یا نوعی امر ذهنی، ایدئالی که از یک بدن "واقعی" ساخته‌ایم؟ آیا بدن خودِ ما در این فرایند صرفاً نوعی ابزار و واسطه نیست؟ که میل عمیقمان به آن ابژهٔ ذهنی ایدئال را نشان دهد؟

51. آیا امر ذهنی اساساً می‌تواند "ابژهٔ" تفکر یا نوعی حالت ذهنی قرار گیرد؟ چراکه همانطور که پارمنیدس یادآور شد، تفکر نمی‌تواند به عدم معطوف شود.

52. اگر پاسخمان به این پرسش "آری" باشد، رفتار جنسی معطوف به این ابژهٔ ذهنی (مثلاً تصوری از یک زن در فیلم پورن) چه اَشکالی می‌تواند به خود گیرد؟ می‌توانیم آن عمل را در ذهنمان تجسم کنیم، ولی مابه‌ازی آن در جهان بدنمند، در قالب چه اعمالی متعیّن خواهد شد؟

53. رایج‌ترین رفتار، استفاده از دست برای لمس کردن اندام جنسی است. هرچند که هر شی خارجی دیگری نیز می‌تواند در این راستا بکار گرفته شود. پرسش اصلی که در اینجا مطرح می‌شود این است که خودِ آن امر خارجی در اینجا مد نظر است و برای ما ایجاد لذت جنسی می‌کند، یا اینکه ما ابژهٔ ذهنی خود را بر امر خارجی فرافکنی کرده، و رفتار جنسی را در قبال ویژگی‌هایی که برای آن امر خارجی متصور شده‌ایم انجام می‌دهیم.

54. بر مبنای بند 50 و همینطور تلقی رایج، بنظر می‌رسد که امر خارجی نمی‌تواند در بحثِ لذتِ جنسیِ خودارضایی موضوعیت داشته باشد؛ هرچند که به لحاظ منطقی و حتی عملی ممتنع نیست که شخصی نسبت به بدن خود کشش جنسی احساس کند.

55. اما اگر بپذیریم که در خودارضایی، نه یک ابژهٔ "واقعی"، بلکه توهمات ما از یک ابژه متعلَّق میل قرار می‌گیرد، احتمالاً بتوان نقد مهمی را مطرح کرد. خودارضایی آسیب‌رسان است و مقوّم قدرت برساخته، چراکه ما را از زمین سفت واقعیت به بیرون می‌آورد و جهان اوهام و خیالات را برایمان جایگزین واقعیت می‌کند. بدیهی است که ایدئولوژی از این طریق راحت‌تر می‌تواند بر اذهان مردمان تسلط یابد.

56. امّا یک سوال مهم. آیا با وجود این توضیحات، رابطهٔ جنسی به مثابهٔ یک امر برساخته درون گفتمان (بر مبنای نکاتی که در آغاز به آنها اشاره شد)، در وضعیت برابری با خودارضایی قرار نمی‌گیرد؟ در خودارضایی، ما توهمات خود را بر ابژه فرافکنی می‌کنیم؛ درحالی که در رابطهٔ جنسی، ویژگی‌هایی که گفتمان و نظام دانش بر بدن‌ها تحمیل کرده‌اند را منبعی برای لذت جنسی قرار می‌دهیم. توهمی که رابطهٔ جنسی بورژوایی ما را بدان دچار می‌کند، اگر آسیب‌رسان‌تر از خودارضایی نباشد، مفیدتر نیست.

57. کمی هم دربارهٔ خود این متن حرف بزنم. چرا بجای تشریح مسائل "محوری" در فلسفهٔ سکس همچون دخول، رضایت، همجنسگرایی، پیشگیری از بارداری و...، به این مصادیق "حاشیه‌ای" از امر جنسی پرداختم؟
آیا شان فلسفه بالاتر از این نیست که مدفوع، پورن و خودارضایی را موضوع کندوکاو قرار دهد؟

58. اگر کمی تامل کنیم، دقیقاً همین امور حاشیه‌ای باید مورد مداقهٔ فلسفی قرار گیرند. چه سازوکارهایی درون جوامع فعلی باعث شدند که این مسائل در "حاشیهٔ" بحث‌های فلسفی قرار گیرند؟

59. متافیزیک حضور که‌ دریدا از آن بحث می‌کند و آن را تا لوگوس‌باوری یونانیان پی می‌گیرد، دقیقاً همین تقسیم امور به مفاهیم "محوری" و "حاشیه‌ای" است.

