کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» متن پیادهشده جلسات سخنرانیهای آیتالله خامنهای در رمضان سال ۱۳۵۳ است. هر روز بعد از نماز، ایشان در مسجد امام حسن مجتبی (ع) در انتهای بازار سرشور صحبت میکردند. با این حال، بحثهای هر جلسه کاملا برنامهریزی شده است و قبل از شروع مراسم یک برگه پلیکپی شامل آیاتی که قرار است مورد بحث قرار بگیرند، به حضار داده میشده؛ یعنی تقریبا جلسات را مثل کلاس درس برگزار میکردند.
رهبر، گرم و پرشور صحبت میکنند و مفاهیم ایمان، توحید، نبوت و ولایت را با آیات قرآن شرح میدهند. خودشان میگویند که فهم جدیدی از این موضوعات ارائه میدهند. به نظر من در این سخنرانیها تکیه بر جنبههای اجتماعی و مسئولیتآور دین، با نگاه رایج آن روزها تفاوت داشته و البته امروز این موضوعات برای مخاطب کاملا آشناست.
بخشی از صحبتهای رهبر که مرا بیشتر به وجد آورد، ضرورت هجرت از حکومت طاغوت به جامعه اسلامی است. عزیزانی را میشناسم که به قرآن اعتقاد دارند، جمهوری اسلامی را هم جامعه اسلامی میدانند و در کشورهای غربی زندگی و تلاش میکنند. فکر کردم موضوع هجرت در این کتاب برایشان باید جالب باشد. به همین دلیل، بریدههایی از سخنرانیهای آیتالله خامنهای را در این متن مینویسم:
هجرت به خاطر پیوستن به جامعه اسلامی
«ان الذین آمنوا» همانا آن کسانیکه ایمان آوردند، «و هاجروا» و هجرت کردند. هجرت کردن یعنی چه؟ یعنی از مشهد رفتند تهران مثلا ماندند؟ از شهری به شهری مهاجرت کردند و بس؟ نه. اولا، هجرت کردن به معنای یکباره از همهچیز دست شستن به خاطر هدف، به خاطر پیوستن به جامعه اسلامی، به خاطر قبول تعهد در مجموعه تشکیلات جامعه اسلامی محسوب میشود. از مکه که بلند میشدی شما بیرون میآمدی، مغازه پرمتاع و پرکالای بهقول امروزیها سرقفلیدار حساس مشتریجمعکن آبرو آفرینت، دیگر در مکه برای تو وجود نداشت. به سود چپاولگران خونخواره متجاوز مکه، مغازه دو، سه دربندی شما ضبط میشد و اموالتان به تاراج میرفت. اگر از مکه تنها آمده بودی و خانمت مسلمان نشده بود، دیگر خاطرات زناشویی گذشته را، باید همه را برباد حساب میکردی، تمام شد، باید دل میکندی. اگر از مکه میآمدید مدینه، پدرتان یا پسرتان در آنجا مانده بود، عزیزترین عزیزانتان به صورت دشمن خونین شما درآمده بود؛ هجرت یعنی این. آن کسانی که هجرت میکردند، همه این محرومیتها و ناکامیها را به جان میپذیرفتند.
یک خشت برای بنای جامعه اسلامی
هجرت یعنی برای بنای کاخ عظیم جامعه اسلامی یک خشت بردن. الآن ملاحظه کنید، اینجا بناست ساخته بشود. فرض کنید قرار است که صد قطعه چوب دیگر، یا هزاران قطعه آجر، اینجا روی همدیگر گذاشته بشود، هر بچهای هم یکدانه بر دارد بیاید اینجا، اینجا ساخته میشود. هر انسانی یکدانه سنگ بگذارد، یک کاخ با عظمت به وجود میآید. جامعه اسلامی که در مدینه به وجود آمده بود، محتاج بود به عناصر مؤمن، فعال، پرتلاش، پرتوان، سابقهدار، اسلامفهم، محب و معتقد به این راه، با دلی سرشار از ایمان. آن کسی که هجرت میکرد از مکه، از انس و محبت و خاطره و راحتی و عیش و نوش میگذشت، میآمد به مدینه از مکه به مدینه، این آدم در حقیقت یک گام بزرگی برداشته بود در راه بنای آنچنان جامعهای، به سهم خودش، به قدر خودش؛ لذا قیمت داشت، تعیینکننده بود.
تا وقتی که هجرت کنند
«مثل المؤمنین کمثل البنیان یشد بعضه بعضا». این آجرها را دیدید چطور در همدیگر رفته، در این ضربیهای سقف؛ هر آجری یک مؤمن است، هر مؤمنی یک آجر است در هم فرورفته و دهها آجر دیگر را نگه داشته است. دریک سقف ضربی، یک دانه آجر را با زحمت بکش پایین، ده تا آجر از اطرافش میریزد، این یکی نگه داشته بود آن دهتا را، همچنانیکه آن دهتا هم به سهم خود، این یکی را نگه داشته بود. «بعضهم اولیاء بعض» بعضی به هم پیوستگان بعض دیگرند.
«و الذین آمنوا»، اینجا را دقت کنید، اما آنکسانیکه ایمان آوردند، باور قلبی هم هست، اما «و لم یهاجروا» از خانه ملکی مشجر راحت، دل نکندند و هجرت ننمودند - حالا مشجری هم که نبود خانههای آنجا - «و لم یهاجروا» هجرت نکردند، ایمان آوردند، اما به این تعهد ایمانی عمل نکردند، اینها چطورند؟ اینها را میفرماید که «ما لکم من ولایتهم من شیء حتی یهاجروا» اینها به شما پیوسته نیستند، جزو شما نیستند، میان شما و آنها ولایت و به هم پیوستگی نیست، تا کی؟ «حتی یهاجروا» تا وقتیکه به تعهد ایمانی عمل کنند. ایمان خشک و خالی در دنیا هم اثر نمیدهد برادر، در جامعه اسلامی هم منشأ اثر قرار نمیگیرد، درآخرت که جای خود دارد. «ما لکم من ولایتهم من شیء حتی یهاجروا».
ایمان راستین
«و الذین آمنوا و هاجروا»، که من ننوشتم در این ورقه «و جاهدوا فی سبیل الله» آن کسانی که ایمان آوردند، هجرت کردند، مجاهدت کردند در راه خدا، «و الذین آووا و نصروا» آنهاییکه پناه دادند و یاری کردند، «اولئک هم المؤمنون حقا» مؤمن راستین اینها هستند، غیر اینها چه کسانیاند؟ مؤمن دروغین. مفاد آیه این است.
جامعه اسلامی نوبنیاد
آن روز یک عدهای مسلمان میشدند، طرز فکر پیغمبر را قبول میکردند، اما حاضر نبودند از مکه بیایند بیرون، میگفتند خب، چرا بروم بیرون؟ مکه مغازه دو، سه دربندی دارم، تلفن شماره رند عالی دارم، مشتریهای شناخته و دانسته دارم، قوم و خویش و رفیق و همپیاله دارم، اینها همه را بگذارم بروم پهلوی پیغمبر؟ خب چرا؟ ایمان لازم است؟ ایمان دارم، صد بار هم میگویم، در دلم، به زبانم، یواش که کسی البته نشنود، خدا یکیست، پیغمبر هم بر حق است. نماز از من میخواهد پیغمبر، میخوانم، روزه میخواهد، عوض سی روز، شصت روز میگیرم، چرا بروم مدینه؟ بعضی اینجوری فکر میکردند. هجرت در آنجا لازم بود، جامعه اسلامی نوبنیاد بود، باید میرفتند، باید تقویت میکردند و باید آن جامعه را درمقابل دشمنانش آسیبناپذیر میساختند؛ لذا هجرت شرط قطعی قبول ایمان بود.
تعریف طاغوت
در قرآن کریم، هر ولایتی غیر از ولایت خدا را به عنوان ولایت طاغوت معرفی کردهاند. آن کسی که تحت ولایت خدا نباشد، تحت ولایت طاغوت است. طاغوت یعنی چه؟ طاغوت از ماده طغیان است. طغیان یعنی سرکشی کردن، از آن محدوده و دایره طبیعی و فطری زندگی انسان فراتر رفتن. مثلا فرض بفرمایید انسانیت برای کامل شدن پدید آمده است، آن کسی که انسانیت را از کامل شدن بیندازد، طاغوت است. فرض بفرمایید انسانها باید با آیین خدا زندگی کنند، این یک امر فطری طبیعی و مطابق با سرشت انسانهاست، اگر کسی انسانها را جوری بار بیاورد، کاری با آنها بکند، تصرفی روی آنها انجام بدهد که اینها با آیین غیر خدا زندگی بکنند، این آدم طاغوت است. انسان باید دائما در جد و جهد و تلاش باشد، برای اینکه وجود خود را به ثمر برساند. هر عاملی که انسان را به عدم جدیت، به عدم تلاش کردن، به تنبلی، به راحتطلبی، به عافیتجویی، تشویق و ترغیب بکند، او طاغوت است.
همه نیروها و نشاطها
اگر پذیرفتیم که میباید انسان همه نیروهایش، همه نشاطهای جسمی و فکری و روانی او، با اراده ولی الهی و والی من قبل الله بهکار بیفتد و خلاصه، انسان باید با جمیع عناصر وجودش بنده خدا باشد، نه بنده طاغوت؛ اگر این مطالب را ما قبول داریم و میپذیریم، پس ناچار، این را هم باید قبول کنیم که اگر یک جایی وجود ما و هستی ما و همه نیروها و نشاطهای ما، تحت فرمان ولایت الهی نبود، بلکه تحت فرمان ولایت طاغوتی و شیطانی بود، تعهد الهی ما این است که ما خودمان را از قیدوبند ولایت طاغوت رها کنیم، نجات بدهیم، آزاد کنیم و برویم تحت سایه پر میمنت ولایت الله. خارج شدن از آن ولایت ظالم و وارد شدن به آن ولایت عادل، اسمش هجرت است.
یک سوال
آیا نمیتوان در ولایت طاغوت بود و مسلمان بود؟
تور نامرئی نظام جاهلی
این ماهیهایی که در دریا صیدشان میکنند، نمیدانم دیدید یا نه. گاهی هزاران ماهی در میان یک توری دارند کشانده میشوند بهطرف ساحل، از آن وسطهای دریا، از چند کیلومتری دریا، این تور دارد همه اینها را میکشد جلو، ملتفت نیستند. اگر به آن ماهی بگویی: کجا میروی؟ فکر میکند دارد مقصدی را با اختیار میرود؛ اما در واقع بیاختیار است؛ مقصد او همانجاست که مقصد آن صیاد صاحب تور است. این تور نامرئی نظام جاهلی، آنچنان انسان را میکشد، آنچنان بهطرفهایی که هدایتکنندگان آن تور مایلند، آدم را میکشاند که آدم نمیفهمد کجا میرود. گاهی هم خیال میکند که دارد میرود بهطرف سرمنزل سعادت و رستگاری، غافل از اینکه نه، دارد میرود به «جهنم یصلونها و بئس القرار».
جامعه اسلامی زیر نگین طاغوت
در مقابل دنیای غیرمسلمان میتوانیم بگوییم که بله، عالم اسلام بود که آن دانشگاهها را بهوجود آورد، عالم اسلام بود که آن فلسفه را درست کرد، عالم اسلام بود که چنین و چنان در طبابت و در طبیعیات کرد. اما بین خودمان، الحق و الانصاف، آن همه نیرو و انرژی، بهجا و بهموقع و به سود انسانیت و به سود جامعه اسلامی تمام شد؟ جامعه اسلامی بعد از ده قرن، از آن میراث چه دارد؟ و چرا ندارد؟ چرا ندارد؟ چرا آن ثروت علمی و فرهنگی برای ما نمانده؟ چرا ما به عنوان یک جامعهای که ده قرن پیشمان آن همه تشعشع داشته، امروز در دنیا نمیدرخشیم و جلوه نمیکنیم؟ چرا؟ آیا جز به این است که آن همه نشاط و فعالیت، اگرچه فعالیت انسانی بود، اما زیر نگین طاغوت بود؟ گفت:
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اهرمن باشد
یک پول سیاه
پس میبینید که وقتی ولایت طاغوت و شیطان بر جامعهای، بر انسانهایی حکمفرمایی میکند و زمام کارشان را در دست دارد؛ انرژیهایشان به کار میافتد، استعدادهایشان به جریان میافتد، اما چهجور؟ آنجوری که امروز در دنیای متمدن به کار افتاده و آنجوری که در ده قرن، یازده قرن پیش در عالم اسلام به کار افتاده بود. آنجوری که در منطقها و ارزشهای اصیل و معیارها و میزانهای انسانی، یک پول سیاه قیمت ندارد، این ولایت طاغوت است.
یهودی مسلمانتر از مسلمان
در زمان حیات پیغمبر، جامعه مدینه، یک جامعه بنده خدا بود. یک جامعه مسلمان بود. آنجا هر قدمی که برمیداشتی، در راه خدا بود. آنجا یهودی و مسیحیاش هم تحت فرمان اسلام اگر زندگی میکرد، زندگیاش، زندگی اسلامی بود. در جامعه اسلامی، یهودی تحت ذمه هم، مسیحی تحت ذمه اسلام هم، در راه اسلام حرکت میکند. از لحاظ اعمال شخصی، یهودیست؛ اما از لحاظ یک عضو اجتماعی، یک مسلمان است. خیلی مسلمانتر از آن مسلمانی که در نظام جاهلی زندگی میکند. در زمان پیغمبر، پول در راه خدا، شمشیر در راه خدا، زبان در راه خدا، فکر و اندیشه در راه خدا، هر کاری که از یک انسان برمیآید، در راه خدا بود؛ عواطف و احساسات در راه خدا؛ این برای یک جامعه. در زمان امیرالمؤمنین هم، کموبیش همینجور بود. برای خاطر اینکه امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه خودش از این جهت که حاکم الهی و ولی خدا بود، با پیغمبر فرقی نداشت؛ اما وارث بدجامعهای بود. وارث نابسامانیها بود، وارث پریشانیها بود، و خود پیغمبر هم اگر بهجای امیرالمؤمنین بود و بعد از بیستوپنج سال آمده بود، مسلم با همان مشکلات امیرالمؤمنین روبهرو بود؛ این دراجتماعات.
شیعه در نظام طاغوتی
شیعه به ظاهر در نظام طاغوتی زندگی میکرد، اما در باطن درست در جهت ضد نظام طاغوتی حرکت میکرد. مثل آن گروه بسیار اندکی که با حسین بن علی صلواتاللهوسلامهعلیه بودند در کربلا. اینها درست این سیل را شکافته بودند و آمده بودند در خلاف مسیری که سیل آنها را هدایت میکرد.
بخشی از زندگی در راه طاغوت
اما افراد معمولی، به طور کلی فرد، نمیتواند مسلمان باشد؛ به طور کلی وجودش، امکاناتش، انرژیهایش، همه قوهها و نیروهایش و استعدادهایش، تحت فرمان خدا باشد؛ در حالی که در آنچنان جامعهای که قبلا ترسیم کردم - جامعه طاغوتی - زندگی بکند، چنین چیزی ممکن نیست. اگر در محیط طاغوتی و نظام طاغوتی، یک نفر زندگی بکند، یک کسری از مسلمانیاش بالاخره در راه طاغوت است، یک بخشی از زندگیاش بالاخره بنده طاغوت است، صددرصد بنده خدا نمیتواند باشد.
حدیث عجیب!
میتوانند آقایان مراجعه کنند به کافی، کتاب الحجة، ظاهرا عنوان بابش هم این باشد: باب من دان الله عز و جل بغیر امام من الله؛ میفرماید از قول امام علیهالسلام و امام از قول خدا، که خدای متعال فرموده: «لا کل رعیة فی الاسلام دانت بولایة کل امام جائر لیس من الله و ان کانت الرعیة فی اعمالها برة تقیة و لا عن کل رعیة فی الاسلام دانت بولایة کل امام عادل من الله و ان کانت الرعیة فی أنفسها ظالمة مسیئة»؛ عجیب حدیثی است این، این حدیث میگوید آن مردمی که تحت ولایت ولی الله زندگی میکنند، اهل نجاتند؛ اگرچه در کارهای شخصی و خصوصی، قصورها و تقصیرها و گناههایی هم گاهی داشته باشند، آن مردمی که تحت ولایت شیطان و طاغوت زندگی میکنند، اهل بدبختی و عذابند؛ اگرچه در کارهای شخصی، در اعمال خصوصی، اهل نیکوکاری و کارهای خوب هم باشند؛ این خیلی عجیب است.
حدود پاریس
مستضعفین زمین آن کسانیاند که در یک جامعه؛ خبری از جریانات جامعه ندارند. نمیدانند چی به کجاست، نمیفهمند کجا دارند میروند. و از اینجا که دارند میروند، به کجا خواهند رسید و چه کسی دارد اینها را میبرد و چگونه میشود نرفت و حالا که نرفتیم، بعد چهکار باید بکنیم، اصلا نمیفهمند، اصلا ملتفت نیستند؛ همینطور سرشان را انداختهاند پایین، مثل بلاتشبیه، بلاتشبیه، بلاتشبیه؛ اسب عصاری. بلاتشبیه اسب البته. چشمهایش را بستند، همهاش دارد قدم میزند، همهاش دارد راه میرود. همینطور هی میرود، میرود، میرود، دور میزند، دور میزند، دور میزند؛ اگر این حیوان بنا بود چیزی بفهمد، با خودش تصور میکرد که حالا باید حدود پاریس و آنجاها باشیم اینهمه راه رفتیم. بعد که دم غروب چشمش را باز میکنند، میبیند همان جاییست که اول صبح بوده.
زمین گسترده خدا
«قالوا کنا مستضعفین فی الارض» گویند ما در زمین مستضعف بودیم؛ جزو افراد ضعیف گرفتهشده، بیاختیار، بیتوان بودیم. ملائکه جواب میگویند. ببینید، معلوم میشود منطق ملائکه با منطق خردپسند انسانی کاملا برابر است، عقل آدم هم همین را میگوید. به قول آن بنده خدا هفتصد، هشتصد سال پیش:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار
عقیده سعدی هم با عقیده این ملائکه یکی بوده، فرشتگان پروردگار میگویند، «قالوا»، گویند: «الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها» بابا آنجا مستضعف بودید، زمین پروردگار هم منحصر به همانجا بود؟ همه دنیا خلاصه شده بود در همان جامعهای که شما در آن جامعه، مستضعفانه زندگی میکردید؟ سرزمین خدا گسترده نبود تا شما از این زندان خارج بشوید، بروید به یک نقطه آزادی؟ به یک نقطهای که بتوانید خدا را عبادت بکنید، به یک نقطهای که بتوانید نیروهایتان را در راه صحیح بهکار بیندازید، به یک نقطهای که مستضعف در آن نقطه نباشید، در دنیا چنین جایی نبود؟ «قالوا ا لم تکن ارض الله واسعة» آیا نبود زمین خدا گسترده و وسیع؟ «فتهاجروا فیها» تا در زمین خدا هجرت کنید، و جای دیگر بروید؟ دیگر جواب ندارند بدهند، چه بگویند بیچارهها، معروف است که حرف حساب، جواب ندارد. لذاست که قرآن، در فرجام و سرانجام این بیچارهها اینجور میگوید: «فأولئک» آن مستضعفین، آنهایی که نیرویشان و اختیارشان دست طاغوتها بود که آنها را به جهنم میبردند، «فاولئک» پس آنان، «مأواهم» جایگاهشان کجاست؟ «جهنم و ساءت مصیرا» و چه بد برگشتگاه و سرانجامگاهیست برای انسان؛ اینهم آخر کار.
امید است که خدا ببخشد
البته یک استثنا دارد، همه نمیتوانند هجرت کنند، همه نمیتوانند خودشان را از آن بند نظام جاهلی نجات بدهند؛ یک عدهای ناتوانند، یک عدهای پیرند، یک عدهای کودکند، یک عدهای زنانی هستند که امکان این کار برایشان نیست، لذا اینها مستثنی میشوند، «الا المستضعفین» مگر آن ضعیفان و ناتوانان، «من الرجال و النساء و الولدان» مرد، زن، فرزندان که، «لا یستطیعون حیلة» که چارهای ندارند، کاری از آنها برنمیآید، «و لا یهتدون سبیلا» راهی پیدا نمیکنند به سوی منطقه نور، به سوی منطقه اسلام و عبودیت خدا راهی پیدا نمیکنند، نمیتوانند کاری بکنند، «فاولئک» پس اینهایی که کاری نمیتوانند بکنند، «عسی الله ان یعفو عنهم» امید است که خدا از آنان عفو کند. ببینید، عین عبارت قرآن است؛ امید است که خدای متعال از آنان عفو کند، اینجور است تکلیف. «و کان الله عفوا غفورا» و خدا عفو کننده و دارای مغفرت است.
پرواز در جامعه اسلامی
«و من یهاجر فی سبیل الله» آن کسی که مهاجرت میکند در راه خدا، «یجد فی الارض مراغما کثیرا و سعة» مییابد در زمین، جولانگاهی بسیار و سرزمینی گسترده میبیند عجب پروازی میشود کرد در دنیا؛ عجب به کام دل، پر و بالی میتوان زد در جامعه اسلامی، تا حالا پرو بال ما و پرواز ما، وقتی که خیلی اوج میگرفتیم، تا سقف قفس بود. عجب آفاقیست، عجب پهناور!
اگر چنین منطقهای در عالم نبود
هجرت از دارالکفر، از ولایت غیرخدا، از ولایت شیطان و طاغوت به کجا؟ به دارالهجرة، دارالایمان، تحت ولایت الله، تحت ولایت امام؛ تحت ولایت پیغمبر و ولی الهی باید هجرت کرد، این هجرت است. حالا اگر چنانچه یک چنین منطقهای در عالم نبود، چه کار باید کرد؟ در دارالکفر باید ماند؟ یا باید به فکر ایجاد دارالهجرة افتاد؟ خود پیغمبر هم جزو مهاجرین بود دیگر، مگر نبود؟ پیغمبر هم هجرت کرد؛ اما قبل از آنی که پیغمبر هجرت بکند، دارالهجرهای تقریبا وجود نداشت، پیغمبر با هجرت خود، دارالهجرة را ایجاد کرد.
میدانم که ناکارآمدی در ایران اسلامی موج میزند، ارزش ریال فاجعهبار است، تحریم زندگی را سخت کرده است. نمیدانم اگر آنها که میدانند و میتوانند بروند، چه کسی باید مشکلات جامعه اسلامی را حل بکند؟