گوشیم خیلی بیجون داره بهم نگاه میکنه به قیافه پوکر فیس من که دائماً بهش خیره شده و انگشت مبارکم که دائماً داره روی صفحاتش اینور اونور میره داره با خودش میگه :
این آدم کی میخواد این سیل بینهایت اسکرول کردنو تمومش بکنه؟
این آدم اصلاً زندگی نداره چرا بخشهای دیگهای از زندگیش نمیرسه؟
صبح که از خواب پا میشه با اون قیافه پف کرده شروع می کنه به خیره شدن به من تا وقتی که شب میشه و چشماش از شدت نگاه کردن به صفحه نمایش من قرمز شده و با صدای داد اطرافیانش که بهش میگن: اون گوشی لعنتی رو بذار کنار می گیره میخوابه و فردا دوباره مین روندو دوباره تکرار میکنه
شاید چیزی تو تو زندگیش تغییر کرده که انقدر به من وابسته شده عجیبه یکم نگران کننده است و امیدوارم حالش خوب بشه چون این روند داره مریضش میکنه از دوستاش دورش میکنه ، در حالی که دائم در حال استفاده از شبکههای اجتماعیه عملاً اجتماعی رو نمیبینه و بیشتر از اینکه به چشمهای آدما نگاه بکنه به صفحه من زل میزنه بیشتر از اینکه صورت آدمها رو ببینه تو اینستاگرام زوم میکنه روی عکساشون تا ببینه اوضاع از چه قراره
و خودشو مقایسه بکنه با آدما تا ببینه کجای زندگیش کمبود داره که بره رفعشون بکنه یا شایدم اصلاً نتونه رفعش بکنه! صرفاً احساس خلعش رو در خودش به وجود بیاره خیلی عجیبه که تلاش زیادی میکنه برای اینکه خودشو تخریب بکنه! انگار با خودش دشمنی چیزی داره
اصلاً نمیدونم تو چه مسابقهای داره میجنگه این مسابقه داورش کیه؟ معیاراش چیه؟
خط ابتدا و انتهاش؟ کجاست برنده نهاییش کیه؟
فکر کنم خودشم نمیدونه، ولی هر چیزی که هست داره به بردگیش میکشه کاش بتونه از این سیکل معیوب خودشو نجات بده و برگرده به زندگی
خودشو بشناسه ،محیط اطرافشو بشناسه و برای چیزی زندگی بکنه که میراث اون باشه وقتی مرد نه اینکه میراثش ساعتها اسکرول کردن باشه نه این که روز ختمش نه کسی اونو بتونه به خوبی به خاطر بیاره نه رابطه عمیقی رو تجربه کرده باشه ، چون عملاً با کسی ارتباطی نداشته که بخواد تو خاطره کسی مونده باشه امیدوارم بتونه ارزش درونشو پیدا بکنه و بره فراتر از من.
پ.ن : نوشتن از زبون اشیای من طنز نشد