امید :)
امید :)
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

از یک پیامک اشتباه...

آن زمان ها،که تازه موبایل داشت رونق میگرفت و کم و کمک در دست افراد بیشتر و بیشتر دیده میشد،همان روزها بود که من هم موبایل دار شدم.

در آن روزگار داشتن ویبره و اسپیکر قوی و دوربین 2 مگاپیکسل از برترین امکانات موجود بود و وجود سیستم عامل روی گوشی صرفا مختص از ما بهترها و خواصی بود مخصوص...

آن دوران که هنوز فرهنگ استفاده از تلفن همراه در حال رشد بود و معمولا به ندرت پیدا می شد کسی که گوشی را سایلنت کند و دیگران را از شنیدن صدای زنگ " بابا کرم " با نهایت حجم صدای ممکن محروم کند،گاه و بیگاه پیامک هایی ارسال و دریافت می شد که اشتباهی بودند.

حداقل به ظاهر مال ما نبودند و انگار همه در حال تمرین برای نشانه گیری درست اهداف متحرکی بودند که تا قبل از آن صرفا میشد چند روزی یک بار از پشت تلفن سکه ای در حد یک " الو " صدایشان را شنید.

میشناختم و هر روز بیشتر میدیدم دوستان و اطرافیانی که به مرور سلام گفتنشان به salam تغییر کرد،که از رو در رویی واهمه پیدا میکردند،که وقتی حتی میدیدمشان،در حد سه کلمه حرف میزدیم و وقتی جدا میشدیم 12 پارت پیام پشت هم می آمد که این و آن و آن یکی مورد را میخواستم بگویم اما نشد و حالا بخوان...

دوستی داشتم،که دوست بودیم،کمی غیر عادی،اما دوست بودیم...

به مدت سه سال دوستی داشتم که با یک پیامک اشتباه شروع شد،3 سال صرفا با نوشتار ادامه داشت و با همان نوشتارهای مجازی به اتمام رسید.

هرگز صدایی به گوشمان نرسید،هرگز کلامی رد و بدل نشد،هرگز دیداری نبود،تمام تمام داشته هامان از هم یک اسم بود و یک شماره و خلاص...

هرچه گذشتیم و به امروز نزدیک شدیم،هرچه پیش رفتیم و نزدیکتر شدیم،دورتر شدیم.

کاش لااقل بلد باشیم و فراموش نکنیم به فرزندانمان بیاموزیم یک کاری هست به اسم " زل زدن توی چشم هم " ،که آموختنش دشوار است و از آن دشوارتر یافتن چشم درستی برای خیره شدن و زل زدن.

کاش بتوانیم به بچه هایمان بگوییم چه دنیای زیبایی دارند چشم ها و خیره شدن ها و حرف زدن ها و در آغوش گرفتن ها.

این روزها،فکر میکنم،که خودم سالهاست در چشمی خیره نشدم.

امروز،همین چند لحظه پیش،تازه فهمیدم،که سالها بود فراموش کرده بودم،که قهوه ای است،رنگی که سالها بود نگاهش نکرده بودم

رنگ چشمهای خودم،درون آینه...

امید

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید