دکتر نیرهالسادات علوی؛ کارشناس آکادمی هوش مالی
«گلستان»، بازتاب معاشرت گستردۀ نویسنده با طبقات گوناگون مردم و آگاهی از طرز فکرها و سلیقهها و آرزوها و خواستههایشان در آن زمان است. در این میان، مال و ثروت، فقیر و غنی، تجارت و سخاوت، بخل و بخشندگی همه در کنار هم، زنجیرهای از مفاهیم مالی و اقتصادی را به نمایش میگذارند. سعدی با ریزبینی و نکتهسنجی خود به بررسی مسائل مالی، به ویژه معیارهای اخلاقی وابسته به این مسائل، مانند قناعت و سخاوت، پرداخته است. با مطالعه بابهای «در فضیلت قناعت» و «در اخلاق درویشان»، میتوان توشه خوبی برای ارتقاء تدبیرها و پرورش اخلاق اقتصادی برگرفت.
هر رفتاری آثاری دارد و بخشش به تهیدستان، گذشته از آنکه روح انسان را لطیف میکند، ثروتش را پاک و زاینده میسازد.
در سرزمین یونان، راهزنان کاروانی را غارت کرده و مال فراوانی ربودند. هر چه تاجران گریه و التماس کردند و راهزنان را به خدا سوگند دادند، بیفایده بود. از قضا «لقمانحکیم» در آن کاروان حضور داشت. یکی از کاروانیان به او گفت: «چند کلمهای راهزنان را پند و اندرز بده، شاید متنبه شوند و بخشی از مال ما را بازگردانند. حیف است که این همه مال از بین برود و تباه گردد.» لقمان پاسخ داد: «دریغ از پند و اندرزی که حرام این دزدان شود! گره کار در جای دیگری است و ربطی به دزدان ندارد. در روزگار سلامت و امنیت، بینوایان را یاری کنید، چون توجه به حال آنها، موجب رفع بلاست. وقتی تهیدستی از شما چیزی خواست، از مال خود به او ببخشید و گرنه ستمگری آن را به زور از شما خواهد گرفت.»
از حکیمی پرسیدند: «سخاوت بهتر است یا شجاعت؟» پاسخ داد: «کسی که سخاوت دارد، دیگر نیازی به شجاعت نخواهد داشت. حاتم طائی از دنیا رفت، اما آوازهاش به خاطر سخاوتش در سرتاسر جهان پیچید. تو هم زکات مال خود را بپرداز تا برکت ثروتت افزون شود. همانطور که اگر باغبان شاخ و برگهای اضافی درخت انگور را بزند، محصول انگور بهتر و بیشتر خواهد شد.»
حکایت اول
سعدی میگوید: «درویشی در کاروان حجاز همراه ما بود. یکی از پادشاهان عرب، صد دینار طلا به او بخشیده بود تا خرج زن و فرزندش کند. ناگاه راهزنان کاروان را غارت کردند و اموال همه را بردند. هر چه کاروانیان التماس کردند، دل راهزنان نرم نشد و حتی یک سکه طلا را هم پس ندادند. همه اهل کاروان بیقرار بودند، جز همان درویش که همچنان آرام و باوقار بود. به او گفتم: «مگر راهزنان مال تو را نبردهاند؟» پاسخ داد: «البته که بردهاند، اما من آنقدر دلبسته آن مال نبودم که هنگام از دست دادنش، اینچنین غمگین و بیقرار شوم. تا حد امکان نباید به چیزی یا کسی دل بست، چرا که وقتی دل بستی، دل برگرفتن، بسیار دشوار خواهد شد.»
انسان وظیفه دارد برای حفظ مالی که به دست آورده به تمامی تلاش کند؛ چه اینکه عمر ارزشمند را در تحصیل آن صرف کرده است. اما گاه تلاش نتیجه نمیدهد و مال از دست میرود. در اینجا نباید خود را باخت و ادامه زندگی را برای فقدان آن ثروت به کام خود تلخ کرد؛ باید آن مال از دست رفته را هزینه یادگیری به حساب آورد و با آرامش و بدون اندوه در آینده بهتر عمل کرد.
حکایت دوم
شخص معروفی به استادش گفت: «عدهای از مردم بسیار به دیدارم میآیند، خستهام میکنند و آرامشم را برهم میزنند، چه باید بکنم؟» استاد گفت: «از میان آنان به کسانی که تهیدست هستند، مالی قرض بده و از آنهایی که ثروتمندند پولی بخواه. مطمئن باش دیگر به سراغت نمیآیند؛ چرا که همه آنها به نوعی دل در گرو پول دارند و جانشان به پول بسته است. وقتی انتظار مالی تهیدستان را برآورده کردی و از ثروتمندان درخواست کمک مالی کردی، دیگر کاری به کارَت نخواهند داشت. اگر گدایان در صف اول لشکر اسلام باشند، کافران از ترس توقعات آنان تا خودِ چین میگریزند.»
اگر منطق روابط انسانی، مال و ثروت باشد، شبکه روابط اجتماعی بسیار سست و بیبنیاد خواهد بود؛ چه اینکه مال و ثروت مانند سلامتی در طول عمر فرد بالا و پایین بسیار دارد؛ اگر چنین عاملی پیوند دهنده انسانها به یکدیگر باشد، آن پیوند فراز و فرود بسیار خواهد داشت.
حکایت سوم
فرزند مردی ثروتمند و بسیار بخیل، به سختی بیمار شد. خیرخواهان به او گفتند: «برای شفای پسرت، خوب است یا قرآن را ختم کنی یا گوسفندی را قربانی.» مرد کمی فکر کرد و گفت: «البته قرآنی را که مهجور مانده بخوانم و زنده سازم، بهتر است. چرا به سراغ گله گوسفند بروم و خود را به درد سر اندازم؟» اهل دلی، سخن مرد را شنید و گفت: «این مرد ثروتمند به این دلیل تلاوت قرآن را برگزید که خواندن قرآن کار زبان است و پول دادن برای قربانی، بسته به جان است!» حیف است که در کنار طاعت و عبادت، دست بخشنده و دهنده نباشد؛ بعضی افراد برای خرج کردن، مانند چهارپا در گل ماندهاند و حاضر نیستند برای خروج از آن چیزی خرج کنند، اما اگر سوره کوتاهی از قرآن بخوانی، صد بار تکرارش میکنند.»
نظام هستی بر سبب اسباب میچرخد و هر عاملی به اذن پروردگار مشغول کار خویش است و هیچ یک به جای دیگری کارگر نمیافتد؛ آنجا که خرج مال کارگر میافتد، دعا برای حفظ اثر خرج مال ضرورت دارد و نه دعا به جای خرج مال.