باتوجه به ریشه هنرهای صناعی و مکتب هنری اصفهان در تاریخ این مرز و بوم و ابعاد زندگی، همسانی و هماهنگی نقش مایه های بنیادین این هنرها نه تنها نوعی پیوستگی بین آنها ایجاد کرده است، که بدون استفاده از این نقش مایه ها، کار آفرینش هنری ناممکن می نماید. نقش مایه های بنیادین در هر دوره تاریخی علاوه بر بازجست عناصر مهم گذشته، متناسب با روح زمان افق های جدیدی نیز خواهند گشود.
در این مقاله با توجه به بحث همسانی نقش مایه ها، از یک سو نسبت موجود بین گونه های مختلف هنرهای صناعی و از سوی دیگر مختصات ودایع هنری مکتب هنری اصفهان در عصر صفوی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
بررسی و شناسایی نقش مایه ها (موتیف ها) در هنرهای صناعی به اعتباری و در هنرهای سنتی و حتی ملی به تعابیر دیگر - که هر یک بیانگر جهانی از مشخصات هنری و تاریخی این گونه هنرهاست - از راه های متفاوتی امکان پذیر است. این راه ها یا برآمده از ذات و حقیقت خود هنرهای صناعی است یا مبتنی بر روش ها و نگرش های جدیدتری است که می تواند فقط در بعضی موارد و برخی مختصات کارآیی داشته باشد.
ضمن آنکه بیانگر این است که می توان پیوسته در جستجوی روش های کار آمدتری بود و به زعم برخی دیدگاه های یک سو نگر، در بعضی ویژگ یها، و نه در همه موارد، از آن استفاده کرد.
از آنجا که مکتب هنری اصفهان در اعماق تاریخ این مرز و بوم ریشه و در تمام ابعاد زندگی ما جریان دارد، در فرآیند و سیر تاریخی خود به طور مداوم در طریق ابداع و زایش قرار داشته است. چنان که در فراگرد تاریخی پیش روندهای واجد تنوع بی پایان و گونه های گسترده ای شده است که به نحو حیرت انگیزی در تار و پود وجود ما تأثیر گذارده است. این آثار از جهات مختلفی دارای اشتراکات و تمایزات بسیار و نیز ثابتها و متغیرها و به تعبیر دیگر اصول و بنیادهای مشترک و همسان و عناصر ناهمگون بسیار نیز شده است.
بدین سان همسانی و هماهنگی نقش مایه های بنیادین در مکتب هنری اصفهان نه تنها نوعی هماهنگی و پیوستگی بین آنها ایجاد کرده است، بلکه شاید بتوان گفت بدون استفاده از این نقش مایه ها، به مثابه اساس بنیاد و سرآغاز نقش مایه های جدید، آفرینش کارهای نوین بسیار کم و تا حدی ناشدنی می نماید.
بدین قرار آنچه بدون این گونه «فرادهش» ها و ودایع تاریخی و در مرحله فقدان پشتوانه سنتهای گذشته به پیدایی آید، هر چند ممکن است زیبا باشد. اما چون در یک فضای فرهنگی در ساحت نوعی آگاهی مؤثر تاریخی، و نه به روش هگلی آن (که قائل به نوعی خودآگاهی صرف تاریخی است)، پدید نیامده است، فاقد آن نسبت حضوری در مرحله گفت و شنود با گذشته تاریخی است و هم از این رو تأثیر گذار نخواهد بود. در این صورت فقط صورت ظاهر نقش زده شده است که گویی شیری بی یال و دم و اشکم است.
با توجه به حیثیت تاریخمندی هنرهای صناعی و نسبت آن با فرادهش های پیش از خود در هر دوره تاریخی، می توان تصور کرد مختصات جدیدی در گونه های جدید صنایع دستی به پیدایی آید و صورت های جدیدی مجال ظهور یابد. این خود نیز زمینه پیدایش و پرورش نمونه های ابداعی جدید را فراهم خواهد کرد. چنان که نقش مایه های بنیادین در هر دوره تاریخی علاوه بر بازجست عناصر مهم گذشته، متناسب با روح زمان افقهای جدیدی خواهند گشود.
هدف از طرح بحث همسانی نقش مایه در هر افق زمانی، در مرحله اول بیان نسبت موجود بین گونه های مختلف هنرهای صناعی و در مرحله دوم کند و کاو در مختصات ودایع هنری به ویژه در مکتب هنری اصفهان (حوزه اصفهان) - اگر مسامحت بتوان آن را تحت عنوان مکتب نامید - است.
بررسی نقش مایه های بنیادین یکی از مهم ترین عناصر تشکیل دهنده ترکیب های هنری در نمونه هنرهای سنتی است. این امر به ویژه در تلقي های گوناگونی چون هنرهای صناعی، ملی، سنتی و دستی با تعريف ها، نگرش ها و رویکردهای مختلف به پیدایی آمده است که در این مختصر امکان پرداختن به این گونه مباحث نیست. اما کوشش شده است تا در این گزارش بسیار فشرده به نوعی استنتاج کلی در مورد خرید صنایع دستی و هنری نزدیک شویم و با نگرشی متفاوت و اندکی متمایز به تعبیر، تأویل و شناسایی نقش مایه ها فراتر از تجزیه و تحلیل ساختاری یا صوری صرف بنگریم. در اینجا فقط به طرح موضوع و بیان برخی نسبتها پرداخته می شود.
صنایع دستی یا هنرهای صناعی دارای گستردگی بسیاری است که در عین حال واجد تنوع بسیار و نیز هماهنگی در زبان و بیان هنری است که در دوره های تاریخی سرزمین ما افت و خیز های فراوانی را از سر گذرانده است. در نقش مایه های مکتب هنری اصفهان از روش های گوناگونی چون ساده سازی، برساو کردن، تعدیل، تجزیه، کاهش یا افزایش آرایه ها و زدایش زواید استفاده شده است. چنان که شناخت جایگاه نقش مایه در تركيب ها به معنای درک مناسبات درونی اثر و قدرت خودسامانی آن است و چنان است که گویی همه اجزاء در ترکیب نهایی واجد معنای دیگری شده است. از این جهت نیز بیان هنری می تواند به درک مناسبات ابعاد و ساحات مختلف نقش مایه ها مدد رساند.
نقش مایه ها در هنرهای سنتی علاوه بر تجربیات شخص، در نسبتی حضوری و مبتنی بر یک جریان کلی تاریخی است که از طریق و توسط نوعی گفتگو با ودایع گذشته و نیازهای هر دوره تاریخی، و از جمله در مکتب هنری اصفهان، حاصل می شود. درک این گونه نمونه ها معمولا خود با نوعی تبیین و تأويل همراه است که می تواند افق گذشته را برای ما روشن سازد.
شناسایی و حتی تأویل آثار هنرهای صناعی مکتب هنری اصفهان در فضایی محقق خواهد شد که مبتنی بر افقی باشد. این افق در حوزه اصفهان مبتنی بر عناصر گوناگونی است که شایسته است مورد بررسی دقیق قرار گیرد. نظر به گستردگی پژوهش در این زمینه، در این جستار از شرح و تفصيل بعضی مختصات فنی و جهات هنری، که نیازمند پرداختن به دقایق و جزییات است، خودداری کرده ایم.
صنایع دستی به تعبير متداول و نارسای لفظ، و هنرهای صناعی به تعبیر جدید و نه چندان گویای لفظ - و گاه هنرهای سنتی و حتی هنرهای ملی - به آن دسته از هنرهایی اطلاق می شود که در تار و پود زندگی ما رخنه کرده است و علاوه بر خصلت هنری، ویژگی عملکردی نیز دارند. یعنی چنان است که در بطن حیات ما جریان دارد. این گونه آثار از دو نظر یا حيث دارای ارزش است. نخست از جهت عملکردهایی که دارد و دیگر از آن جهت که به علت داشتن مختصات زیبایی شناسانه، واجد نوعی زیبایی هنری در مکتب هنری اصفهان است. این گونه زیبایی اساسا برآمده از ترکیب های هنری خاص است که خود مجموعه ای از نشانه ها، انگاره ها یا نقش مایه هاست. در ادامه به بررسی بخشی از هر ترکیب یعنی نقش مایه ها می پردازیم.
نقش مایه ها در هنرهای صناعی دامنه گسترده ای دارد که هم به نحو مجزا و به صورت مفردات و هم به نحو مركب و به تعداد زیادتر در این گونه آثار وجود دارد. به اعتباری، این انگاره ها راهی برای گذشت از صورت ظاهر و رسوخ در باطن حقیقت هر اثر است. از سوی دیگر، بررسی نقش مایه ها می تواند کم و بیش ما را با فراگرد پیدایی و سیر تکامل نقوش در هر دوره تاریخی آشنا سازد.
نقش مایه خصلتی زبانی، رازآمیز و نمادین دارد و سرشار از معانی گوناگون است. از این روست که شناسایی یا تفسیر آن می تواند پیوسته افق نوینی فراروی ما قرار دهد یا راهی تازه بگشاید تا پس از بررسی نقش مایه ها بتوان به حقیقت آنها نزدیک تر شد.
نکته دیگر اینکه نقش مایه ها (انگاره ها) از جهت جایگزینی و تقرر خود در ترکیب های پدید آمده، موجب پیوستگی یا ترکیب آنها می شود که در این مجال اندک کوشش می شود به آن بپردازیم. اشتراک نقش مایه های بنیادین در مکتب هنری اصفهان نه تنها موجد نوعی هماهنگی و پیوستگی هنرهای صناعی می شود، بلکه در حقیقت بدون استفاده از آنها امکان پرورش نقوش جدید و نو نخواهد بود و چنان است که گویی نقش مایه های جدید بر اساس فرادهش های گذشته ابداع می شود. که با تدقیق در حیثیت تاریخی و حیثیت زمانی یا temporal آنها، واجد نوعی نسبت با سنت ها می شود و هم از این جهت گاه هنرهای سنتی هم نامیده شده است.
این امر در هر افق زمانی و تاریخی خاص واجد معنای ویژه و در هر افق زمانی واجد مختصات جدیدی می شود که می توان از تمایزات و تشابهات آنها درمرحله تمایز تکنیک و ترکیب و نسبت تکنیک و ترکیب سخن گفت. چنان که با تفسیر و تأويل هر انگاره می توان از افق جدیدی که در آن به پیدایی می آید، سخن گفت. برای شناسایی هر یک از نقش مایه های مکتب هنری اصفهان می توانیم آنها را از دو جهت مورد بررسی قرار دهیم.
نخست آنچه از مطالعه خود طبیعت به عنوان اساس و مبدأ یک نقش مایه و در حوزه مطالعات طبیعی می تواند به دست آید. و دیگر آنچه از بررسی نمونه ها و فرادهش های تصویری گذشته در حوزه مطالعات فرهنگی مکتب هنری اصفهان حاصل می شود. در این حالت به جای مطالعه مستقیم خود طبیعت و عناصر آن چون گلها، برگها، نقوش مربوط به کوهها و درختان (که بعدها در هنرهای سنتی به صورت بوته، سرو کوهی، سرو آزاد، برگ ختایی و ... به ظهور می رسد)، نمونه های هنری یعنی نقوش موجود در آثار گذشتگان مطالعه می شود.
این گونه مطالعات می تواند خصلتی در زمانی یا هم زمانی داشته باشد. اما چنان که پیش از این گفته شد، انگاره می تواند دارای نوعی فرآیند تکاملی باشد. بدین قرار شناسایی انگاره ها از مرحله آغازین با پیدایی تا مراتب تحول یافته و بسط و گسترش و نیز امکانات و توانمندی آنها و در نهایت تقررشان در یک تركيب نغز هنری می تواند افقهای نوینی فراروی ما قرار دهد.
بدین سان جستار مکتب هنری اصفهان باید به این نکته توجه کنیم که طرز استفاده از نقش مایه ها نیز از جهاتی می تواند بیانگر وضعیت آنها در یک فرآیند تاریخی باشد، که در اینجا به چند حالت آن اشاره می شود:
1. نقش مایه بدون دگرگونی به کار رود. یعنی بن مایه یا اساس آن ثابت باشد، اما تغییرات بسیار کوچکی در آن پديد آيد.
2. نقش مایه تغییر پذیرد، دگرگون شود و صورت دیگری بیابد. یعنی بن و اساس دگرگونی پذیرد و صورت های دیگری به ظهور برسد که می تواند تحول هم بپذیرد که در آن صورت از دو حال خارج نیست: یا چیزی از آن کاسته می شود یا چیزی بدان افزوده می شود.
در این گونه مطالعات گاه می توان به اصل و مبنای نقش مایه ها نزدیک شد. اما در اکثر موارد شناسایی سرآغاز آنها در اعماق تاریخ و هزاره ها ناممکن به نظر می رسد. این نقش مایه ها چنان که پیش از این گفته شد، بسیار گسترده است و فقط برخی از آنها نام با تعین خاصی دارند که نزدیک به شکلهای اصلی هندسی مانند دایره، مثلث، مربع، بیضی و ... است یا اصلا قابل تبیین با این گونه اشکال نبوده و خارج از آنها، فرانقش و نامتعين است.
به غیر از نقوش متعددی که در هر یک از نمونه های منطقه ای (مثلا قالی ترکمن) و خصوصا در مکتب هنری اصفهان وجود دارد که نامهای مشخص نیز دارد، فقط برخی از نقوش شناخته شده را به عنوان نمونه ذکر می کنیم. هر چند شایان ذکر است که بی شمار و غیر قابل شمارش اند. مانند: برد لنگری ساسانی، گل سرخ، گل صنوبر، شاخه اسلیمی مربوط به دوره اشکانی، دهن اژدری، بید اسلیمی بازمانده از عصر اشکانی، لچک ترنج، ترنج، درختی، شکوفه نیلوفر، علی شاه عباسی دوره اسلامی، گل صدپر، گل محمدی و بسیاری نمونه های دیگر.
هر یک از این انگاره های تصویری دارای تاریخچه و فرآیند خاصی است که نیازمند پژوهشهای تفصیلی است، اما می توان دو حالت را در آنها یافت:
· نخست اینکه رو گرفت یا تقليد طبیعت است و از روی طبیعت نمونه برداری شده است و در طول سده ها از حالت طبیعی به صورتی دیگر تبدیل شده و صورتی تجریدی یافته است.
· دوم، حالتی است که از همان آغاز در بدو پیدایش، از تقلید و محاکات طبیعت فاصله داشته است و توسط طراح پدید آمده و نسبت معین با هر دوره تاریخی داشته و جهتی نمادین و استعاری دارد.
این گونه انگاره ها به میزان زیادی به قدرت ابداع و تفکر هنرمند ارتباط پیدا می کند. و درست در همین مرحله است که تکنیک هنری به ظهور می رسد. در این حالت مرتبه ای از مراتب و ساحتی از ساحات هنری آشکار می شود که تجربه زیسته هنرمند خود را نشان می دهد و چون هر یک از گونه های صنایع دستی (هنرهای صناعی) دارای امکانات و محدودیت های خاصی است، تغییرات چندی نیز به اقتضای وضعیت در آنها پدیدار می شود که در نوع خود می تواند منشأ اثر باشد.
اگر مرحله نخست بیانگر شیوه فردی هنرمند در مکتب هنری اصفهاناست، مرحله دوم بیانگر فرادهش های گذشته است که می تواند خصلتی سنتی به معنای متداول لفظ داشته باشد و روح زمان در آن متجلی شود. به عنوان مثال مکتب هنری اصفهان نوعی ترکیب نهایی (سنتز نهایی) میراث هنری گذشته است، امکانات بسیاری از حیث تاریخی دارد و به علت گستردگی میراث و سنن پیشینیان در این حوزه، امکان طرح آفرینی بسیاری پدید آمد و موجب تکامل نقش مایه ها شد. چنان که به عنوان مثال گل شاه عباسی هنر تیموریکه خود تحول یافته گلهای قدیمی است، در حوزه اصفهان دارای آرایه های جدیدی می شود. و در مرکز آن گ لها حتى اشكال حیوانی نیز پدیدار می شود. ضمن اینکه آرایه های ظریف بسیاری نیز می یابد و آرایه های گیاهی، حیوانی یا کاملا تجریدی بدون تعین ایجاد می شود.
اما از حیث تاریخی حوزه مکتب هنری اصفهان دچار نوعی گشت تاریخی می شود که متضمن دگرگونی جدیدی است. چنان که همین گل شاه عباسی به ویژه در قالی بافی به صورت های متنوعی در ترنج میانی قالی به ظهور می رسد یا به صورت ردیف های تکراری در جهت طول قالی پدید می آید. در حقیقت دچار نوعی جابه جایی یا حتی تعلیق می شود که این امر بدان خصلتی فعال بخشیده و موجب جابه جایی نیروهای بالنده دیداری می شود.
همین نقش مایه در دوره تیموری یا در حوزه تبریزخصلتی ایستا، مستحکم و غیر فعال دارد. چنان که تغییرات چندی در رنگ و طرح کاشی در اصفهان پدید می آید و معرق بدان سان که در مسجد جامع اصفهان دیده می شود، جای خود را به کاشیهای هفت رنگ و خشتی مسجد شاه می دهد که شاید از جهتی از ظرافت آن کاسته شده، اما جهات دیگر آن تقویت می شود که در هر دو حالت می تواند خصلتی تکاملی نیز داشته باشد.
کاهش (زواید و حشو و اضافه و افزایش پیدایی آرایه ها) می تواند خصلتی تحولی بیابد و صورتی شیوه یافته و برساو داشته باشد. در این گونه حالت ها دو عامل مهم می تواند از جهت منشأییت اثر بودن یا آگاهی مؤثر به تاریخ با هم ترکیب شوند که عبارت اند از:
1. نخست، فرادهش گذشتگان که به هنرمند دهش شده است (از طریق سنت و خصلت تاریخمندی).
2. و دیگر، شیوۂ فردی طراح و قدرت آفرینندگی و ابداع وی که در حوزه اصفهان این فرادهش بسیار گسترده و دیرنده است.
این گونه تغییرات به ویژه در نقاشی حوزه اصفهان پدیدار می شود. از جمله ظهور نقاشی تک برگ در صفحه آرایی کتاب، اهمیت طرح و برتری آن بر رنگ، بسط و تحول قلم گیری. چنین تغییراتی نه تنها در نقاشی بلکه در کلیه زمینه های هنری مکتب اصفهان دیده می شود.
نقش مایه های مکتب هنری اصفهانبیانگر دو مسئله تأثیر گذار مختصات ملی و ویژگیهای بومی است و به تعبیری بر اساس فرهنگ منطقه ای خود پدید آمده است. علاوه بر آن، بیانگر فرهنگ کلی تر و گسترده تری است که همان فرهنگ جمعی نجد ایران در دوره های پیش از اسلام و اسلامی است که در عین حفظ ویژگی قومی و منطقه ای، روحی مشترک با دیگر هنرها و آثار مناطق مختلف ایران دارد.
می توان گفت در هر یک از این دو وجه نقش مایه واجد مختصات تاریخی خود نیز هست و در هر مقطع یا مرحله تاریخی در یک اشتراک فرهنگی و همسانی هنری قرار می گیرد. بدین سان نقش مایه ها در هنرهای صناعی موجب نوعی پیوستگی بین هنرهای گوناگون می شود. و به همین دلیل با شناسایی نقش مایه ها شاید بتوان افقهای جدیدی یافت، و راه های جدیدی گشود و نسبت بین گونه های مختلف هنری را آشکار ساخت و آنها را در افق زمان (در هر دوره تاریخی و از جمله در مکتب اصفهان) مورد بررسی قرار داد.
همچنین می توان با بهره گیری از مطالعات و روش های مقایسه ای یا تطبیقی و بررسی آثار مکتب هنری اصفهان بر اساس دیدگاه تأویلی که واجد خصلت زمانی و تاریخی است - چنان که پیش از این بدان پرداخته شد - به نوعی آگاهی مؤثر تاریخی یا آگاهی مؤثر به تاریخ دست یافت. به نظر می رسد با بهره گیری از این نگرش یا رویکرد بتوان هنرهای صناعی را در افق زمان مورد شناسایی قرار داد. چنان که می توان گفت اهمیت این نقش مایه ها در ایجاد ترکیبهای جدید، تعالی تکنیک، توانمندی هنری و پختگی شیوه های هنری هر یک از دوره های تاریخی واجد ارزش بسیار است. خصلت این کار کرد هنرهای دستی نیز می تواند ابعاد عملکرد و اهمیت آنها را باز کند.
در مکتب هنری اصفهان نیز که از حیث تاریخی میراث دار پیش از خود است، این تکنیک به خوبی قابل دیدن است که دارای دو خصلت درون پویایی یا خودسامانی و خصلت برون پویایی (در نسبت با دیگر نمونه ها) است. به تعبیر دیگر در چنین نسبتی است که می توان این نقش مایه ها را بازشناسی کرد.
اساسا وجه تکنیک در هنرهای صناعی در معنای وجه فناورانه آن بدان سان که در صنعت دیده می شود نیست. همچنان که به بحث پرسش از ماهیت تکنولوژی، بدان گونه که توسط فیلسوفان طرح شده است نیز مربوط نیست.
مکتب هنری اصفهان که ترکیب نهایی مواریث و سنتهای گذشته است نیز حیثیتی تاریخی و زمانی دارد و در بستر فرآیند دگرگونی هایی است که در همین دوره صورت گرفته است. بدین سان خود فرادهش های هنری در پیش فهم های هنرمندان این دوران به منصه ظهور رسیده است و در ترکیب های حاصل از نقش مایه ها مجال ظهور می یابد. در واقع ترکیب های مبتنی بر نقش مایه ها یکی از بنیادی ترین و شاید هم اساسی ترین مسئله در اثر است که طبیعتی پیوسته آفریننده، زاییده و دیرنده دارد و چون ترکیب واجد خصلت تاریخمندی - چنان که پیش از این گفته شد - ما را به ژرفای تاریخ خود می برد.
البته بازسازی فرآیند ذهنی و تجربه زیسته هنرمندان گذشته ناممکن است. این تداوم، پیوستگی و همبستگی بن مایه ها با اشتراک در اصول (گاه با اندک دگرگونی)، در مفردات دچار دگرگونی می شود و به نسل های دیگر انتقال می یابد. هنرهایی از این دست به مثابه درختی تناور با خصلتی وجودشناسانه پیوسته در معرض ابداع و زایش است. هنرهای صناعی در حوزه اصفهان در معنای گسترده تر آن) واجد دقایق جدیدی است که از طریق یک نسبت تاریخی و فهم آثار گذشتگان پدید آمده است. چنان که در نیست امروز ما با گذشته و از جمله مکتب اصفهان نیز این امر به مدد نوعی افق مشترک امکان پذیر است که در فرآیندی تاریخی واجد معنا می شود. این افق مشترک امری تاریخی است.
در هنرهای صناعی درک نسبت با ودایع گذشته و برگرفت عناصری از آن، غالبا نوعی دگرگونی ناگهانی و سریع نیست. هر تغییری در یک پیوستگی و همبستگی است و دریافت و فهم آن نیز با نوعی تأویل و تفسیر ممکن می شود. این امر مبتنی بر نوعی رویداد است که در قالب تجربه های متفاوتی مجال ظهور می یابد. این رویداد بر نوعی تجربه تاریخی مبتنی است. این گونه نقش مایه ها از آن حیث که باید در زندگی انسان منشأ اثر شود و در تداوم و بسط مناسبات فرهنگی و بازنمایی ویژگیهای هنری فرهنگهای ملی و بومی باشد، بر نوعی فناوری صرف یا تفكر فناورانه مبتنی بر فاعل شناسایی نیست، بلکه خصلتی فراگیر و هستی شناسانه دارد.
این آثار در مکتب هنری اصفهان در عین گستردگی و تنوع زیاد، متضمن نوعی وحدت زبان و بیان و دارای انواع اشتراکاتی است که در حقیقت می توان آن را نوعی مبانی تصویری و ساختاری ترکیب تلقی کرد. تغییرات پدید آمده در این مکتب به آرامی و بر اساس پیدایش زمینه های مناسب ایجاد می شود که در یک فرآیند و زنجیره اصلی پیوستگی عناصر درونی و گسستگی تدریجی صورت آنها تا مرحله دگرگونی بنیادی پدیدار می شود.
این گونه نمونه ها و سنت های مکتب هنری اصفهان در هنرهای صناعی که خصلتی تاریخمند دارد به ناچار دوری است. یعنی تأویل آن بر اساس نوعی ادوار تأویلی و تفسیری قابل تصور است که هنرمند آن را بر اساس انگاره های تصویری گذشته اقتباس کرده و در افق زمان خود مورد تفسير قرار داده است. از این رو در همین افق به طرح نقش ها و انگاره های جدید پرداخته است که در پیوستگی و تداوم با فرادهش های گذشته قرار دارند.
گذشته از برخی تمایزها در آثار مکتب هنری اصفهان ، با غلبه ویژگی تغزلی بر جنبه حماسی و پیدایش آرایه های جدید در نقش مایه ها، تزیین نیز بسط بیشتری می یابد و نوعی ظرافت، لطافت، ملاحت و تکامل که تا پیش از این سابقه نداشته، به ظهور می رسد. که البته حاصل جمع تجربیات گذشته نیز تلقی می شود. و در عین حال بیانگر تعارضات و تحولات دوران جدید است. این تحولات یا دگرگونی ها، به رغم آنچه در ظاهر به نظر می رسد، بر اثر تأثيرات عناصر گوناگونی است که بررسی آنها با دشواری های بسیاری نیز همراه است.
گفتن اینکه هنر نقاشی ایران در این دوره تحث تأثير اروپا قرار گرفته است، گرچه تا حدی مددرسان است، اما اهداف و تمنيات باطنی هنرمندان و عوامل تاریخی، معنایی و فنی هنری دیگری نیز در آن دخیل بوده است. بسیار ساده انگارانه است که خصلتهای هنری و طرز زبان و بیان هنری را به تغییرات صرف تاریخی و رویدادها نسبت داد. هر چند حوادث و جریانات تاریخی می تواند تا حدی منشا اثر باشد و با نوعی تجزیه و تحلیل مدرسه ای (آکادمیک)، چنان که مرسوم است، می توان به توضیح و تحلیل آنها پرداخت. با وجود این، در پایان بعضی تغییرات به طور خلاصه بیان می شود و از آنجا که امر هنری و آن هم صنایع دستی صناعی اساسا با جریان زندگی و فرآیند پرشتاب آن همراه است و خصلتی پویا و پر تحرک دارد، بررسی گونه های مختلف آن نیازمند دقت نظر بیشتری است.