نسیم مرادی
نسیم مرادی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

دانلود رمان دختر شرور


رمان در مورد یه دخترِ بد، بدِ، بدِ، دیگه. از نظر اخلاق و رفتار؛ شیطونی بیش از اندازه و آزار مردم باعث خوشحالیش می‌شه! ولی یک دفعه همه چی تغییر می‌کنه و عاشق می‌شه! تصور کنید همچین دختری عاشق بشه، واویلا! آیا دوست دارید نتیجش رو ببینید و بخندید؟ پس با ما همراه باشید.

من یه دختر بدم، زیاد با اعصابم بازی بشه ممکنه دست به کارای خطرناک بزنم! کاری برای زندگی نمی‌کنم، می‌شینم یه گوشه و به بازی‌هاش نگاه می‌کنم! از دور قشنگ‌تر به نظر میام ولی از نزدیک کسی‌ام که تحمل موندن باهاش رو نداری. نمی‌ذارم کسی من رو بین دو گزینه قرار بده! یا من یا هیچکس. افکارم بَده، مثل خودم؛ از من نخواه خوب باشم چون عواقبش پاچه گیره. و در آخر اضافه می‌کنم که «من دختر بدیم، با من نگردید!»

پ.ن: این رمان خیلی متفاوته.

«بسم الله»

قیافم رو کج کردم و گفتم:

– قیافش رو تو روخدا! آخه بگو لامصب تو به این جذابی چرا انقدر حزب اللهی هستی؟

سوگند در تایید حرف من گفت:

– واقعا هم، حیفه به خدا. آخه ببین چه تیکه‌ایِ.

آدامسم رو باد کردم و محکم ترکوندم که سوگند چپ چپ نگاهم کرد! برگشتم سمتش و گفتم:

– ولی می‌دونی اصلا ازش خوشم نمیاد، اصلا از آدم‌های این‌جوری بدم میاد می‌دونی که؟

ایشی زیر لب گفت و ادامه داد:

– نه تو روخدا! بیا و خوشت هم بیاد! پسره‌ی خشک نچسب.

یهو سوگند برگشت و پشت سرم رو نگاه کرد و سریع بلند شد و بعد از زدن چشمکی ازم دور شد‌. اخم‌هام رو در هم کشیدم و پام رو انداختم روی اون یکی پام. کنارم نشست و با لبخند نگاهم کرد!

– الان اومدی منت کشی؟

خندید و چشمای نافذ مشکیش رو دوخت توی چشم‌هام و گفت:

– مگه میشه قهر شما رو تحمل کرد خانمی؟

لبم داشت به لبخند کش میومد ولی با هر زوری بود نگهش داشتم و اخمم رو حفظ کردم.

– کار همیشته؛ رفتارای اشتباه می کنی و آخر سرم میای تا من و خر کنی! ولی این دفعه کور خوندی آقا سیاوش!

سیاوش با خنده خواست دستش رو بندازه دور گردنم که سریع گفتم:

– هوی، بکش بابا.

اخم‌های سیاوش در هم رفت ولی سعی کرد با لحن آرومش از دلم در بیاره.

– ای بابا، خانم خانم‌ها! مثل اینکه حسابی قاطی کردی‌ها… خب من غلط کردم، خوبه؟

لبخندی از روی غرور و بدجنسیم روی لبم نشست. فکرش رو بکنید پسر جذاب و پولدار و مغرور دانشگاه اینطوری به پای من افتاده! از وقتی وارد دانشگاه شدم چشم‌های سیاوش دنبال من بود. یه جوری می‌گم از وقتی وارد دانشگاه شدم انگار چند سال می‌گذره! همش یک سال می‌گذره و از اون موقع من با سیاوش رفیقم، اصلا هم دختری نیستم که پاک باشم و با هیچ پسری دوست نباشم و ال و بل هم نباشم، با پسر دوست می‌شدم ولی فعلا با سیاوشم و سیاوش هم قصد جدیش ازدواجِ!

لبام رو غنچه کردم و گفتم:

– راجع بهش فکر می‌کنم.

سیاوش خندید و به صورتم زل زد، آروم با اون صدای مردونه و جذابش که دخترای آویزون دانشگاه عاشقش بودن گفت:

– من عاشقتم دیوونه، عاشق اون چشم‌های آبیت. دلم نمی‌خواد نگاه هیچ عوضی روی تو بشینه!

نگاهم رو بی حوصله ازش گرفتم. ما رو کشته با این حرفاش! اصلا به قیافش نمی‌خوره ولی غیرتیه. رفیق‌هاش می‌گن روی دوست دخترای قبلی دو روزش اینجوری نبوده! من که اصلا خوشم نمیومد از این ادا‌ها و غیرتی بازی‌ها‌. آدم باید روشن فکر باشه!

چشمم به کوه غرور دانشگاه افتاد، همین پسر حزب اللهی خودمون. لامصب عجب بدن تیکه‌ای داره، قیافش رو که اصلا نگو! آخه بگو لعنتی چرا اینکار رو می‌کنی با خودت؟ جدی و خشکِ و به هیچ دختری نگاه نمی‌کنه، دکمه‌های لباسشم تا آخر می‌بنده! با صدای سیاوش که من رو صدا می‌زد برگشتم و گیج نگاهش کردم:

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید