دیشب نهنگ را دیدهام. ساعت ۱۲:۰۰ یا شاید چند دقیقهی بامداد. بدترین انتخاب برای فیلم دیدن قبل از خواب، نه چون به گریهام انداخته و قلبم را مچاله ساخته و نابود شدهام. نه مسئله خیلی سادهتر از اینهاست، چون نهنگ یک آشغال به تمام معناست. کثافت محض است. هر چیزیست جز یک فیلم سینمایی، و هیچچیزی نیست جز یک عالمه شکم و پهلوی پلاستیکی وصلهپینه شده به یک آدم کوچولو.
چهکار میشود کرد ولی؟ در یک دنیای معمولی من نباید هرگز حتی ترغیب میشدم یک شب اردیبهشتیام را پای دیدن چنین کثافتی تباه کنم. ولی وقتی این همه آدم دیدهاند و کف و جیغ زدهاند، تو مجبور میشوی ببینیاش. چون انتخاب راحتیست. چون توان یک ساعت سرچ کردن برای پیدا کردن یک فیلم واقعا خوب را نداری. چون میدانی این را همان منتقدها و بررسینویسهایی معرفی کردهاند که هرچیز خوب و بد دیگری را هم ممکن بوده است معرفی کنند و فقط گذارشان بهاش افتاده چون از یک تعدادی بیشتر در حال سرچ شدن در موتورهای جستجوست.
اما واقعا، هرکسی دو دقیقه سینما دیده باشد میفهمد نهنگ بد است. بد تمام عیار. بد بیهیچ ترحمی. با کمال شقاوت و بیرحمیای که میشود نسبت به یک فیلم بروز داد. چرا؟ حتی میل ندارم توضیح بدهم. تصور کنید در حال چاق کردن مفرط خودتان برای رهایی از بار عذاب وجدان مرگ عزیزان و زندگی گذشتهتان هستید و مایلید با تحقیر بمیرد.
چنین فردی باید تمام ویژگیهای منطقی یک ذهن را از دست داده باشد. شما دیگر نه میتوانید بر اضطرابهایتان پیروز شوید و کنترلشان کنید، و نه میتوانید شجاعت و اعتماد به نفس حرف زدن جدی را داشته باشید برای دیگران. شما باید به چیزی جز فرو رفتن در سیاهی مطلقی که در جهان احساس میکنید نیندیشید. و زیاد بخندید. چون تصمیم گرفتهاید این موقعیت خودساختهی طنزگونه را از پس پوچی بیانتها رقم بزنید. پس خواهید خندید. که اگر نمیخندید هنوز به نهایت تباهی نرسیدهاید.
ولی انتخاب اول چارلی چیست؟ خودارضایی با تماشای سکس دو پسر سفید پوست بر صفحهی لپتاپش. و حالا، دومین انتخاب؟ چنگ زدن به یک مقاله و خواندنش. و بعد سومی؟ خواهش از کسی کاملا غریبه که بخواهد این مقاله ادبی را برایش بخواند.
باورتان میشود؟ دارید رفتارهای یک آدم امیدوار به زندگی را میبینید. دارید او را طوری میبینید که میتواند لحظهی مرگش رفتاری خلاقانه داشته باشد و آنقدر اعتماد به نفس به خرج دهد که بخواهد لحظهی آخر زندگیاش را به شکلی کاملا دیوانهوار برای خودش جاودانه کند.
پس دروغهایتان، از همان ابتدا رو میشود. همهی ویژگیهای روانی نابود کنندهای که در ادامهی نمایش به چارلی ربط میدهید دروغ است. او فقط با این دیالوگهای ناراحت کنندهی به ظاهر گریم شده. نه لحظهای از ته دل احساس گناه دارد، و نه واقعا مرگ خودش را میخواهد و نه افسرده است. او هیچچیز نیست. یک آدم عادیست، هیچ مشکل روانیای که حاصل تروما باشد ندارد و در حال لذت بردن افراطی از پرخوریست.
و خودش هم همیشه این را میداند، میداند که میتواند لاغر شود و نجات پیدا کند، ولی میخورد. و درست در لحظهای که دوتا پیتزا را گذاشته رو هم و دارد میبلعد، لذتش آنقدر زیاد میشود و آنقدر زنده است که به تمام دانشجوهاش بفهماند یک مشت احمقاند و همهی مقالههاشان کسشر محض است.
پس چرا فیلم تمام مدت به ما نشان میدهد که چارلی در حال رنج کشیدن از چاقیست و دارد با پرخوری خودش را مجازات میکند؟ چون فیلم یک فیلم بد است. چون در فیلم هیچ نشانهای از این نیست. چون آنها درحال شلیک به خودیها هستند. چون تصور میکنند که هربار با نشان دادن یک سیاهی از زندگی چنین موجودی به تحقیر او و نشان دادن پوچیاش نزدیک خواهند شد، اما این کاملا برعکس عمل میکند. همهچیز فیلم پوشالی و مسخره میشود. یک کمدی. و بعد ضربهی آخر از سمت آقای آرنوفسکی «فیلم من یک فیلم جدیست».
یک فیلم جدی؟ یک فیلم جدی باید دارای شعور این موضوع باشد که شخصیتش همواره در حال گول زدن خودش است. حداقل شخصیت باید بداند که چیزی که در حال نمایش به جهان بیرون است را حتی ۱ درصد قبول ندارد. ولی آنها اصلا به چنین چیزهایی فکر هم نکردهاند.
یک حجم توخالی پلاستیکی حجیم، که بسته شده دور بازیگر کوچولوی نقش اصلی، و صرفا به این دلیل به روی کفپوشهای ساختمان سقوط نمیکند، چون همهی آدمهای صحنه، همهی عوامل فیلم میدانند قرار نیست از برخورد چنین غولی به زمین سفت، آن همه گوه و تپاله و کثافتی که هر روز سر صحنهی فیلمبرداری به خوردش دادهاند در هوا پخش شود و بپاشد رو سر و صورت فیلمبردار و صدابردار. هیچچیزی در آن شکم نیست. هیچچیزی. و ناگهان این سوال از دستیار صحنه پیش میآید که: پس چرا آن گوهها نترکید تو صورتمان؟ و بعد نگاه میکنند و میبینند که همهشان، هرکسی که ذرهای در آن پروژه بوده خودش یک بستهی وکیوم شدهی گوه است که نیازی نبوده گوه بیشتری روش پاشیده شود.
و در نهایت دعوتتان میکنم یکبار دیگر بازی دختربچه را بازبینی کنید. هیچکس، هیچکس، هیچکس نمیتواند تا این اندازه بد بازی کند.
نشانی پیج اینستاگرام آموزش داستاننویسی پیادهرو:
https://www.instagram.com/piyade.ro/