چقدر خوب است انسانی با خودش رک و روراست باشد. به عقیده من اگر نصف انسان های روی زمین با خودشان کمی صادق بودند، شاید هم اکنون دیدگاه های منفی دنیای ما بیشتر و پر رنگ تر از دیدگاه های مثبت دیده نمیشد.
ساده ترین مثالی که میتوان در اینباره زد، صورت آدم هاست! بحث کمی پیچیده ست و این مقاله ای که مینویسم، خواننده ای قدرتمند را میطلبد! کسی که با درون خودش سال ها جنگیده است. با واقعیت های مختلف دست و پنجه نرم کرده باشد. واقعیت هایی که یکی پس از دیگری ممکن است دروغی بیش نباشند. پس علاوه بر دیدن واقعیت باید شجاعت ایستادن در برابر حقیقت را هم داشته باشد.
هرچند این مبحث کمی فلسفی ست (فلسفه: دانش ناکام_عشق به دانستن) یعنی هرکس که قطره ای از آن را بداند فقط خودش میتواند درک کند و انتقالش به فرد دیگری از طریق کلام تقریبا دشوار است ولی ناشدنی هم نیست. بستگی به قدرت درک طرف مقابل دارد. من هم تمام تلاشم را میکنم تا به ساده ترین روش به خوانندگان محترمی که تشنه فهمیدن هستند انتقال دهم.
تصور کنید که از بیرون به دنیای انسان ها نگاه میکنید، زمین را تصور کنید، کروی بودن یا تخت بودن زمین را تصور کنید(مهم نیست شکل زمین چگونه باشد، زیرا هیچگونه اطلاعات معتبر و قابل اعتمادی به دست مردم عادی که ما هم شاملش هستیم نرسیده. اینکه زمین گرد است را رسانه ها به خورد مغز هایمان دادند پس نباید هرچیزی را باور کنیم. این اولین قانون و اولین قدم برای درک حقیقت است) تصور کنید زمین محیطی آرام است که با یک لامپ به آن نور تابیده میشود و به صورت منظم از بین میرود و دوباره تابیده میشود و یک چرخه را ایجاد میکند. محیطی که گذشته ی آن مبهم است، آینده ی آن مبهم تر و از همه جالب تر اینکه یک نفر که آن را هیچگونه نمیشناسیم قوانینی برای آن محیط طراحی کرده است که انسان آن را فیزیک نامیده است، اما هنوز هم کامل آن را درک نکرده است. پس به طور خلاصه محیطی را میبینید که نه سازنده ی آن مشخص است و نه گذشته و آینده ی آن و نه هدفی از به وجود آمدن آن!
با همه ی این موارد تنها مجبور میشوید که نتیجه بگیرید این میتواند یک محیط آزمایشی باشد. مثال موش هایی که نمیدانند در محیط آزمایشگاهی اند و دارند آزمایش میشوند!
خب پس ما فرض بر این میگیریم موجوداتی هستند که تحت آزمایشند. موجودی در این آزمایشگاه هست که با تمام موجودات زنده دیگر متفاوت است و هوشمند تر از دیگران است. بعد از مدت های زیاد توانسته است که تمدن ایجاد کند. و برای خودش در آن محیط ناشناخته ای که زندگی میکند امپراطوری بسازد. هرچند روشی که پیش گرفته روشی ظالمانه ست. به هر حال هرچه باشد شبیه قانون طبیعت آن آزمایشگاه است:
_بکش یا کشته شو و یا توسط موجودات قوی تر خورده شو !
بگذریم! کاری به روش ظالمانه یا منصفانه بودن سیاست و حکومتش نداریم. ما فقط داریم به دنبال حقیقت میگردیم و موشکافی میکنیم. حالا چه منفی باشد و چه مثبت، چه دردناک باشد و چه لذت بخش، چه شیرین باشد و چه تلخ، چه سیاه باشد و چه سفید، چه خلاف میل ما باشد و چه نباشد باید آن را قبول کنیم.
اینجاست که داریم به بحث اصلی نزدیکتر میشویم. قبول کردن حقیقتی که اکثریت جوامع بشری آن را انجام میدهند ولی خودشان در جریان آن نیستند !!! به طرز عجیبی از آن فرار میکنند و حتی منکر آن میشوند. این مسئله شاید در نگاه اول برای شما پیش و پا افتاده باشد ولی مثال خوبی است برای اینکه ثابت کند انسان در زمینه های دیگر هم خودش را گول میزند و در خیلی مواقع با خودش روراست نیست! این مسئله پیش و پا افتاده حتی برای خیلی از انسان ها جهنم ساخته و برای برخی از انسان ها بهشت.
همان مسئله ی صورت ! خیلی ساده ست!
انسان هایی با صورت های زشت و تاریک در مقابل انسان های زیبا با صورت هایی درخشان!
چیزی که کل دنیا را به جان هم انداخته و قطعا عامل قیامت خواهد بود !
سوالات زیادی ذهنتان را درگیر کرد؟ حق دارید! کمی جلوتر میرویم جوابتان را میگیرید.
من به شخصه آدمی احساساتی ام ولی نه از آن دسته احساساتی هایی که بالا خانه را اجاره میدهند. من در سن پایین عشق به جنس موافق را تجربه کردم(جنس موافق همان جنس مخالف خودمانی است ولی من به دلیل منفی بودن کلمه "مخالف" از آن استفاده نمیکنم زیرا عقیده دارم جنس موافق مکمل من است و من را انگیزه میدهد و حالم را خوب میکند پس نباید مخالف باشد. پس این قطعا "مکمل" است). من همینطور ذاتا انسان کنجکاوی هستم. یکی از چالش بر انگیزترین و غیرقابل درک ترین مسائل تمام عمرم مسئله عشق بود. من میدانم چیزی ما بین دنیای معنویات و مادیات قرار دارد و همینطور میدانم حسی فوق العاده ست، میدانم که ناخودآگاه و ناخواسته تغییرم میدهد. و حالات روانی ام را جلا میدهد. احساساتم را چندین برابر زیبا تر میکند و درکم از هنر های مختلف مانند موسیقی و نقاشی و هنر های تجسمی را افزایش میدهد و در خلاصه از من یک انسان بهتر میسازد. اما ........!
این امای مهمی است! همان امای سرنوشت ساز...
بگذارید قطعات دیگر پازل را تکمیل کنیم. همه ی شما احتمالا نتیجه هایی که از عشق گرفتیم را تجربه کردید. و تک تک حرف هایم را لمس کردید. اما آیا حقیقتی که درون این حس هست را هم درک کرده اید؟ حقیقتی که شما را به ادامه ی زندگی وادار میکند. دقیقا همان انگیزه دادن است که مثل جادو عمل میکند و کاری میکند که شما حتی اگر بدبخت ترین آدم روی زمین هم باشید باز هم دوست دارید ادامه دهید و اگر ادامه پیدا کند حاضرید حاصل عشقتان را هم به وجود بیاورید! آری منظورم همان فرزند است!
تا اینجا صورت کلی عشق را میدانیم اما خیلی از ما اساسی ترین قسمت بحث را هنوز نفهمیدیم! این که ما عاشق چه چیزی میشویم ؟؟؟ قطعا در اولین نگاه، عاشق چهره ی جنس موافق میشویم. درست است. رک و روراست بودن با خود، اینجا معنای واقعی پیدا میکند. یک نگاه به اطرافتان بی اندازید. همه ی دنیا درگیر زیبایی ست. حتی در دنیای سینما و فیلم هایی در ژانر های مختلف مخصوصا ژانر های عاشقانه میتوانید این مسئله را به وضوح ببینید. میتوانید در صنعت تبلیغات آن را مشاهده کنید که بسیار تاثیر گذار و پرسود است. پس نتیجه میگیریم همه ی انسان ها به دنبال زیبایی هستند و زیبایی بیشتر...
شاید خیلی ها بگویند زیبایی همه چیز نیست و اخلاق و کردار و ذات انسان هم دخیل است. اما بگذارید خیالتان را راحت کنم. اگر یک نفر زیبا باشد ولی بداخلاق مسلما میتواند اخلاقش را تغییر دهد. پس میتواند هردو را داشته باشد اما اگر زشت باشد با اخلاق خوب دیگر نمیتواند خود را زیبا کند. بگذارید مثالی بزنم، تصور کنید هم اکنون عاشق کسی هستید و یا قبلا عاشق کسی بودید که آن شخص چشمانی نا فرم و ناهماهنگ و مژه هایی کوتاه و بینی بزرگ و لب هایی تیره دارد، آیا باز هم عاشقش میشدید؟ قطعا خیر !حتی اگر آن زن یا مرد، فوق العاده ترین اخلاق را داشته باشد باز هم صورتی که به آن نگاه میکنید جلویتان را خواهد گرفت یا اگر واقعی تر بخواهم بگویم آن شخص هیچ احساسی در شما ایجاد نخواهد کرد!
این احساس، اساس بحث ماست! احساسی که فقط با دیدن چشم هایی ایجاد میشود که فرمی بسیار خاص دارند. دقیقا حس میکنید که یک رازی در آن چشم ها نهفته ست. کاملا احساسش میکنید. احساسی که وقتی هرچه بیشتر به آن صورت نگاه میکنید بیشتر به هنر نقاش آن چشم ها و بینی و لب و فرم صورت آن پی میبرید! درست همینجاست که عشق را در دنیای معنویات هم میشناسند! (به قدرت خالق اثر هنری پی میبرند اما این فقط به سود کسایی است که این ویژگی را از خالق دریافت کرده اند و از آنطرف به ضرر خیلی ها تمام شده است)
یک زیبایی ساده ممکن است دل مردی را ببرد و عاشق کند که در آینده از جنگ جهانی جلوگیری کند یا میتواند احساسی را در شخصی آهنگساز ایجاد کند تا بتواند موسیقی زیبا خلق کند. یک انسان زیبا حتی میتواند در هر رشته شغلی و درسی موفق تر باشد این نامطلوب است و تا حدی میتوان بی عدالتی و نقص حقوق مادی و معنوی هر شخص را با تمام وجود حس کرد زیرا اکثریت جامعه زیبایی را میپسندند. و این باعث شده در طی دوره ای از تاریخ، محبوبیت نژاد چشم آبی و مو طلایی ها نسبت به نژاد سیاه پوست ها و حتی چشم و مو مشکی ها بیشتر باشد. در نهایت سادگی، پیچیدگی هایی دارد که مغزمان سوت میکشد!
این چیزی است که بشریت ما را ساخته است و داستان ما را تا اینجا ادامه داده است.
حالا بیاید برعکسش را در جوامع بررسی کنیم. اگر دقت کرده باشید کسانی که به هر دلیلی صورت های زیبا ندارند، بیشترین میزان تنهایی عاطفی را تجربه میکنند. چه چاق باشند و چه لاغر، چه سفید باشند و چه سیاه فرقی نمیکند! خنده دار است که وقتی حقیقت را میجوئیم چیزی شبیه به این مسائل را در یابیم. زیرا این مسئله بسیار پیش و پا افتاده است و انتظار نداشتیم همچین مسئله ای نقش مهمی در جوامع بشری و تمدن داشته باشد!
جهنمی که در اوایل به آن اشاره کردم همین بود! کسانی در اطرافمان هستند که به خاطر یک فرم صورت ناپسند، تحویل گرفته نمیشوند. حتی در محیط خانواده ها به وفور میدیدم که مادر ها و پدر ها همیشه به فرزند زیبا تر خود اهمیت بیشتری نسبت به فرزند دیگر میدادند و این متاسفانه دردناک است. این راه یک طرفه ست. آن ها عاشق میشوند ولی کسی عاشق آن ها نمیشود. و سنگینی ناکامی را تا دم مرگ با خود حمل میکنند. این مسئله به اندازه ی غذا خوردن انسان مهم است. انسان به غذا نیاز دارد. به عاطفه هم همینطور!
با همه ی این تفاسیر شما بگویید؟ دنیای انسان ها با همه ی تضاد هایش ارزش زیستن دارد؟ (اگر همین تضاد ها نبودند و همه به طور یکسان زشت یا به طور یکسان زیبا بودند این رنگ ها و تفاوت ها معنی نداشتند) اما به چه قیمت؟
به قیمت نابودی و ناکامی یک عده نافرجام و بدشانس؟ که به دلایل مختلف ژنتیکی یا هرچیز دیگری این تلخی برایشان به وجود آمده!؟
این را باید کسی که این آزمایشگاه را طراحی کرده است پاسخ دهد!
او با به وجود آوردن تضاد میخواهد چه چیزی را کشف کند؟ چه چیزی را میخواهد اثبات کند یا بفهماند؟
شاید هم اگر نظریه ی آزمایشگاه اشتباه، و نظریه ی تناسخ درست باشد و همه ی این ها فقط در قالب بهشت و جهنم درآمده باشند چه؟ مثلا اینگونه برداشت کنیم که اگر انسانی در زندگی قبلش گناهی مرتکب شده باشد و یا دلی را شکسته باشد، در زندگی جدید خود و در کالبدی ناپسند به همراه صورتی زشت و بی احساس به دنیا بیاید و تا مرگ، تنهایی عاطفی را رنج بکشد. ولی باز هم این نظریه کمی دور از منطق است. زیرا شامل نقص هایی ست و حفره هایی دارد که در دنیای انسان پر نمیشوند.
با این حال هزاران نظریه مختلف هست که اکثریتشان با عقل و منطق جور در می آیند...
در نهایت چیزی که هم اکنون اهمیت دارد این است که انسان ها اول به این حقایق تلخ درونی شان پی ببرند و خودشان را گول نزنند. نه فقط در این مبحث بلکه در خیلی چیز های دیگر مثل محبوبیت انسان های پولدار و ثروتمند نسبت به انسان های بی پول و فقیر و....
اگر صادقانه زندگی میکردیم دنیایمان شاید کمتر به اصطلاح پلید شناخته میشد.
موفق باشید D: