ویرگول
ورودثبت نام
امید :)
امید :)
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

در خانه ما...

در خانه ما،یک پارچ کریستال هست،که از بس استفاده نشده کاملا نو مانده و کماکان درخشش عجیبی دارد.

تصور میکنم پانزده یا بیست سالی از عمرش گذشته باشد.

اما چرا نو مانده؟

این پارچ نقیض جمله "خواستن توانستن " را به شما ثابت خواهد کرد.

از هر طرفی،به هر روشی،تحت هر مکانیزم و پروتوکلی که سعی کنید از درون این پارچ داخل لیوان آب بریزید،حتما مقداری از آن به اطراف خواهد ریخت و به قول مادرم گند میزند به همه چیز!

اوایل که تازه شروع به استفاده از این پارچ قدیمی کرده بودیم تصور میکردیم خوب لابد من بلد نیستم،کج گرفتم،بد ریختم...

اما به مرور دریافتیم که کلا به هیچ صراطی مستقیم نیست و همینطور نو ماند یک گوشه.

چند باری خواستیم بفرستیمش بازیافت یا داخل سطل زباله،اما فقط چند روز طول کشید تا یک کاربری مناسب حال آن بیابیم.


خوب یادم هست که یک ظهر تابستانی داغ مرداد ماه بود،حول و حوالی همین روزهایی که میگذرانیم،گرچه که آن روزها هوا شاید گرم بود و تاب تحمل اندک،اما دلهامان گرم بود به بودن هایی که امروز شاید نیستند.

بگذریم،آن روز ظهر همگی خواب بودیم و گاه گاهی نسیم خنکی هم به درون خانه میوزید که آرامش آن خواب ظهرگاهی را دوچندان میکرد.

شاید ۳ بار بود،یا ۴ بار،که زنگ در به صدا درآمد.

از خواب پریدم و غرغر کنان که بر خرمگس معرکه... و فلان با چشم های پف کرده آیفون را جواب دادم : بله؟

از جوابی که شنیدم خشکم زد!

فورا دویدم و همه را از خواب بیدار کردم که هرچه دارید و ندارید بپوشید و به هوشید که مهمان ناخوانده رسیده!


۵ نفر بودند که در آن ظهر داغ تابستانی ناگهان دلتنگ ما شده بودند و هوس دیدار کرده بودند و چون گوشی هیچکدام شارژ نداشته! یک راست روانه درب منزل ما شده بودند.

البته که وقتی قبل از ورود و سلام و علیک و تعارفات معمولی یک به یک روانه مستراح شدند،دلیل اصلی دلتنگی مشخص شد.

اما خوب مهمان بودند دیگر!

به زودی هم فرمودند که ناهار هم نخورده اند و گرسنه هستند.

مادر هم مشغول آشپزی شد و به حد توان،غذایی فراهم شد.

حتما حدس زدید که هنگام سرو غذا نوشیدنی به چه روشی سر سفره حاضر شد!

شربت آلبالوی غلیظ و خوشرنگی بود که هر کسی را به هوس می انداخت.


به جز من،بقیه خانواده با مهمان مشکل خاصی ندارند،اما من به شخصه همیشه از مهمان و مهمانی فراری بوده و هستم،خاصه که میهمان هایی باشند ناخوانده و بی ملاحظه.

بنابر این آن پارچ هم شیطنت من بود و بعدها به شدت سرزنش شدم!


قبل از شروع غذا نفر اول که خواست لیوانی شربت بنوشد با ذوق خاصی سراغ پارچ شربت رفت اما بیشتر از میزانی که داخل لیوان بریزد روی سفره و زمین ریخت و همان یک جمله " ای وای!مراقب باشید!نچ!الان تمیزش میکنم" که من گفتم و برخواستن سریعم به قصد آوردن ابزار تمیزکاری کافی بود تا میهمان های ناخوانده مستراح رفته دلتنگ گرسنه،به داشته هایشان تشنگی را هم بیافزایند و غذا را هم نیم خورده رها کرده و یک ربع بعد هم خداحافظی!!!


حقه کثیفی بود!


البته که مادر به صورت مبسوط با انواع نوشیدنی ها جبران مافات نمود و به قول خودش آب رفته را به جوی بازگرداند،اما از همان روز یاد ندارم کسی را که ناگاه و ناخوانده دلتنگ ما شده باشد و هوس دیدار کرده باشد در یک ظهر داغ تابستانی.


در خانه ما،یک پارچ هست،که من هروقت با خودم فکر میکنم چرا رفت؟دستانش،عطر گیسوانش،یا برق آن چشم های درشت تیره،که دیگر نیست،اگر بود چقدر خوب بود،


یک لیوان آب از آن پارچ میخورم تا یادم نرود شاید من هم مهمانی ناخوانده بودم،در یک ظهر داغ تابستانی،که اگر لبخندی چشیدم یا محبتی دیدم،به رسم میهمان نوازی بوده،نه بیشتر...


امید

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید