بچه که بودم، هر گاه اسباب بازیهایم خراب میشد، دل و روده آنها را بیرون میریختم! از آنجا که مادرم علت این رفتارهای کنجکاوانه را درک نمیکرد، عروسکهایم را قایم میکرد. بنابراین، من به سراغ ماشینها میرفتم! یادم میآید یک ماشین مینی بوس فولکس واگن داشتم که تویش پر از آدمکهای کوچولو و فسقلی بود. اما این ماشین از کار افتاده بود. در تخیلات کودکانهام، این آدمکها داخل مینی بوس فولکس واگن گیر افتاده بودند و من باید آدم کوچولوها را نجات میدادم. بنابراین، یک روز، به دور از چشم مامان، سنگی برداشتم و برای نجات مسافران لیلیپوتی مینی بوس، سنگ را محکم روی سقف مینی بوس کوبیدم. در ضربه اول، سقف مینی بوس ترک خورد. بار دوم، محکمتر کوبیدم که نهتنها مینی بوس فولکس واگن نصف شد، بلکه یکی از آدم کوچولوها نیز شکست. با عجله، شواهد صحنه جرم را پنهان کردم.
ماشین دوم، ماشینی بود که پدرم در مسافرت به مشهد برایم خریده بود. این ماشین، یک فولکس قورباغهای قدرتی جرقه زن بود. به طور کلی، من عاشق اسباب بازیهای نوردار بودم، مانند آن فرفرههای قرمز نوردار؛ یک مدل اسباب بازی که شاید اکثر بچههای دهه هفتادی نمونهای از آن را داشتند. یادم میآید وقتی فروشنده مغازه، آن فولکس قورباغهای را روی زمین کشید، ماشین شروع به حرکت کرد و نورپردازی فولکس من را به وجد آورد. دیگر کار شب و روز من در مشهد، بازی با فولکس جرقهای شده بود. وقتی مردم مشغول نماز خواندن در صحن بودند من با قدرت ماشین فولکس را روی زمین هل میدادم. حتی مدتی بر روی سقف فولکس قورباغهای برای کبوترهای حرم گندم بار میزدم. در همان حین، حتی مسافر هم میزدم!
_ تهران! تهران دو نفر!
_ آقا، بفرما بالا، کرایه ۲۰۰ تومن
وقتی به هتل برگشتیم حتی در فکر این بودم که برای فولکس قورباقهای یک چادر راه راه آبی سفید تهیه کنم. اما همین که از مشهد برگشتیم متاسفانه ماشین خراب شد. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. در کسری از ثانیه فولکس از دست من رها شد. چند تا کله ملق تو راه پله زد و دیگر خبری از جرقههای نورانی نبود. از آنجایی که بدنه فولکس قورباغهای شفاف و شیشهای بود داخل آن به خوبی دیده میشد. چیزی شبیه به سکه در وسط فولکس قوراغهای بود که جرقهها از آن متصاعد میشد. کنجکاوی من برای فهمیدن راز نورپردازی و جرقه ماشین باعث شد تا با سنگ، فولکس قورباقهای خود را خورد خاکشیر کنم. وقتی اون قطعه سکه مانند بدبو را درآوردم و در دستانم قرار دادم تازه فهمیدم عجب اشتباهی کردهام. آن دیسک بدبو اصلاً ارزش آن را نداشت که فولکس قورباقهای اوراق شود