من اگر جای چندلر بودم چه می کردم؟
یک توضیح کوتاه می دهم و می روم سر اصل مطلب؛ یکی از بهترین اپیزود های سریال فرندز به نظر بنده قسمت آخر فصل ششم آن است، نه به این خاطر که بیشتر خنده دار باشد، نه؛ اتفاقا من اکثر مواقع بیشتر درگیر مفاهیم و داستان روابط و تصمیمات این شش شخصیت می شوم تا خندیدن به موقعیت های کمدی آن؛ البته از هیچکدام نمی شود و نباید گذشت.
چندلر و مانیکا مدتی است که باهم دوست هستند و چندلر در سر دارد تا به مانیکا پیشنهاد ازدواج دهد، اما بخاطر سوتی های که بقیه دوستان می دهند گمان می کند که مانیکا از این ماجرا بو برده است و غافلگیر نخواهد شد، از آن جا که این مسئله برای چندلر مهم است، دست نگه می دارد و خود را به آن راه می زند و حتی بیشتر از گذشته که واقعا از ازدواج و تعهد می ترسید، پیش مانیکا از ازدواج بد می گوید تا ذهن او را منحرف کند و موقعی که حلقه را به اون نشان می دهد بیش از اندازه غافلگیر شود.
اما چندلر بیچاره بد شانسی می آورد و درست در همین روزها سر و کله ی ریچارد پیدا میشود. ریچارد دوست پسر سابق مانیکا که بیست سالی از او بزرگتر بود و آخر سر همین اختلاف سن باعث شد تا آن ها علی رغم حرارت و عشق بسیار بین شان از هم جدا شوند. یکی دیگر از عوامل جدایی آن ها این بود که ریچارد به خاطر سن بالایش نمی خواست بچه دار بشود و مانیکا عاشق بچه داری بود.
حالا ریچارد دوباره آمده و می گوید که نتوانسته مانیکا را فراموش کند و آن قدر هنوز عاشق اوست که هم میخواهد با او ازدواج کند و هم بچه دار شود؛ مانیکا با شنیدن این حرف ها دچار شک اساسی در مورد رابطه اش با چندلر می شود و می رود به آپارتمان ریچارد تا با او حرف بزند.
در همین حین چندلر از این ماجرا خبردار می شود و رفتاری از خود نشان می دهد که دقیقا می خواهم در مورد آن بحث کنم.
چندلر که همیشه وقتی پای ریچارد در میان بود احساس نا امنی می کرد چون شاهد آن رابطه ی آتشین میان آن دو بوده و همیشه بیم داشت که مانیکا را به ریچارد خواهد باخت. چندلر هراسان به سوی آپارتمان ریچارد می رود تا مانیکا را پس بگیرد. چندلری که همیشه به عدم شجاعت و آسیب پذیری می شناختیم سر سختانه مبارزه می کند تا محبوبش را که دچار شک شده را باز پس بگیرد. در آخر اینچنین هم می شود و چندلر و مانیکا باهم ازدواج می کنند.
اما اگر من جای چندلر بودم چکار می کردم؟ من به شخصه اگر آن لحظه جای چندلر بودم نمی رفتم سراغ مانیکا. نه اینکه چون عاشقش نیستم نه. چون چندلر مدارا را بر دراما ترجیح داد. مدارا کرد و محبوب اش را پس گرفت، اما من دلم می شکست، ترک می کردم، چون نمی توانستم تحمل کنم که حتی لحظه ای دچار شک شده و دیگری را بر من ترجیح داده.
ولی نتیجه ی کدام قشنگ تر است؟ مدارا؟ یا دراما؟