فریدریش آگوست فون هایک(1992_1889)، یکی از اقتصاددانان و اندیشمندان بزرگ قرن بیستم بود، و از دهه ۱۹۳۰ به بعد، رهبری مکتب اقتصادی اتریش به او و لودویگ فون میزس(اقتصاددان اتریشی دیگر) تعلق گرفت.
عامل معروف گشتن هایک در میان اقتصاددانان نظریه چرخه تجاری او بود که کاهش نرخ بهره ناشی از گسترش اعتبار را عامل سرمایهگذاری نابجا و در پی آن رکود میدانست(درست برخلاف که کینز که راه خروج از رکود را در کاهش دادن نرخ بهره میدید). هایک از مخالفان سرسخت سوسیالیسم و برنامهریزی متمرکز اقتصادی به حساب میآمد و در تلاش بود که آزادی و قواعد کلی بازار را جایگزین آنها کند. در این مختصر بر آنم که خلاصهای از لیبرالیسم هایک را شرح دهم و خوانشی از اصول آن به واسطه دیگر فلسفهها داشته باشم. به دلیل کمبودی که در پرداختن به فلسفه هایک در ایران مشاهده میکنم، در این جستار تمرکز من بر اندیشههای فلسفی هایک است و خیلی کم به تفکرات اقتصادی او اشاره خواهم کرد.
لیبرالیسم هایک را میتوان مبتنی بر چند اصل محوری دانست: معرفت شناسی تکاملی، فلسفه اخلاق مبتنی بر مسئولیت پذیری، نظریه عدالت مبتنی بر فایدهگرایی، و التزام به اصل تفکیک قوا در سیاست.
معرفت شناسی
بلکه عبارت است از چگونگی تضمین بهترین استفاده از منابعی که هر یک از اعضای جامعه میشناسند، برای دستیابی به اهدافی که تنها این افراد از اهمیت نسبیشان آگاه اند. یا به طور خلاصه عبارت است از استفاده از دانشی که به طور کامل در اختیار هیچ کسی نیست.[فریدریش فون هایک_ کاربست شناخت در جامعه]
مسئله این نیست که برنامهریزی لازم است یا نه، بحث بر سر این است که این برنامهریزی باید توسط مرجعی واحد انجام شود، یا میان بسیاری از افراد پخش گردد. اشتباه اکثر افراد این است که شناخت را منحصر به شناخت "علمی" یا نظری میدانند و هیچ اعتباری برای تجربیاتی که شخص در طول زندگی خودش و در ارتباط با دیگران بدست آورده قائل نیستند. کارخانهداری که نمیداند چگونه باید برای منابع موجود و حمل نقل آنها برنامهریزی و هزینه کند، به احتمال زیاد از گردونه رقابت حذف خواهد شد. او نیاز به شناختی دارد که به واسطه مبادلات بیشمار بین افراد و سازمانهای مختلف شکل گرفته، و در قالب قیمتهای بازار قابل مشاهده و دسترسی است. عاملان اقتصادی نیازی ندارند که از تمام شرایط حاکم بر عرضه و تقاضا مطلع شوند، بلکه میتوانند چکیده این شرایط و تغییرات را در یک نماد ساده مشاهده کنند و معاملات آینده خود را حول آن شکل دهند؛ درست همانطور که ما برای بدست آوردن دمای اتاق نیازی نداریم که از تمام روابط حاکم بر حرکت مولکولها مطلع باشیم و میتوانیم تغییر حجم در جیوه دماسنج را سیگنالی مبنی بر گرم یا سرد شدن هوا بدانیم.
حال سوال اینجاست که چگونه چنین سیستمی شکل گرفته که توانسته اینطور کارآمد عمل کند؟ آیا خودِ این سیستم، محصولی انسانی و زائیده عقل و تدبیر انسانها نیست؟
هایک در اینجا از دو نوع خردگرایی نام میبرد: خردگرایی برساختگرایانه و خردگرایی انتقادی(یا تکاملی). برساختگرایی که ریشهاش را میتوان تا افلاطون جست و به واسطه متفکرانی چون دکارت، روسو، هگل، کانت و حتی میزس مورد تاکید قرار گرفته، بیان میدارد که ساختارهای اجتماعی تماماً ابداع انسانند، و بنابراین میتوانند بدست انسان آن هم به شکل ارادی تغییر داده شوند. ایراد این طرز تفکر به عقیده هایک این است که به توتالیتاریسم و دخالت نامحدود دولت منجر میشود و نوعی عقلانیت نامحدود برای برنامهریزان دولتی درنظر میگیرد که البته بسیار از واقعیت به دور است. در مقابل این دیدگاه، افرادی چون هیوم، برک، مونتسکیو و دوتوکویل قرار دارند که از محدودیتهای عقل مطلعند و بجای آنکه بر فراگرفتن تمام جزئیات تاکید کنند، به دنبال کشف سیستمی هستند که هر شخصی به واسطه آن بتواند به بیشترین سود و فایده برسد. به عبارت دیگر، برای خردگرایان تکاملی، عملی و کاربردی کردن دانش موجود اهمیت بیشتری دارد از اینکه یک نفر بخواهد از تمام دادهها مطلع شود! تاثیر تکامل داروین و بر معرفتشناسی هایک کاملا عیان است و از نظر او، باید برای سنتهایی که از هزاران سال پیش به جا ماندهاند همچون خانواده، بازار، آیینهای مذهبی و... احترام قائل شویم زیرا این سنتها از آزمون و خطای تاریخ و انتخاب طبیعی در طی این سالها جان سالم به در بردهاند و احتمال ناکارآمد بودنشان بسیار پایین است. ممکن است به این سمت سوق داده شویم که این اندیشه را نوعی داروینیسم اجتماعی قلمداد کنیم، ولی خود هایک بیان میدارد که برای طرح این نظریه، از علم زبانشناسی و انسانشناسی بسیار بیشتر از زیست شناسی بهره برده است و نظریه او اساسا به نوعی "تکامل فرهنگی" اشاره دارد.
فلسفه اخلاق
وظیفه اخلاقی، ارتباط تنگاتنگی با اراده آزاد دارد. عموماً بر این عقیده هستیم که اگر انجام عملی به اختیار خود شخص نباشد، مشمول وظیفه اخلاقی نمیشود. پیشرفت روزافزون علوم طبیعی خصوصا نوروساینس، به این مسئله اهمیت افزونی بخشیده که آیا جبر علّی و پیشبینی پذیری که عملاً مبنای علم مدرن است، چه پیامدی برای اراده آزاد و در پی آن مسئولیت اخلاقی به همراه دارد؟
دو نظریه متفاوت در ارتباط با رابطه جبر و اراده مطرح شده:
سازگارگرایی(compatiblism) و ناسازگارگرایی(cncompatiblism) که به ترتیب بر سازگاری و ناسازگاری جبر با آزادی تاکید دارند.
ناسازگارگرایی هم خود دو نظریه را شامل میشود: آزادانگاری(libertarianism) و جبرگرایی سخت(hard determinism)
جبرگرایان سخت بر این عقیدهاند که از آنجایی که تمام اعمال ما به واسطه علل پیشین خارج از ما و نه خود ما تعیین میشوند، بنابراین اعتقاد به آزادی توهمی بیش نیست.
آزادانگاران نیز در تقابل با جبرگرایان سخت میگویند که انسانها فراتر از جبر علّی قرار میگیرند و بنابراین انتخابهایشان به دست خودشان انجام میشود و علل پیشین نقشی در شکلگیری آنها ندارند. به عبارت دیگر، آزادانگاران بر این اعتقادند که اعمال انسان ذاتاً نامتعیّن و پیشبینی ناپذیر هستند و انسان علتالعلل انتخابهای خویش به شمار میرود.
در نهایت سازگارگرایان بیان میدارند که تمام مشکل ناشی از درک نادرست ما از آزادی و مسئولیت است، و اگر آزادی را به معنای منشاء گیری اعمال از درون فرد و نه چیزی بیرون از آن درنظر بگیریم، دیگر دلیلی نداریم که بین جبر و آزادی قائل به تضاد شویم. مثلا اگر عمل شما به واسطه حواس پرتی، مستی، اجبار و... انجام شود، نمیتوانیم شما را مسئول آن بدانیم، زیرا این عمل از عوامل خارجی صادر شده و نه از شما. از طرف دیگر اگر من آن عمل به خصوص را با اراده، نیت و رضایت خود انجام دهم، مسئولیت آن عمل بر عهده خودم است و نه عواملی بیرونی. مزیت سازگارگرایی بر گزینههای دیگر این است که هیچ نظریهای در خصوص ماهیت سوژه را پیشفرض نمیگیرد و با فیزیکالیسم و دوگانهانگاری به یک اندازه سازگار است.
حال ارتباط این نظریات با فلسفه هایک چیست؟
هایک را میتوان یک سازگارگرا به شمار آورد، زیرا او در مقاله "مسئولیت و آزادی"، با ارائه تعاریف جدید از مفاهیم مسئولیت و آزادی، به رد جبرگرایی سخت و آزادانگاری میپردازد. هایک در رد آزادانگاری، صرفا بیان میکند که مسئولیت فقط با وجود جبر امکان پذیر است و خارج دانستن اعمال آزادانه انسان از جبر علّی، صرفا به تصادفی شدن آنها میانجامد و نه تعلق گرفتن آنها به خود شخص! اگر به جبر علّی برای اعمال انسان اعتقاد نداشته باشیم، به این معناست که وجود علت تامّه را برای این اعمال نفی کردهایم، بنابراین مجبوریم به این نتیجه تن دهیم که این اعمال یا حداقل بخشی از آنها بدون علت و از عدم ایجاد شده و نه به واسطه اراده آزاد انسان!
هایک جبرگرایی سخت را هم سادهانگارانه میداند، زیرا در راستای تغییر معنای آزادی گام برمیدارد. آزادی به معنای رایج یعنی اینکه اعمال ما به اراده خودمان انجام شود و نه اراده دیگری. این تعریف را حتی با وجود جبر هم میتوان محقق ساخت و جبرگرایان برای اثبات ناسازگاری جبر و آزادی، باید یک تعریف منسجم دیگر از آزادی ارائه دهند که معمولاً نمیدهند.
از نظر هایک، مسئول دانستن افراد در جامعه، یعنی اینکه شرایطی را محیا کنیم که رفتارهایی که جبراً از افراد سر میزند، معطوف به خیر باشند و نه شر، و اینکه عمل بدی که قبلا انجام دادهاند را دوباره مرتکب نشوند؛ بنابراین او نقش سیستم قضایی را بازدارندگی و اصلاح افراد میداند، نه حکم کردن بر اساس نوعی وظیفه کانتی. طبق این تعریف، افراد برای اینکه در جامعه آزاد به خیر و نفع شخصی برسند، باید مسئولیت انتخابهای خود را بپذیرند و بالفعل کردن استعدادهایشان را سرلوحه عملشان قرار دهند. در جامعه آزاد، اهمیتی ندارد که شما چه استعدادی دارید، آنچه مهم است، به کار بردن آن استعداد برای رفع نیازهای دیگران است. مسئولیتپذیری ایجاب میکند که خودمان به دنبال عملی کردن دانشمان باشیم، نه اینکه انتظار دولت یا بازار را بکشیم که استعداد ما را کشف کنند و آن را به کار بگیرند. اگر من استعداد موسیقیایی وافری داشته باشم، این خودم هستم که باید با کلاس رفتن و تمرین بسیار این استعداد را بالفعل نمایم و در بازار به ارائه آن به مصرفکننده بپردازم. توان بازاریابی افراد برای ظرفیتشان هم به اندازه خود ظرفیت حائز اهمیت است. دولت و جامعه بازار مسئولیتی در قبال اهمالکاری ما ندارند.
نظریه عدالت
هایک را میتوان دشمن سرسخت عدالت اجتماعی به حساب آورد، زیرا از نظر او، میتوان به هر دو بخش این اصطلاح یعنی عدالت و اجتماعی نقد وارد کرد و کاربردشان در جامعه آزاد را مورد تردید قرار داد. هایک به عدالت اجتماعی اعتقاد نداشت، زیرا از نظر او، مسئولیت تنها میتواند فردی باشد و اگر شخص را در قبال تمام افراد جامعه اعم از آشنا و ناآشنا مسئول بدانیم، مرز بین دلسوزی و بیتفاوتی را در او کشتهایم. هر فردی، ظرفیتی دارد که تنها به اندازه آن میتواند نسبت به دیگران دلسوزی داشته باشد و این دیگران معمولا نمیتواند از خویشاوندان و دوستان نزدیک فراتر رود. ما با اطرافیانمان رابطه نزدیک داریم، و به همین دلیل، از جزئیات شخصیت آنان اطلاع داریم و میتوانیم آنان را به عنوان افرادی متمایز به شمار آوریم. این درحالی است که درباره مثلا کودکان آفریقایی و فلسطینی یا افراد با فقر شدید جز اطلاعات کلی و انتزاعی چیزی نمیدانیم، و بنابراین دولت تنها حق این را دارد که در حد وضع قوانین کلی و انتزاعی به آنها کمک کند و ورود آنها به بازی بازار را تسهیل نماید، نه اینکه برای آنها نوعی حق متمایز از سایرین درنظر بگیرد و با دریافت مالیات از اکثریت برخوردار، به تقویت جایگاه اقلیت مستمند بپردازد.
هایک اعتقادی به واژه "عدالت" هم نداشت، زیرا او جامعه بازار را همانند یک بازی(بازی کاتالاکسی) میدانست که در آن افراد طبق یکسری قواعد انتزاعی عمل میکنند و قوانین شکل گرفته در بازار را راهنما میگیرند و پیامدهای انتخابهایشان توسط هیچ کسی قابل پیشبینی نیست. بدون وجود پیشبینی پذیری توسط انسان، عادلانه بودن یا نبودن هم معنای خود را از دست میدهد، زیرا همانطور که اندیشمندانی چون جان رالز گفتهاند، عدالت را تنها میتوان بر نهادهای ساخت انسان حمل کرد و نه بر نهادهای طبیعی و خودجوش(هرچند که غالبا بین ساختههای طبیعت و نهادهای خودجوش انسانی تمایز قائل میشوند).
نوعی کجفهمی که ممکن است از این مطالب به وجود آید، میتواند این باشد که هایک با هرگونه خدمات دولتی و دخالت دولت در اقتصاد مخالف است، اما چنانچه خود او در مقاله "آزادی اقتصادی و حکومت انتخابی" میگوید، دخالت دولت تا جایی که به قواعد بازیگونه بازار لطمهای نزند، میتواند مجاز محسوب شود. هایک در این مقاله، ۳ شرط مهم را برای دخالت دولت نام میبرد:
1. حکومت ادعای انحصار بر خدمات نکند و از روشهای جدید عرضه این خدمات جلوگیری نشود.
2. اخذ مالیات باید بر پایه اصول کلی و یکنواخت انجام شود و از مالیات به مثابه ابزاری برای بازتوزیع استفاده نشود.
3. نیازهای برآورده شده، نیازهای تک تک افراد باشند و نه صرفا گروههای خاص.
نظریه عدالت هایک به وضوح فایدهگرایانه است و در صدد بیشینه سازی سود برای بیشترین تعداد افراد برآمده؛ ولی همانطور که خود او میگوید، باید بین دو نوع فایدهگرایی تمایز قائل شد که یکی از آنها از خردگرایی برساختگرا بهره میبرد و دیگری خردگرایی تکاملی را مبنای خود قرار داده است. فایدهگرایی اگر ناظر به قواعد کلی و تعمیمپذیر برای تمام افراد باشد، یک امر مطلوب و مبتنی بر خردگرایی تکاملی است.(در اخلاق هنجاری به آن فایدهگرایی قاعده محور میگویند) اما اگر این فایدهگرایی بخواهد در جزئیات اعمال انسانها و گزینههای پیش روی آنها ورود کند و از این طریق به دنبال بیشینهسازی فایده انسانها باشد، در اینصورت کاملا مبتنی بر برساختگرایی است و محدودیتهای شناخت ما از وضعیت سوژهها را نادیده میگیرد.(در فلسفه اخلاق به آن فایدهگرایی عمل محور میگویند که جرمی بنتام بنیانگذار آن بود)
بنظر میرسد رویکرد هایک به عدالت و قانون را بتوان به نظریه عدالت جان رالز تشبیه کرد.(علیرغم اختلافات فکری فاحش) هر دوی این متفکران، قانون را تنها در صورتی عادلانه میدانند که بتواند به یکسان بر همگان اِعمال شود. رالز برای شرح نظریه خود، با یک آزمایش فکری آغاز میکند. فرض کنید به شما گفتهاند که باید وارد یک مجلس قانونگذاری شوید و برای جامعه خود قانون وضع کنید. این مجلس از هرنظر شبیه مجالس قانونگذاری ماست، با این تفاوت که اعضای آن از تعدادی از خصوصیات خود بیخبرند یا به اصطلاح در "پرده جهل"(veil of ignorance) قرار گرفتهاند. پرده جهل باعث میشود که شما از بعضی از ویژگیهای خود مثل جایگاه اجتماعی، دیدگاه اخلاقی، جنسیت، نژاد و... بیخبر باشید و تنها در زمانی که پا در اجتماع گذاشتید، از آنها مطلع شوید. این امر باعث میشود که بخاطر نفع خودتان هم که شده، قوانینی وضع کنید که مستقل از این فاکتورها به شمار آیند و بر افرادی با طیف وسیعی از خصوصیات مختلف قابل اِعمال باشند. برای مثال اگر شما قانونی وضع کنید که بگوید سیاهپوستان باید برده سفیدپوستان باشند، ممکن است پس از کنار رفتن پرده جهل پی ببرید که خودتان سیاهپوست هستید و به این طریق بر ضد خودتان قانون وضع کرده باشید!
دیدگاه هایک در خصوص عدالت را نمیتوان به صورت صد درصد با دیدگاه رالز منطبق دانست و اصل تفاوت رالز(که بیان میدارد نابرابریها تنها در صورتی مجازند که به ضعیفترین افراد جامعه سود برسانند) همواره توسط لیبرتارینها مورد حمله قرار گرفته، ولی باز هم میتوان این دو را به جهت کافی دانستن قواعد کلی و انتزاعی برای اداره جامعه به یکدیگر تشبیه کرد.
آزادی و شیوه حکومتداری
سِر آیزایا برلین(ملقب به فیلسوف آزادی) بین دو نوع آزادی تمایز قائل میشود: آزادی مثبت و آزادی منفی
آزادی منفی، بطور خلاصه یعنی رها شدن افراد از هرگونه مداخله انسانی به شکل عامدانه صورت بگیرد.
آزادی مثبت هم به خودمختاری افراد و تسلط داشتن بر امورات زندگی اشاره دارد.
برای اطلاعات بیشتر میتوانید به جستاری که تحت عنوان "آزادی چیست؟" نوشتهام مراجعه نمایید.
هایک را به قطع میتوان از جدی ترین مدافعان آزادی منفی در برابر آزادی مثبت به شمار آورد. از نظر او، اینکه حکومتها بخواهند با مداخلات گسترده خود، زمینه را برای خودمختاری تک تک افراد فراهم کنند، نه تنها به لحاظ اخلاقی اشتباه است و فرومایه ترین افراد را به قدرت میرساند، بلکه منجر به تحریف زبان در راستای تثبیت فکری ایدئولوژی حاکم میشود. هیچ یک از حاکمان توتالیتر ادعا نمیکنند که به دنبال بدبختی افرادند، بلکه با دادن وعدههایی مثل فراهم کردن آزادی از نیاز مادی و ایجاد خودمختاری برای تک تک افراد، به سرکوب مخالفین خود و نقض آزادی میپردازند. از نظر هایک، نظام توتالیتر معنای واژگان را در راستای منفعت خود تغییر میدهد؛ واژگانی مثل "عدالت"، "اجتماعی"، "مسئولیت" و مهم تر از همه "آزادی". هایک میگوید که این تفسیر گمراه کننده از آزادی، به واسطه اندیشمندان فرانسوی مثل روسو ترویج شده که عملا به سلطه منافع جمعی بر آزادیهای فردی مشروعیت میبخشد. از نظر او، ما باید به همان معنایی از آزادی برگردیم که متفکران انگلیسی زبان مد همچون لاک مد نظر داشتند، یعنی تبعیت کردن از قواعد کلی عادلانه یا به عبارت دیگر، حاکمیت قانون!
حاکمیت قانون به قدری برای فلسفه هایک محوری است که او حتی دموکراتیک بودن دولت را کافی نمیداند و دموکراسیهای زمان خودش را مظهری از تجلی یافتن اراده جمعی گروههای با منافع ویژه در مجالس قانونگذاری به شمار میآورد. برای اینکه حاکمیت قانون ایجاد شود، هایک تفکیک قوا و تفکیک مجالس قانونگذاری از مجالس حکومتی را به ما پیشنهاد میکند. اگر این دو مجلس توسط افرادی با منافع سیاسی مشترک اشغال شده باشند، در اینصورت کارکرد مجالس قانونگذاری از وضع قوانین کلی و انتزاعی، به حفظ منافع سیاسی اعضای مجلس از طریق باج دادن به گروههای مختلف تبدیل میشود.
پیشنهاد هایک برای ایجاد یک مدل کارآمد از مجلس قانونگذاری این است که هر نماینده فقط یک بار اجازه انتخاب شدن داشته باشد؛ چرا؟ برای اینکه اعضای آن مجلس دیگر نگران انتخاب شدن دوباره نباشند و این امر بر تصمیماتشان تاثیری نگذارد. همینطور این نمایندگان باید برای مدت طولانی(مثلا ۱۵ سال) انتخاب شوند و خود این افراد و رای دهندگان باید از یک گروه سنی باشند.(پیشنهاد هایک بازه ۴۵ سالگی تا ۶۰ سالگی است) همینطور برای اینکه این نمایندگان هیچ دغدغه شغلی نداشته باشند، بعد از اتمام دوره نمایندگی، یک شغل شریف و با درآمد بالا(مثل قضاوت) در اختیار آنان قرار میگیرد. به این شیوه هایک مدلی برای تفکیک قوا پیشنهاد میدهد که میتواند به اصلاح دموکراسی بینجامد و راه را برای محقق شدن آزادی فردی هموار کند.
نتیجه گیری
در این متن لیبرالیسم هایک را از ۴ منظر مورد برسی قرار دادیم. برای نتیجه گیری به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که هایک دشمن سرسخت سوسیالیسم و جمعگرایی بود، زیرا از نظر او سوسیالیسم در هر ۴ موردی که نام بردیم، با لیبرالیسم هایک تقابل داشت. سوسیالیستها(به عقیده او) در معرفت شناسی برساختگرا، در اقتصاد مداخلهجو، در اخلاق نماینده احساسات بدوی، و در حکومت طرفدار قدرت نامحدود برای دموکراسیاند؛ بنا به این دلایل او سوسیالیسم را دشمن آزادی فردی میداند که ما را به مسیری جز "راه بردگی" نخواهد برد.