درمورد دختری به اسم حور که دارای یک قُل دیگه به اسم رویاست که شر و شیطونتر از حوریه میباشد. نامزد حوری که یکماه مانده به ازدواجشان، او را ترک کرده. خانوادهاش میخواهند تا او به عقد پسرعمهاش سعید دربیاید تا آبروی از دست رفتهی آنها را برگرداند؛ ولی حوری با این ازدواج شدیداً مخالف است. چون باز هم عاشقانه نامزدش را دوست دارد و.
باز هم مثل همیشه خیره شده بودم به تابلوعکسی که روی دیوار اتاقم نصب شده بود.
فقط نگاهش میکردم تا باز وجودم پرشود از آرامشی که چند سالی است که دیگر رنگش را هم ندیدهام.
به جایش بیخوابی و سردردهای شدید نفسم را بریده بودن و بیخوابیم را هیچ چیزی جز همین تابلو عکس، تسکین نمیکرد.
حتی پدرم که مخالف نصب این تابلو عکس بود دیگر حرفی از بردن آن به انباری نزده بود و شاید فهمیده بود که مسکن تمام دردهای دخترش همین مرد درون قاب عکس است.
آنقدر خیره میشوم به تابلو تا خوابم ببرد یک خواب عمیق و شیرین.
نمیدانم چند ساعتی خوابیده بودم؛ با صدای رویا که صدایم میکرد چشمهایم را گشودم و نگاهم به سمت در کشیده شد که بدون در زدن وارد شد.
– اِوا بازم یادم رفت در بزنم.
و بعد خودش صدای در را درآورد.
– تَقتَق سلام علمم خوابآلو وقت خواب؟
خمیازهای از سر خستگی زیاد که البته بخاطر خواب بود کشیدم و با لبخند محوی خواهری که قل خودم بود را نگریستم زیادی شبیه هم بودیم!
فقط آن موهای بلندش را پرکلاغی کرده بود و معتقد بود بهش میآید و من با موهای بورم و چتریهایم کمی متفاوت تر از او بودم.
– چیشده از اتاق من سردرآوردی نکنه راه گم کردی رویا خانم!؟
حالت بامزهی فکر کردن را به خود گرفت و بعد از کمی جمع کردن ل**بولوچش گفت:
?
– عه راس میگیها من اینجا چیکار میکنم؟ انگاری راهم رو گم کردم.
بعد بالشو از روی تختم برداشت ومحکم کوبید سرم وگفت:
– ملت همگی خونه شوهرشونن اونوقت من به جای خونه شوهر مجبورم صورت زشت تو رو تحمل کنم.
با صدا خندیدمو گفتم:
– پس خودتم قبول داری که زشتی؟
– نخیر کی گفته؟ زشت تویی با اون چتریات!
– اخه دیوونه تو که کپی برابر خودمی حالا من زشتم تو خوشگل؟
رویا چشاشو چپ کرد و گفت:
– یعنی الان جنابعالی میگی من از روی تو ساخته شدم دیگه نه!
– خودت بدلی خواهر کوچیکه اونی که کپیه تویی!
حالا نوبت من بود که بالشتی به سمتش پرتاب کنم و زهرماری نثارش کنم دختره دیوونه خل وچل؛ میون خندههای بریدهاش گفت:
– دیدی کم آوردی!
– اره دیدم مادمازل حالا چرا اومدی تو اتاقم؟
– ای وای دیدی یادم رفت!
بعد با خندهی خبیثی گفت:
– عمهی زیباتون اومده حوری جان! مادر شوهر جونت.
و غشغش خندید. رو آب بخندی دخترهی خل.
بعدم غیبتش رو شروع کرد.
– میگم حوری… این مامان توران چی تو دخترش دیده اسمش رو گذاشته زیبا؛ آخه اون رو چه به زیبایی بیشتر شبیه اخمو تو سفید برفیه! والا.
بعدم با حال زاری گفت:
– از شانس بدت هم حوری این زیبای خفته هم قراره بشه مادر شوهرت…
بعد از شنیدن این حرف اخمی چاشنی صورتم کردم رو به رویا گفتم:
– رویا حرف زیادی موقوف… فقط همین یه قلم رو کم دارم که عروس عمه زیبا شم اونم زن سعید جانش!
و بعدش ادای عق زدن رو در آوردم. فکرشم حال بهم زنِ!
– حالا پاشو خودت رو مرتب کن که بریم پایین الانِ صدای بابا دربیاد.
باشهای گفتم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم رویا سرش را داخل کمدم کرده بودو لباسهام رو یکییکی از نظر میگذروند همان طور که مشغول دید زدنشون بود گفت:
– حوری این شلوار جین یخی تو با تونیک قرمزت بپوش موهاتم بیار ببافم برات.