60. هیچ دلیلی در دست نداریم که برخی از مفاهیم را نزد آگاهی، "بدیهی‌تر"، "بی‌واسطه‌تر" و "ملموس‌تر" از دیگر مفاهیم بدانیم.

61. خودِ مفاهیمِ ناظر به مرکزیت، تنها در شبکهٔ پیچیده‌ای از معانی تعریف می‌شوند و معنای خود را کسب می‌نمایند.

62. کاربرد آنها در یک گفتمان یا بازی زبانی مشخص است که معنای آن را متعیّن می‌سازد.

63. با بی‌واسطه فرض کردن معنای برخی از مفاهیم نزد سوژه، دیگر نمی‌توانیم از آنها به درک اینترسوبژکتیو برسیم و معیاری را برای تمییز کاربرد صحیح آنها از کاربرد نادرستشان وضع کنیم.

64. مثال ویتگنشتاین در فقرهٔ ۲۹۳ از پژوهش‌های فلسفی، این نکته را به بهترین شکل به تصویر می‌کشد:

اگر در مورد خودم بگویم فقط از روی مورد خودم است که می‌دانم واژه‌ی «درد» چه معنا می‌دهد_ آیا نباید همین را در مورد دیگران هم بگویم؟ و چگونه می‌توانم یک مورد را چنین غیرمسئولانه تعمیم بدهم؟

فرض کنید هرکس جعبه‌ای داشت که چیزی درون آن بود: آن [چیز] را سوسک می‌نامیم. هیچ‌کس نمی‌تواند به درون جعبه‌ی کسِ دیگر نگاه کند؛ و هرکس می‌گوید فقط با نگاه کردن به سوسک خودش می‌داند که سوسک چیست – اینجا کاملاً ممکن می‌بود که هرکس در جعبه‌اش چیزی متفاوت داشته باشد. حتی می‌شد تصور کرد که چنین چیزی دائماً تغییر کند. حالا فرض کنید واژه سوسک، در زبان این مردم، کاربردی می‌داشت. اگر چنین بود، به‌عنوان نام یک چیز به کار نمی‌رفت. چیزِ درون جعبه، هیچ جایی ابداً در بازی زبان ندارند؛ نه حتی به عنوان یک چیز: چون جعبه شاید اصلاً خالی باشد. نه؛ می‌توان همه‌ را به چیزِ درون جعبه «ساده کرد». آن چیز، هرچه که باشد، حذف می‌شود.

65. تلقی ما از معنا از ابتدای متن، کاربرد_محور بود. امر خصوصی و بی‌واسطه نمی‌تواند معنادار باشد؛ کاربردی را نمی‌توان برایش در گرامر یا کنش‌های ما متصور شد.

66. می‌توان دوباره به دیالکتیک خدایگان و بنده بازگشت. مفاهیم و مسائل حاشیه‌ای از این رو اهمیت دارند که می‌توانند هویت سایر مفاهیم را به مثابهٔ "امر محوری" تحکیم کنند و انسجام بخشند.

67. امر محوری، با نفی کردنِ امر حاشیه‌ای است که می‌تواند حقیقتاً محوری درنظر گرفته شود.

68. رابطهٔ جنسی "طبیعی" را تنها در صورتی می‌توان به‌طور کامل درک کرد که ابتدا بتوان نسبت درونماندگار آن را با سایر شیوه‌های کنش جنسی فهمید‌. دقیقاً به این شیوه است که می‌توانیم به رابطهٔ جنسی استاندارد، نه به مثابهٔ یک مفهوم پیشینی استعلایی، بلکه به‌عنوان جزئی از شبکهٔ درهم‌تنیدهٔ دانش_قدرت نگاه کنیم و کنش‌هایمان را به مسیری رهایی‌بخش سوق دهیم.

69. این نوشته را با نقل قولی الهیاتی از ژیژک در کتاب رخداد (ترجمهٔ امیررضا گلابی) به پایان می‌رسانم:

تنها راه واقعی اجتناب از چنین انحرافی این است که به طور کامل بپذیریم که هبوط به واقع مبدأیی است که شرایط رستگاری را فراهم می‌کند: چیزی قبل از هبوط وجود ندارد، خود هبوط پدیدآورندهٔ چیزی است که ما از آن هبوط کرده‌ایم.













دانشجوی پزشکی_ علاقه مند به فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید