[ ساعت ۱۳:۰۵ ]
مدتها بود که دیگه رغبتی واسه نوشتن نداشتم. البته چندان حوصلهای هم نداشتم. با اینکه این روزا کمحوصله میشم، ولی بیشتر که دقت میکنم، میبینم واقعاً کار خاصی هم انجام نمیدم. صبح تا شب خونه هستم. کارهای خورده ریزه انقدر انرژی و حوصلهی منو میگیره که دیگه رغبتی به انجام کارای دیگه نمیذاره.
با اینکه حال روحیم بهشدت خرابه، اما سعی میکنم با اعضای خانوادم رفتار خوبی داشته باشم. از کوره در نرم، خوش اخلاق باشم، حرفای منفی نزنم که روی اونا هم تأثیر منفی میذاره .. اما من حالم اصلاً خوش نیست. روحیهم درهمشکسته و داغونه.
خیلی سعی میکنم مثبتاندیش باشم و نسبت به آینده خوشبین باشم، ولی این کار با واقعیتهای فعلی که در زندگی دارم، شدیداً متضاد هست.
تو خانوادهی ما، والدینم مدام سر چیزای مختلف دعوا دارن. بعضی وقتا چیزای خیلی بیارزش و کوچیک باعث دعوایی میشه که تا دو سه روز طول میکشه. این یکی از دلایلی هست که تو روحیه من تأثیر شدیداً منفی گذاشته. اون هم تو این شرایط کرونا که فکر میکنم باید بیشتر هوای همدیگه رو داشته باشیم.
اتفاق دیگهای که باعث ناراحتی و دپرس شدن من شد، این بود که بیشتر از یک هفتهست دسترسی من به سایت آموزش مجازی دانشگاه قطع شده. یوزر و پسوردمو میزنم میگه اشتباهه. حتی سایت صندوق رفاه دانشجویی که واسه ریختن پول خوابگاه از اونجا اقدام میکردم هم برام باز نمیشه. فقط میتونم برم سایت سما (آموزش دانشگاه). تو سما هم تمام گزینهها برام غیر فعال شده و فقط یدونه گزینهی «کارنامه کل» هست. تو قسمت وضعیت آموزشی هم به جای «در حال تحصیل»، نوشته «بلاتکلیف».
متوجه شدم که من چون ترم یازده هستم، باید به کمیسیون موارد خاص درخواست بدم تا سنوات و معافیت تحصیلی رو برام تمدید کنن. اونا هم اگه موافقت کنن، نامه میدن تا ببرم نظام وظیفه تا معافیتم رو تمدید کنن.
من چند روز این ماجرا رو از والدینم مخفی کردم. ولی بعدش به پدرم گفتم. مادرم هنوز هم خبر نداره. بهش نگفتم چون تو هر کاری جنجال راه میندازه و بهم استرس وارد میکنه. پدرم با آرامش نسبی باهام رفتار کرد اما منو زیر فشار گذاشت که هرچه زودتر، هرکاری ازم برمیاد انجام بدم. من با دو سه نفر صحبت کردم و تونستم یه راهی پیدا کنم. راستش مشکل و معضل اصلی من اینه که حوصله ندارم این همه راهو حضوری برم دانشگاه. هم تنبلیم میشه، هم حوصله و انرژی این کارو ندارم، و هم اینکه شرایط کرونا روز به روز داره بدتر میشه .. فعلاً تونستم از طریق یه سایت به اسم «سامانه سجاد» به کمیسیون دانشگاه درخواست بفرستم.
مادرم بعضی وقتا میگه لعنت به باعث و بانی کرونا که ما رو خونهنشین کرد و پوسیدیم توی خونه. بهش میگم چی داری میگی تو؟؟ ما قبل از کرونا هم این طوری بودیم و ارتباط اجتماعیمون ضعیف بود. حتی با فامیلهامون هم رفت و آمد خیلی کمی داریم. و خود من، دوست و رفیقی ندارم .. از وقتی همهچی گرون شد، دیگه خیلی کمتر میرفتیم بیرون واسه تفریح و گردش. مسافرتمون هم شده بود اینکه هر دو سه ماه یک بار، از جایی که توش زندگی میکنیم (تبریز)، میرفتیم شهر مادری (اردبیل). تو اردبیل هم چندان نمیرفتیم دنبال تفریح و کیف کردن و معمولاً یک یا دو روز میموندیم. خب، حالا تو این وضعیت کرونا، واقعاً شرایط و روال زندگیمون نسبت به قبل خیلی عوض شده؟ من که اینطور فکر نمیکنم.
چند روز پیش (۲۷ آبان) تولدم بود. موفق شدم با هزار خواهش و اصرار از پدرم هشت میلیون پول بگیرم و از پسانداز خودم هم یک میلیون و نیم بذارم روش بشه نُه میلیون و نیم، و یدونه گوشی میانرده بخرم. بعد از پنج سال و دو ماه گوشیمو عوض کردم. یه سامسونگ مدل A80 خریدم. با خودم میگم ای کاش شغل و درآمد داشتم و میتونستم پسانداز کنم و پول بیشتری داشته باشم تا بتونم یه گوشی پرچمدار و پریمیوم بخرم. مادرم هم خیلی تلاش و پافشاری کرد که پدرم حداقل بیست میلیون بهم بده و حتی سر این موضوع دو سه بار دعوا راه افتاد ولی پدرم به هیج عنوان قبول نکرد.
من روز یکشنبه ۱۱ آبان (1 نوامبر) حدود ۵۵۰ هزار تومن خرج کردم تا یدونه دامنهی اینترنتی با پسوند store برای کسب و کار آیندهی خودم ثبت کنم. از ماهها قبل در موردش فکر کرده بودم. دامنههای مختلفی در نظرم جذاب شده بود اما آخرش یه دامنه با این پسوند ثبت کردم. از ماهها قبل هم در مورد روز ثبتش فکر کرده بودم و 1 نوامبر رو در نظر داشتم. بخاطر اینکه 1 نوامبر، روزی هست که دامنهی amazon.com ثبت شده بود. من در مورد اخبار مربوط به آمازون تابهحال دهها مقاله خوندم و حتی کتاب «فروشگاه همه چیز» -- که داستان موفقیت آمازون و بنیانگذارش جف بیزوس، از شروع کار تا سال ۲۰۱۳ (زمان چاپ این کتاب) هست رو شرح میده -- رو خریدم و کامل خوندم.
من برای این دامنه، هاست سه ماهه خریدم و هدفم این بود که قسمت وبلاگ این سایت رو همین روزا راه بندازم. میخواستم تو موتورهای جستجو رنک rank بگیرم و این سایت رو به جامعهی وب فارسی معرفی کنم. دوتا قالب وردپرس مجلهای و خبری هم برای این کار خریدم. ولی بعداً پی بردم که کار تولید محتوای خبری، حتی اگه صرفاً مقالههای سایتهای خارجی رو بخوام ترجمه کنم، کاریه که انرژی و زمان روزمره زیادی ازم میگیره. بخاطر همین یه مقدار دلسرد شدم. بیشتر بخاطر بلاتکلیفیم و کارای مهمتری هست که رو سرم ریخته (مطالعهی درسهای این ترم).
ولی این روزا که مدت کمی از راهاندازی این سایت گذشته، دارم فکر میکنم اسمی که من به عنوان دامنه سایت انتخاب کردم، هم شدیداً حالت کلی و عمومی داره و هم قابلیت برندینگ ضعیفی داره و نمیشه با استفاده از برندینگ این اسم، یک ارزش یا محصول خلق کرد. از طرف دیگه، با اینکه یک کلمه فارسیه و تلفظش آسونه ولی تایپ کردنش کمی طولانیه و بخاطر داشتن حروف فارسیای که تو انگلیسی به چند شکل میتونه نوشته بشه، مخاطب موقع تایپ کردنش ممکنه اشتباه کنه و خب، چون من محدودیت بودجهی شدیدی دارم، ثبت کردن چنتا دامنه و ریدایرکت کردنشون به سایت اصلی خودم، کار ممکنی نیست.
قبلاً تو سایتهای مختلف مقالههای متعددی در مورد نکات مهم راجع به انتخاب نام دامنه خونده بودم. یکی از اونا نوشته بود که شما باید با اسم دامنهای که انتخاب میکنید، ازدواج کنید! همونطور که تو ازدواج کردن باید در مورد طرف مقابل خیلی تحقیق کنید و تو انتخابتون دقت کنید، اسم دامنهای که برای سایتتون انتخاب میکنید هم دقیقاً اینطوریه و از ابتدای راه تا آخر کار همراه شماست.
برای همین، علاقهمو به این اسم دامنه از دست دادم. اما به جای اون، من یه اسم دیگه انتخاب کردم که آزاد و قابل ثبت هست، و به نظرم از اسم فعلی بهتره و در موردش دارم فکر میکنم. اما با خودم عهد بستم که تا زمان مشخص شدن راه و سرنوشتم و دراومدنم از بلاتکلیفی، دیگه هیچ دامنهای ثبت نکنم و پولم رو بیشتر از این هدر ندم .. وقتی با خودم فکر میکنم، میبینم تو اون سایت سما، الحق کار درستی کردن در مورد وضعیتم نوشته شده «بلاتکلیف». خب بلاتکلیفام دیگه، نیستم؟؟ خیلی خسته و دلزده شدم از این وضعیت.
اونایی که از من کمسنتر بودن و یکی دو سال بعد از من وارد دانشگاه شدن، فارغالتحصیل شدن ولی من... دیشب که اینستاگرامو نگاه میکردم، دیدم یکی از همکلاسیهام رفته آرایشگاه کچل کرده و داره میره سربازی. با خودم گفتم خوش به حالت که از اون دانشگاه خلاص شدی و داری میری یه قدم دیگه واسه پیشرفت کردن تو زندگیت برداری. خوش به حالت که وضعیتت مشخص هست و مثل من با آیندهی مبهم روبرو نیستی.
/ پایان /