امید
امید
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

[شب ممکن]


دقیقاً نمی دانم این من هستم که انتخاب هایم کاملاً حساب شده است و مدام کارهای خوبِ ایرانی را از کتابفروشی ها به غنیمت میبرم، یا نویسنده هایمان دارند تکانی به خودشان میدهند و درست حسابی مینویسند، یا حتی تر اینکه تمام گارد منفیِ ما نسبت به ادبیات بومی مان نتیجه ی پروپاگاندای رسانه ها بوده است؟ شاید تر حتی اینکه فقط لوئیس بونوئل راست میگفت که حادثه حاکم مطلق جهان است و این همه بخت و اقبال.

خب نتیجه میگیریم اگر تا اینجای متن را خوانده باشید چه بسیار فحش ها که به این مقدمه ی طویل نداده اید.

اما شهسواری به نظرم مخاطب شناس قهاری است. تمام کاری که میکند انداختن مخاطب در یک تله است و بعد دویدن و از مخاطب پیشی گرفتن. و این کار را در تمام ابعاد روایتش میکند. فرم و محتوا و قصه و پیچش ها و زبان و نثر و شخصیت ها و فصل بندی ها و الخصوص دیالوگ هایش.

نمیشود قصه ی رمان را برایتان بگویم چون اصولا یکی از نقاط قوت رمان دربسته بودن دنیایش است و کشف و شهود خودتان موقع خواندن.

اما باز مثل اینکه حادثه یگانه رهبر جهان است، هفته ی پیش بود که بحثی بر سر کلیشه بودن یک داستان در گرفت و مانیفستی صادر کردم بر این اساس که: وقتی همه میخواهند کلیشه ای ننویسند، اینکه تو کلیشه ای بنویسی دیگر کلیشه ای نوشتن نیست. شاید به خاطر اینکه مصداق تفاوت در جمله ی بالا تنها کلمه ی کلیشه است، درکش کمی گیج کننده شود. اما اگر قرار باشد یک نمونه از این کار را بیاوریم که چطور میشود آگاهانه کلیشه ای نوشت و موفق بود، باید از فصل اول این رمان حرف زد. سربسته بخواهم بگویمش داستان یک مرد منفعل و روشنفکر است که (به نظر میرسد) خواهری دارد آتش پاره و دوست دختری آتش پاره تر که مدام روی (به قول معروف) مخش دو دو میزنند. این همه اما نیست همه اش. قصه که به وفور یافت میشود و به شدت باور ناپذیر و رویایی و کلیشه ای هست، نقطه قوت اما در فصل اول به گمانم نثر قوی و دوست داشتنی آن است. از طرفی این فصل فقط حکم خاکی را دارد که شهسواری دانه اش را در آن میکارد و منتظر میماند تا در ادامه آن را برداشت کند. اما اینکه چگونه؟ بخوانیدش تا بدانید کدام شب ممکن است...

شب ممکنرمان فارسیکتابمحمد حسن شهسوارینشر چشمه
نویسنده نیستم، اما سودای نویسنده شدن دارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید