ویرگول
ورودثبت نام
امین
امین
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

یک جمله وسط ملت عشق

بعضی وقتا یه جمله هایی وسط کتابها بی ربط به همه جا به ادم تلنگر میزنه و آدمو حسابی میترسونه

توی کتاب ملت عشق اللا داره با خودش فکر میکنه که چرا بچه ها وقتی به سن بلوغ میرسن دلشون میخواد از والدینشون انقدر ایراد بگیرن و نقطه ضعف هاشون را پیدا کنن " به نظره من این واقعیت از جایی شروع میشه که والدین میخوان بگن بهترن و کامل من فک میکنم وقتی به بچه ها یاد بدیم هیچکس کامل نیست همه ایراداتی دارن که باید قبولشون کرد و انسان کامل وجود نداره خیلی از مشکلات حل بشه نباید از اونها انتظار کامل بودن داشت تا اونهام وقتی بزرگتر شدن برای اینکه بهمون ثابت کنن که ادم پر اشکالی هستیم تلاش نکنند و مارو با مشکلات و ضعف هامون قبول داشته باشن این طرز تربیت از بچگی به اونها منتقل میشه در ضمن این مهمه که بهشون نشون بدیم که ماهم اگر مشکلاتی داریم سعی میکنیم حلشون کنیم و نقص هامونو کمتر کنیم.

این که ادم همین الان بی نقص باشه غیر ممکنه اما تلاش کردن واسه رفع نقص هاش کاریه که باید یاد بگیریمو به بچه هامونم یاد بدیم.

به جز این مطلب بی ربط که منو تو کتاب ترسوند چیزهایی ترسناکه دیگه ای مثل روابط گره خورده زناشویی وجود داره اما لذت قصه مولانا و شمس اون وسط همه ترسارو از بین میبره و به ترسها چیره میشه.


فرزند پروریملت عشقکتاب بازبلوغ
یادداشت های یک علاقمند به همه چیز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید