فنر نباشیم
- تو راه رسیدن به محل کار عجله می کنه و سرِ کار کل روز رو برای رسیدن ساعت پایانی کار تحمل می کنه
- توی مدرسه برای خوردن زنگ تفریح و زنگ "پایانی" لحظه شماری می کنه
- تو طول هفته برای رسیدن "آخر هفته" لحظه شماری می کنه
- آخر هفته که میشه دیگه هیچ چیز و هیچ کسی جز خودش و رسیدن به خونش رو به رسمیت نمیشناسه و نمیبینه (بوق زدن بی مورد، مجاز، گاز دادن و سریع روندن تو کوچه ها و خیابون های خلوت و مسکونی و آروم، مجاز، ورود ممنوع آمدن، مجاز، بلند بلند حرف زدن و سر و صدای خیلی زیاد، عربده زدن و زشت خندیدن، مجاز- به صورت کلی ندیدن دیگران، مجاز- "بالاخره فنرم و باید آزاد بشم")
پیش خودش میگه که "کلی کار کردم و بالاخره حقّمه که زودتر برسم خونه و استراحت کنم". در حالی که تنها کاری که تو بیشتر ساعات حضورش در محل کار بودن داشته انجام میداده فشرده شدن بوده.
توی انجام هر کاری که داره انجام میده فقط داره به زودتر تموم شدن و اینکه بعدش چی کار کنم فکر می کنه
اگه به کاری که داری انجام میدی علاقه نداری صرفاً داری فشرده میشی، داری تجارت می کن، زندگی نمی کنی