نگین نوروزی
نگین نوروزی
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

رل میزنم؛ قربه الی الازدواج

اصلا خوبه آدم قبل هرکاری نیت کنه.. یعنی مثلا بگی نیت میکنم فلان صفحه جزوه رو تموم کنم؛ نیت مىکنم فلان قدر کمک کنم به خیریه؛ نیت میکنم امروز یه سری استوری بذارم و تو کار همه فوضولی کنم؛ نیت مىکنم امروز گند بزنم تو اعصابِ سه نفر و نصفی.از این دسته نیت ها دیگه.. حالا مهم تر از نیت، عمل به اون نیته؛ یعنی اصلا قلیلند افرادی که نیت میکنن و پای حرفشون مىمونن! من خودم که الحمدالله از این دسته هام که واسه اینکه شرمنده ی خودم و خدام و دوستام و استادام نباشم، اصلا نیتِ خاصی نمیکنم. که دروغگو نباشم..خِیلی بده آدم دروغگو باشه..خدا نیاره اون روزو که شرمنده ی نگران هایِ زندگیت بشی بخدا.

خب بنظرم مقدمه چینی بسه.. باید با حقایق روبرو کنم همه رو.

(لامپ توی صورتم روشن میشه و من سرم رو میگیرم بالا.. چشمام خون نیفتاده..هیچ وقت نشد اینقد باکلاس باشم؛ ولی الحمدالله قیافم داغونه.. بازجو روبروم نشسته..ازم سوال مىپرسه)

پرسش: از اون روزِ کذایی چی یادته؟!

بنده دهن وا میکنم: بابا اون نور رو بگیر اون طرف کور شدیم آخه.. جدی گرفتی ها.. خوبه با پای خودم اومدم تعریف کنم.. پاشو پاشو یه لیوان آب بیار واسه من. توش دو تا قندم بنداز..میخوام مزه ی سخنم بره بالا. (تو این صحنه من هِرهر میخندم و بازجو یه چیزی میگه که نمیشه بگم..هرکی خواست دایرکت سوال بپرسه)

والا آقای بازجو..چیز زیادی یادم نمیاد از اون روز کذایی.فقط یادمه نشسته بودم روی نیمکت روبروی ال_پی..همونی که سمتِ آبیاریه و در عین حال سمتِ باغبونی ام هست..(بازجو میزنه رو میز.. داد میزنه میگه از اسم های رمزی استفاده نکن..ما هوشیاریم)

بابا آقای بازجو.. خداوکیلی نمیدونم بترسم یا بهم بربخوره! شما بیا دانشگاه ما رو امتحان کن..بخدا اسماش همینه.میگفتم..خیلی میپری وسط حرفم ها..خوشم نمیاد. اون سیگارم بگیر اون طرفی، انگار اگزوز کامیون تو دهنمه. آره میگفتم..نشسته بودم رو اون نیمکته.. منتظر دوستم بودم. همونی که همیشه از درِ غرب میاد.. نمیدونم چی داشتم گوش میدادم تو هندزفری..شاید داشته میخونده[من از آن روز که در بندِ توام آزادم..پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم] نمیدونم که آقای قاضی.. اگر دوره ای بوده که آلبومِ این کافرِ اجنبی اومده بوده، لابد همین میخونده تو گوشم..آخه نمیدونید که..من اینقد یه آهنگو گوش میدم که اطرافیان وقتی بشنونش دچارِ رفعِ یبوست بشن. خیِّرم دیگه چه کنم؟! خلاصه آقای بازجو..ماشالا قیافه ی شمام یه مدلی شده انگار میگی بیهوده نگو برو سرِ اصل مطلب.. خلاصه داشت تو گوشم میخوند [من که مطرب نبودم سوزِ دلی داشتم]، که حس کردم یه سایه ای سنگینی میکنه رو سایه م..سرمو آوردم بالا دیدم یه آقایی داره نگام مىکنه. سرمو تکون دادم که یعنی چیه؟! پرسید میتونم بشینم؟ البته من که اینو اولش نشنیدم.. آخه داشت میخوند[ای کاش ای کاش، بری از یادِ من..] هندزفری رو درآوردم و مجدد کانهو بز اخفش سر تکون دادم؛ پرسید میتونم بشینم؟! آقای بازجو حیف تو دانشکده چهره م خیلی موجهه..حالا..خیلی نه؛ یکم موجه که دیگه هست آقای بازجو؟! خلاصه.. وگرنه میگفتم مگه پارکه اجازه میگیری مومن؟ بتمرگ دیگه.. ولی خب آقای قاضی داشت تو گوشم میخوند[نمیدونم چرا شدم خرابِ خلق و خوی تو..] چی؟ آره آهنگ عوض شده بود آقا بازجو..حله شمارتونو بدین من تلگرام مىکنم آهنگارو. آره ببینم میذارین تموم کنم زر زدنم رو یا نه؟! آره داشت میخوند و منم گفتم خلق و خوی قشنگ پیدا کنم..گفتم بفرمایید بشینید! آقای بازجو کاش لال میشدم و نمیگفتم.. ولی چه کنم؟! دلم دریاست.. خلاصه هندزفری رو گذاشتم برم ادامه ی آهنگ.. آقای بازجو داشت میخوند[نمیدونم چیه تو اون پیچیدگی موی تو..]که دیدم این بنده خدا سرِش عینِ مظلوما خم شده و داره لب میزنه یه چیزایی میگه.. هندزفری رو درآوردم گفتم چی؟! گفت داشتم حرف میزدما هندزفری گذاشتین.. آقای بازجو این یکی گوشم داشت میخوند [تا که برگهام نریختن..] گفتم بفرمایید؟! گفت شما دانشجویین؟! آقای بازجو نشد چیزی بگم..چون دهن وا میکردم شرفم پادری میشد! سر تکون دادم فقط.. گفت میشه بیشتر باهاتون آشنا شم؟! آقای بازجو همزمان هم خنده م گرفت هم برگهام ریخت هم این یکی هندزفری درآوردم که یه وقت با آهنگه نخونم بد برداشت بشه.. چون داشت میخوند [نمیذارم کسی بیاد جز خودم به خوابِ تو..] منم که منگول، یه وقتایی شروع میکنم آهنگ خوندن که نگو.. خلاصه زل زدم بهش و قاطع گفتم نه! گفتم الان میگه خُبه خُبه..نوبرش رو آورده..یه آبیاری که دیگه این حرفارو نداره..پاشو برو فلومت رِ بکن تو جاش اصلا. ولی پرسید چرا؟! شما مگه منو میشناسین؟! آقای بازجو دیدم از در منطق وارد شد، گفتم منم همون درو از پهنا... بله بله..همون درو ببندم. گفتم مگه شما منو میشناسین؟! گفت از کجا میدونین نمیشناسم؟! کم مونده بود بگم فاکینگ کیدینگ می..ولی خب گفتم نمیدونم..من که نمیشناسم. و هندزفری رو آوردم بالا که بزنم تو گوشم که بلکه ببینه از من آبی گرم نمیشه..دیدم آخ آخ..وقتی این داشته اراجیف میگفته آهنگ عوض شده و داره میخونه [جهان پیر است و بىبنیاد..از این فرهاد کش فریاد..فریاد..] اومدم بگم لعنتی نکنه اسمت فرهاده؟! نکنه الان بری تیشه برداری و خودتو بدوزی به درِ شمال که هروقت دارم میرم ببینم؟! که دهن وا کرد حرف بزنه..ولی میدونین چی گفت بازجو جان؟! گفت مطمئنید نظرتون عوض نمیشه؟! آقای قاضی انقده شاخ طوری پرسید..دیدم اگر قرار باشه استاد بخونه روحیه ی من لطیف می مونه نمیتونم قشنگ حق مطلب رو ادا کنم.. ایشون دید تعلل کردم از حالت نیم خیز برگشت به لشِ اولیه و دوباره پرسید..منتها مهربونتر.. منم سعی کردم با دستم در شمال رو نشون بدم و گفتم بله آقای محترم.. بفرمایید.خواستم بگم اینجا محل کسبه.. ولی دیدم اگر این مزه رو بریزم ممکنه از حالت لش، سرش رو بذاره رو پام و بگه بیا با هم گوش کنیمش سوییت.. فلذا نگفتم و ایشونم یه باشه گفت و پاشد رفت سمتِ باغبونی..گفتم نکنه رفت تیشه برداره؟! ولی خب من که مسئول قلب بقیه نیستم بازجو جان..اون لیوان آب رو بده من.. خلاصه منم هندزفری رو گذاشتم و گفت[اگر برجای من غیری گزیند دوست،حاکم اوست..] خدایی یکم حالت معنوی گرفتم ولی خب آقای بازجو بالاخره دوستم اومد و نشست پیشم.. شروع کردم داستان رو تعریف کردن که دیدم عه..این سناریو رو حفظه.. و اعصابم نداشته و فرصت بحث زیاد نداده به بنده خدا.. خلاصه که آقای بازجو! دیدی الکی مقدمه نمىچینم؟! بخدا من اگر صبح پامیشدم نیت میکردم"امروز رِل میزنم در محلِ پردیس کشاورزی قربه الی الله" ، عمرا اینقدر ثابت قدم تا ظهر پیگیرش مىبودم! نهایت تا اون لبنیاتیِ سر کوچه.. اونم که اصلا زن داره پس کنسله پس کلا ماجرا منتفی میشد!

میگما تا اینجا اومدم..آقای بازجو شما وضعیت تاهلت چجوریاس؟ بفرستم اون آهنگارو یا نه؟


پ.ن: اگر دانشجوی پردیس کشاورزیِ تهران باشین، احتمالا بهتر متوجه بشین متن رو!

تقریبا چرند نویس(به گفته ی دوستی،تماما چرند نویس)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید