[ ساعت ۱۲:۱۰ ]
امروز بعد از ماهها اومدم یادداشتی تو این وبلاگ بنویسم. نمیخوام زیاد و طولانی بنویسم. کوتاه و خلاصه بودن، همیشه بهتر از طولانی و سردردآور بودن هست. من زندگیم نسبت به چند ماه گذشته بسیار متحول شده. نمیدونم چطور شرح بدم و حالم رو وصف کنم. من دیدم نسبت به دنیا عوض شد. من دیگه اون آدم شکستخورده و ناامید و داغون که قبلاً بودم، نیستم. خیلی حالم عوض شد و نسبت به گذشته بهتر شدم. عمیقاً به این نتیجه و باور رسیدم که اتفاقات گذشته، هیچ کدوم برام اتفاق تلخ حساب نمیشه. در حقیقت من اصلاً شکست نخوردم. مسیری که از سالها و ماههای گذشته تا به امروز طی کردم، همش برای این بوده که من به انتخابهای بهتر و باارزشتر برسم. از خدا بابت این دوستی و مهربونیش بسیار سپاسگزارم.
گرچه من تو دانشگاه از همکلاسیام عقب افتادم و اونها دو سال پیش فارغالتحصیل شدند، ولی من الان میفهمم که چه فرصت بزرگی به دست آوردم تا خودم رو بسازم. این چیزی بود که من دو سال پیش شاهد تموم کردن همکلاسیام بودم، درک نمیکردم. اما الان وقتی به گذشته نگاه میکنم، به خوبی متوجهش میشم. به قول «استیو جابز»، آدم فقط با نگاه به گذشته میتونه نقطهها رو به هم وصل کنه تا متوجه مسیرش بشه.
و من حالا میدونم که در چه مسیری قدم برداشتم. باور دارم که خدا همیشه نقشه و مسیر و انتخاب بهتری برام در نظر گرفته. چون وقتی تو پاییز به درختی نگاه میکنی که برگهاش داره میریزه، شاید تو اون لحظه و اون سکانس با خودت بگی چقدر حیف، چه درخت قشنگی بود، بیچاره الان داره خشک میشه و برگاش میریزه. ولی در حقیقت این خشک شدن و برگریزون لازم هست تا درخت رشد کنه و سال بعد پربارتر و با طراوتتر رشد کنه. پس اتفاقاتی که شاید برای ما تلخ و منفی و شکست حساب میشن، لازمهی رشد ما هستن. من به این باور رسیدم که تو زندگی شکستی وجود نداره. یا من موفق میشم و به هدفهام میرسم؛ یا اگر موفق نشم، تجربهی با ارزش و جدیدی یاد میگیرم. غیر از این، حالت دیگهای وجود نداره.
/ پایان /