ویرگول
ورودثبت نام
خدائی
خدائیدر پی مفهوم خویش قبل از اتمام زمان زندگی..!
خدائی
خدائی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

من گمشده ام..

خسته شده ام...

از اینکه علایق و دوست داشتنی هایم را نادیده گرفته ام خسته شده ام

از قبول کردن حرف های این و آن که همه شان به نفع من است اما من را از خود واقعی ام دور میکند خسته ام

شما نمیفهمید...

شاید هم میفهمید اما قبول نمیکنید که من هم حق زندگی دارم

حق انتخاب و اشتباه دارم،هرچند به لطف شما اصلا انها را تجربه نکرده ام

من سرپیچی نمیکنم

سعی میکنم جلوی مردم ابرویتان را نبرم

خوب فهمیده ام که حرف مردم برایتان چه ارزشی دارد،آن قدر که فکر میکنم بجز من علایق خودتان را هم خرد کرده اید تا مردم شما را قضاوت نکنند

من میفهمم...

و میبینم جهان اطرافم را که در حال تغییر است

و غمگینم

غمگینم از اینکه شما من را نمیبینید،من واقعی را سرکوب میکنید تا فرزندی ابرومند داشته باشید.

لبخند میزنم و سعی میکنم عادت کنم به بازیچه ی مردم بودن

اما می‌دانید؟!

می‌دانید چقدر دردناک است که خودم را نمیشناسم؟

می‌دانید رنج میکشم از اینکه هیچ استعدادی ندارم؟شاید هم دارم اما برای یک دختر ابرومند نیست

می‌دانید هر روزی که از عمرم میگذرد نسبت به زندگی بی تفاوت تر از قبل میشوم؟

من از شما ابرو نمیخواهم

من گمشده ام

لطفا من را پیدا کنید

۴
۰
خدائی
خدائی
در پی مفهوم خویش قبل از اتمام زمان زندگی..!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید