[ ساعت ۱۳:۰۵ ]
اوضاع روحیم به شدت متزلزل و خرابه. سردرگم و مَنگ شدم. نمیدونم تو این شرایط چیکار باید بکنم. خودم رو بدشانسترین آدمِ روی زمین میدونم. الان که مشغول نوشتن این یادداشتم، ترم ۱۱ دانشگاه (دولتی) هستم. کارم به سختی و با مصیبت جلو میره و من دارم بخاطرش زجر میکِشم. اومدن کرونا باعث شد من از دانشگاه برگردم خونه و این به نفع من بود. چون بعد از ترم ۱۰ دیگه خوابگاه دولتی بهمون نمیدادن. بعد از ترم ۹ هم امکان گرفتن غذا با نرخ دولتی از سلف رو مسدود کردن.
رک و بیپرده دارم میگم. من دانشجوی درسنخون و تنبل و بیحوصله و بیانگیزهای بودم و هنوزم هستم. اومدن کرونا که باعث مجازی و غیر حضوری شدن امتحانا شد، بهم کمک کرد که بتونم راحتتر درسهامو پاس کنم و به فارغالتحصیل شدن، یه قدمِ دیگه نزدیک بشم. از این بابت، خیلی از خدا که هوامو داشت ممنونم. مادرم گاهی میگه، خدا رو شکر کن که اومدن کرونا بهت خیلی کمک کرد. هرچه قدر هم از خدا تشکر کنم بازم کمه و خیلی زوده که بفهمم اومدن کرونا، چه شانس و فرصت بزرگی واسه من به وجود آورد.
نگاه کردن به پیج آدمای به اصطلاح «لاکچری» تو اینستاگرام، روز به روز باعث بیشتر سرخورده شدن من شد. خودم اینو به خوبی میدونم .. وقتی به پیجهای مشاور املاکی لاکچری مثل arad_home نگاه میکنم که مدام از ویلاها و خونههای بزرگ و مجلل عکس میذارن، افسوس میخورم و از ته دلم آه میکشم. گرچه خودمون تو خونهی ۱۵۵ متری سه خوابه تو محله خوبی زندگی میکنیم، اما توی افکارم من به این حد ابداً قانع نیستم و شدیداً معتقد ام لیاقت من و خانوادم خیلی بیشتر از اینهاست.
گاهی با خودم میگم، اومدن کرونا باعث خونهنشینی ما شد و این خونهنشینی هم شدیداً باعث شد تا روزامون یکنواخت و خستهکننده بشه. اخلاق خودم و همهی اعضای خانواده شدیداً خراب شده و مدام باهم دعوا و جرّ و بحث و تنش داریم. با این وجود من خیلی سعی میکنم که باحوصله باشم و خوشاخلاق بمونم.
اما وقتی بیشتر فکر میکنم، میبینم این خونهنشینی ما و این زندگی خستهکننده ربطی به کرونا نداره. چون قبل از کرونا هم همین طوری بودیم و تو این شهر غریب، نه کسی بود که باهاش ارتباط و رفت و آمد داشته باشیم، نه بخاطر گرون شدن همه چیز رغبت اینو داشتیم که جایی بریم (مثلا مسافرت) و از امکانات تفریحی لذت ببریم.
کارمند بودن پدرم، و مقروض شدنش بخاطر وامهایی که موقع خریدن خونهی جدید گرفت، باعث شد فشار اقتصادی مضاعفی به ما وارد بشه. هم خونهی شهر مادری رو فروختیم و دیگه اونجا جایی واسه رفتن نداشتیم، هم کلی بخاطر گرفتن چندتا وام بدهکار شدیم.
گوشی موبایلی که من ازش استفاده میکنم، یه الجی G3 هست که پنج سال پیش، تو شهریور ۹۴ موقعی که از دانشگاه قبول شدم، با کلی خواهش و اصرار به پدرم خریدم. گرچه من از اون زمان هم دلم میخواست که آیفون داشته باشم، اما ناچاراً گوشی اندرویدی خریدم. در طول این چند سال، من خیلی خوب از گوشیم مراقبت کردم. اما استهلاکش در طول زمان باعث شد باتریش شدیداً ضعیف بشه و خیلی زود خالی بشه. سر این موضوع من سه بار باتریشو عوض کردم اما مشکل حل نشد و میدونم این، بیشتر به خاطر کهنه و مستهلک بودنش هست. از بیشتر از یک سال قبل من همیشه به پدرم خواهش و تمنا کردم که برام گوشی بخره. ببینید یه پسر ۲۲ ساله، چقدر میتونه خودشو به خاطر یه نیاز معمولی این قدر کوچیک کنه... اما پدرم همیشه خواهشم رو رد کرد و این کار رو به آینده موکول کرد. تا اینکه از فروردین ۹۹ به این طرف، قیمت گوشی جهش زیادی کرد و خریدش سختتر شد. الان هم که مهر ماه رسید، بخاطر آموزش مجازی مدرسهها و دانشگاها، تقاضا تو بازار بیشتر شد و دلار ۳۲ هزار تومنی از یه طرف، محدودیت واردات بخاطر کرونا هم از طرف دیگه باعث شد باز هم قیمت گوشی بیشتر بشه.
دیشب که اپل گوشی آیفون 12 رو رونمایی کرد، واسه چند دیقه وارد سایت خود اپل شدم و رویداد رو لایو نگاه میکردم. دوباره همون حس حسرت و افسوس خوردن همیشگیِ داشتن آیفون در من زنده شد و از ته دلم آه کشیدم. خیلی ناراحت شدم از اینکه دیگه حتی نمیتونم یه گوشی اندرویدی خوب بخرم، چه برسه به اینکه بخوام اپل داشته باشم. من دیگه به کل خریدن گوشی رو میخوام فراموش کنم و بفرستم تو بایگانی آرزوهام، شاید تو آینده تونستم عملیش کنم. من انقدر اپل رو دوست دارم که موقع استوری گذاشتن تو اینستا، استوریهامو با فتوشاپ درست میکنم که بتونم از فونت و ایموجیهای آیفون استفاده کنم. ولی دیگه اصلاح کردن کیفیت پستها و استوریهایی که با گوشی اندرویدی تو اینستاگرام گذاشته میشه، از توانایی من خارج هست و تو این مورد کاری ازم برنمیاد.
به خاطر همین کمبودهای مالی هست که شدیداً اشتیاق اینو دارم که یک کسب و کار رو شروع کنم تا بتونم درآمدی داشته باشم. البته قبل از داشتن درآمد، علاقه و اشتیاقم برام اهمیت بیشتری داره. من دوس ندارم صرفاً واسه پول درآوردن کار کنم .. من آهسته آهسته دیگه دارم ۲۲ سالگی رو تموم میکنم و ۲۷ ام ماه آینده (آبان) میشم ۲۳ ساله. گاهی فکر میکنم من که هنوز ۲۲ سالمه، چرا این قدر عجله دارم که شغل و درآمد داشته باشم؟ خیلیا هستن حدوداً ۳۰ سالشونه ولی هنوز بیکارن. ولی خب خیلیام هستن که از نوجوانی کار کردن و درآمد داشتن.
با وجود این اشتیاق و عجلهی من، خانوادم با من کمترین همراهی و همدلیای ندارن و تمام ایدهها و افکار من رو مادر و پدرم به نحوی سرکوب میکنن. قبلاً در مورد این دیدگاه و رفتارای والدینم، تو پستهای قبلی توضیح داده بودم. هر دوتاشون این موضوع رو به آیندهی نامعلوم! بعد از تموم کردن دانشگاه و مشخص شدن وضعیت سربازی (شاید بتونم معافیت بگیرم) موکول کردن. البته منم الان ازشون انتظار زیادی ندارم، ولی خب حداقل دوس دارم برای من بستر رو مهیا کنن و در مورد افکار و ایدههام باهام جدی صحبت کنن، نه اینکه باهام طوری رفتار کنن که انگار یه بچهی پنج ساله داره از خیالپردازیهای کودکانهی خودش به بزرگترها تعریف میکنه.
/ پایان /