بخش دوم افسانه آزادی در زمان شاه
سرآغاز این فصل را با طرح یک پرسش شروع می کنم!
سوال اصلی این است چرا بخش هایی از نسل جوان، در این مقطع کنونی نسبت به شاه و حکومت پادشاهی، علاقه نشان می دهند؟ و به خاندان پهلوی یک حس نوستانلوژیکی تاریخی دارند؟ اصلا موضوع بحثم ، تعداد و آمار آنها نیست! اقلیت اند یا اکثریت؟ حتی کاری با اغفال رسانه ای (ساختن مستند های تحریف شده از سوی شبکه منوتو و پخش برنامه هایی چون «تونل زمان» و تبلیغات سیاسی باندهای مجازی سلطنت طلب که این روزها در شبکه های اجتماعی، هدفشان برجسته کردن شخصیت رضا پهلوی است، ندارم..!). سوالم این است که چرا هنوز شاهان پهلوی ها، با گذشت بیش از 40 و 70 سال از پس از مرگ شان، به تاریخ نپیوسته اند و به جای اینکه در تاریخ جای بگیرند، هنوز در متن وقایع سیاسی و اجتماعی جامعه اند و بخشی از مردم، بخصوص نسل جوان، حداقل در فضای مجازی و رسانه ای، از رضا پهلوی به عنوان سمبل پادشاهی حمایت می کنند!؟ پاسخ به این پرسش؛ شاید در حل کردن معمای آزادی در حکومت پهلوی به ما کمک کند! اما در اولین قدم برای رسیدن به جواب باید از خود بپرسیم که آزادی؟ دقیقا کدام آزادی؟..
اگر بر اساس تعاریف آیزایا برلین و بر اساس تئوری های لیبرالی او: آزادی را در دو بخش آزادی مثبت و آزادی منفی و اینجا بازتعریف کنیم شاه در زمینه آزادی مثبت، سلطانی مستبد و حاکمی مرتجع و خود رای و در زمینه آزادی منفی، لیبرالی مترقی و پادشاهی مدرن محسوب می شد! البته در اینجا نقدمان به شاه و نگاهمان به آزادی ( بیشتر آزادی مثبت است) و وقایع بعد از کودتای 28 مرداد را مورد بررسی قرار می دهیم! چرا که پیش از کودتا، تصویر شاه در تاریخ، بیشتر به عنوان پادشاهی جوان که به قانون اساسی مشروطه پایبند و جوانی مدرن، تحصیل کرده و از سوئیس باز گشته بود، در تاریخ دیده می شود که با بی طرفی جایی برای نقد از خود باقی نمی گذارد، گویا ظاهرا هنوز فرصتی برای نشان دادن اعمال زور و قدرتش به جامعه به دست نیاورده است!
همین تفاوت نگاه ها و عدم شناخت آزادی ها (آزادی مثبت و منفی) از سوی مردم و بخصوص نسل جوان در دوران بعد از انقلاب اسلامی باعث شده است که آنها نسبت به حکومت پهلوی یک نگاه نوستانلوژیک داشته و بدون توجه به وقایع بعد از کودتای 28 مرداد از خود بپرسند که چرا پدران شان بر علیه حکومت شاهی که ظاهرا حکومت آزادی داشت! (خودشان هم نمی دانند که فرق بین آزادی مثبت و منفی چیست؟) انقلاب کردند؟! جواب سوال شان مشخص است! چرا که با لغو بسیاری از آزادی های فردی و اجتماعی در دوران بعد از انقلاب اسلامی؛ آن هم در زیر سایه حکومت شریعت و تحت لوای دین، - که آنها را از بدیهی ترین «آزادی های منفی شان» محروم کرده (گشت ارشاد،حجاب زنان، مجازات به خاطر استفاده از مشروبات الکلی و حمله به مجالس خصوصی ...) باعث شده که در نگاه مردم به حکومت پهلوی ها، آن هم در خلال دو دهه گذشته و در قضاوت تاریخی شان نسبت به شاه، یک فضای دوقطبی همراه با تعصبات کودکانه و تعاریف عوامانه از آزادی به وجود آید و هر کسی از ظن خود با او یاری کرده و وی را به مستبد بودن متهم و یا دموکرات بودن، قضاوت نماید! – که در این میان فارغ التحصیلان مکتب شبکه منوتو معتقدند که او دموکرات بود! در حالی که جوانانی که اهل تاریخ و مطالعه اند معتقدند که او دیکتاتور بود...-اما برخلاف عوام که در قید و بند آزادی های مثبت نیستند و اکثرا در پی رفع نیازهای بیولوژیک و غریزی شان می باشند، خواص ( نه تنها اکثریت مخالفان شاه ؛ بلکه بخشی از حامیان وهمراهانش) نظر دیگری نسبت به شاه در مورد آزادی ها دارند: به عنوان مثال: داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی شاه، در گفتگویی به حساسیت های مطبوعاتی شاه اشاره می کند و نگاه او به آزادی قلم و بیان را مورد نقد قرار می دهد! اینجا که اگر متن را بخوانیم شاه را نه در مقام یک پادشاه قانونی کشور بلکه در نقش مامور سانسورچی ساواک می بینیم که با ذره بینی که توآم با بدبینی و شکاکیت به دست گرفته بود، خط به خط مقالات روزنامه را می خوانده و اگر از یادداشتی خوشش نمی آمده مثل یک کودک فورا در همان لحظه واکنش نشان می داده ست!
داریوش همایون :«بیشتر گرفتاریشان از خود شاه سرچشمه میگرفت. یعنی او مطلبی را میخواند و عصبانی میشد و به نخست وزیر و وزیر دربار میگفت و ماجرا به وزیر اطلاعات میکشید و میآمد تا سطح خبرنگار روزنامه.» همان قبلی
اما برخلاف نظر موافقان شاه در مجموعه مصاحبه های تاریخ شفاهی که برخی مثل مرحوم داریوش همایون استبداد شاه را تایید می کنند و علاوه بر مجموعه مصاحبه های تاریخی کوچ ایرانیان که بیشتر در بخش تلاش صد ساله (تلاش صد ساله ایرانیان برای آزادی) که حاصل تلاش های چندین ساله آقای علی لیمونادی در مصاحبه با اکثریت شخصیت های علمی، فرهنگی، ادبی، هنری، مسئولان سیاسی، کشوری و لشگری، رسانه ای ...ایران در خلال 30 سال (شاید هم بیشتر) گذشته ضبط شده است، بخش بزرگی از این شخصیت ها که از طیف های مختلف فکری جامعه هستند (موافقان، منتقدان و مخالفان شاه) در میان مصاحبه هایشان به استبداد پهلوی دوم اشاره کرده و بجز عوامل استبداد تاریخی، فقر فرهنگی، مولفه های اجتماعی، دلایل اقتصادی و... محمد رضا شاه را در بستن فضای آزادی های سیاسی مسئول دانسته و وی را به دیکتاتور بودن متهم می کنند، که اگر به سه لینک بالا مراجعه کنید، ضمن دستیابی به یک آرشیو غنی و گنجینه بزرگ تاریخی (در حوزه تاریخ شفاهی) و علاوه بر دست یابی به اطلاعات جامع تاریخی، که برای اهل تحقیق و نقد و نظر، به عنوان منبع پژوهشی و تاریخی کاربرد دارد، با تایید درستی سخن نگارنده از زبان مهمترین شخصیت های تاریخ معاصر ایران، متوجه خواهید شد که فضای سیاسی ایران و تاریخ عصر پهلوی بخصوص در محدودیت هایی که حکومت برای آزادی های مثبت ایجاد می کرد، چگونه بوده است!(5).
بجز فضای رسانه ای و انتشاراتی که تحت نظارت شاه و ساواک بود، فضای اماکن علمی ومحیط های دانشگاهی نیز بعد از کودتای 28 مرداد در زیر تیغ سانسور حکومتی قرار گرفته بود. برای اینکه خوانندگان با محدودیت های دانشجویان و نخبگان در زمینه آزادی های مثبت حتی در بخش کتابهای درسی و دانشگاهی بیشتر آشنا شوند و بدانند که چگونه در زمان شاه، حکومت دانشگاه ها را به پادگان ها تبدیل کرده بود به سطور نخست مقاله اینجا مراجعه کنند که بنا به اعتراف نویسنده مقاله مذکور:
«... شدت سانسور به حدی بود که حتی در ترجمۀ کتابهای درسی دانشگاهی، که گاهوبیگاه اشارهای به مارکس و انگلس میشد، یا نقل قولهای آنها را حذف یا با آوردن عنوانهایی چون ”دو دانشمند بزرگ آلمانی“ یا ”دو اقتصاددان قرن نوزده“ هویتشان را پنهان میکردند. در خارج از دانشگاهها نیز ناشران، کتابفروشیها، چاپخانهها و نویسندگان و محققان غیردانشگاهی وضع مشابهی داشتند. در عین حال، دستگاههای سرکوب دولت اطلاعی از علوم اجتماعی و انسانی نداشتند و مارکسیسم را با کمونیسم و کمونیسم را با احزاب کمونیستی یکی میدانستند و سرکوب همه را در دستور کار قرار داده بودند...»
به خاطر تداوم چنین فضای تیره و تار، بی جهت نبود که بعد از سرکوب های اولیه کودتای 28 مرداد که با قلع و قمع حزب توده، اعدام افسران نظامی حزب و اینجا اینجا اینجا و اعمال فشار و محدودیت بر نیروهای ملی همراه بود ( فقط دکتر فاطمی اعدام گردید باقی به زندان های نسبتا کوتاه مدت محکوم شدند) و پس از اینکه مرحوم بازرگان در دادگاه نظامی اعلام کرد که:
«ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن میگوییم، بعدا دیگران با زبان دیگری سخن خواهند گفت.»
جنبش چریکی در ایران از دل همان دانشگاه ها بر علیه حکومت شاه شکل گرفت و دانشجویان ایرانی در آن مقطع تاریخی به جای تحصیل به مبارزه سیاسی و نظامی با سلطنت پهلوی روی آورده و در دو بخش: کنفدراسیون دانشجویان در خارج (6) (که بیشتر بر علیه شاه فعالیت های سیاسی و تبلیغاتی می کردند) و سازمان های زیرزمینی در داخل (که خط و مشی مبارزه مسلحانه را انتخاب کرده بودند که مشهورترین آنها سازمان های چریک های فدایی خلق و مجاهدین خلق بودند) و با الهام از انقلاب کوبا (کاسترو و چگوارا) و جنبش های رهایی بخش و ضد استعماری (الجزایر، فلسطین و ...) با پذیرش این ریسک که «عمر چریک بیش از 6 ماه نیست!» و با به خطر انداختن جان خود ( پذیرش الزامات مبارزات چریکی، زندگی مخفی، آمادگی برای درگیری های مسلحانه، حمل سلاح و سیانور و خودکشی ...) با حکومت شاه مبارزه کنند که در امتداد این مبارزات خونین که وارد جزییات وقایع آن نمی شوم! باید دو سوال عمده مطرح شود که: 1) چه علل و عواملی باعث گردید که جوانان به جای تحصیل، تدریس و به جای ادامه زندگی، تشکیل خانواده و یافتن شغل مناسب و ... به مبارزه مسلحانه روی بیاورند ؟ و چه کمبودهایی در جامعه و چه فشارهایی از جانب سیستم حکومتی وجود داشت که آنها را ترغیب می کرد که حتی در انتخاب نوع مبارزه هم بالاجبار مجبور شوند که به جای استفاده از راه های قانونی و روشهای مسالمت آمیز، - که تمامی مسیرهای آن توسط حکومت شاه مسدود شده بود- ، خطرناک ترین شکل مبارزه را که توام با دادن بیشترین هزینه ها بود (شکنجه، اعدام و خودکشی و مرگ) در مبارزه با حکومت جستجو کنند؟ و سوال 2) اینکه چرا جنبش های چریکی در سایر کشورهای پادشاهی که تابع قانون مشروطه بودند، مثل انگلیس، سوئد و نروژ و سایر کشورهای اسکاندیناوی شکل نگرفت؟ و این نوع جنبش ها فقط در قلمرو حکومت آریامهری روی داد؟ جواب سوالات ساده است: به خاطر بسته بودن فضای سیاسی و عدم استفاده از ظرفیت های قانونی ( مثل تشکیل حزب، رقابت های پارلمانی، انتخابات آزاد و ...) و به خاطر کوچکترین انتقاد به شاه که با بالاترین مجازات ها همراه بود، ظاهرا مبارزان آن دوره چاره ای جز مبارزه مسلحانه نداشتند! و نسل بازرگان به قول خودش :«آخرین نسلی بود که با زبان قانون و به روشهای مسالمت آمیز، می خواست که شاه را به اصلاح امور و اجرای قوانین مشروطه فرا بخواند» که متاسفانه شاه، نه بعد از کودتای 28 مرداد این پیام را فهمید و نه بعد از دهه 50، حاضر شد که با باز کردن فضای سیاسی و با ایجاد اصلاحات از بالا راه انقلاب را از پایین مسدود نماید! انقلابی که در سال 57 شکل گرفت حاصل عوامل زیادی بود که هر کدام از این عوامل در جای خود؛ جای بحث دارد که بررسی همه ابعاد آن نیاز به نوشتن مقاله مستقلی دارد... اما اگر بخواهیم که به صورت خلاصه و در یک جمله بگوییم که چه عاملی باعث شد که در سال 57، انقلاب اسلامی شکل بگیرد؟ جوابش به استبداد مطلقه شاه و ریشه اش به کودتای 28 مرداد باز می گردد! که از دل آن جنبش های چریکی و خفقان دهه های 40 و 50 به وجود آمده بود. در مورد این واقعه تاریخی (جنبش های چریکی ایران) و رویدادهای مربوط به آن دوران و مرور خاطرات فعالان آن زمان به 1 اینجا 2 اینجا 3 اینجا 4 معرفی کتاب اینجا مراجعه کنید که به خاطر کثرت زیاد منابع موجود در این زمینه سعی می کنم که زیاد وارد این جزییات نشوم اما برای دوستانی که علاقمند در این زمینه هستند و قصد دارند در مورد این وقایع بیشتر بخوانند، خواندن مقالات نشریه چشم انداز ایران که در مورد زندگی و مبارزات مشهورترین چریک های آن دوران مقاله، مصاحبه هایی را منتشر می کند، توصیه نمایم . کتابهای خاطرات و آرشیو کل مقالاتاینجا را مطالعه کنند.
اما در زمینه آزادی های منفی، ایران یکی از آزادترین کشورهای جهان محسوب می شد، نمونههمان آزادی هایی که نسل جوان در خلال 40 سال گذشته از آن محروم شده است! که اوج این آزادی ها شاید گاها از آزادی های منفی در کشورهای لیبرال غربی هم فراتر می رفت! به عنوان مثال به تعبیر مذهبیان، آزادی لجام گسیخته ای که را که در جشن هنر شیراز در ایران به نمایش درآمد! جشنی که شاید در این سالها برگزاری مجدد آن؛ رویا و حسرت بخش بزرگی از براندازان ایرانی باشد! ولی برگزاریش در آن زمان ، اسباب حیرت و تعجب همگانرا برانگیخته بود که بعدها جوش و غلیان آن در انقلاب هم درآمد! تا جایی که سفیر انگلستان هم در مورد رویدادهایی که در حاشیه این جشن ها برپا شده بود ( روابط آزاد جنسی در ملاء عام و صحنه های پورنوگرافیک ...) با نگاه انتقادی به این واقعه در کتاب خاطراتش نوشته بود که:
« من به خاطر دارم که این موضوع را با شاه در میان گذاشتم و به او گفتم اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر «وینچستر» انگلیس اجرا میشد کارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم بدر نمیبردند. شاه مدتی خندید و چیزی نگفت..» منبع غرور و سقوط صص 90 تا 92.
اما واقعیت این است که انجام چنین جشن هایی که بیشتر نه آزادی بلکه ابتذال آزادی بود، با فرهنگ عمومی مردم که اکثرا سنتی و مذهبی بودند، در تضاد قرار گرفته و تداوم این فرهنگ که بیشتر در تبلیغات رسانه ای، فیلم های سینمایی و اماکن فرهنگی و هنری و در فضای جامعه مثل سینماها، کاباره ها و ... به آن دامن زده می شد باعث گردید که سرانجام از لحاظ سیاسی به ضرر حکومت شاه تمام شود و نتیجه ی خنده های شاه را دو سال بعد در گریه هایش در حین خروج از ایران دیدیم! برپایی این نوع مراسمات و جشن ها به عنوان مثال مراسم جشن 2500 ساله پادشاهی و جشن هنر شیراز که نشان دهنده ی اوج آزادی های منفی در حکومت پهلوی بود، نقش به سزایی در تحریک عوام به دست روحانیون داشت که شرح آن را در منابع بی طرف می توان مشاهده کرد به عنوان مثال در ادامه یادداشت های سفیر انگلستان و نشریات خارجی به این مورد اشاره شده است:
اثر سیاسی برنامههایی نظیر جشن هنر شیراز خیلی شدید بود و بسیاری از برنامههای این جشن که بیجهت به هنرهای رادیکال و نو اختصاص یافته بود به هیچوجه با مقتضیات جامعه ایرانی تطبیق نمیکرد. چرا میبایست این قدر پول صرف تبلیغ و ترویج هنرهای اروپایی و جمعآوری مجموعههای هنری اروپا گردد و چنان مراکز فرهنگی و هنری بزرگی، خارج از ظرفیت اداره آن از طرف ایرانیان تأسیس شود منبع: قبلی...
ویلیام شوکراس روزنامهنگار و نویسنده انگلیسی نیز درباره تأثیر جشن هنر شیراز مینویسد: ... ملکه ریاست جشن هنر شیراز را بر عهده داشت. در اواسط سال های 70 جشن مزبور یکی از پرجنجالترین رویدادهای فرهنگی کشور به شمار میرفت... جنجالهای جشن هنر وقتی به اوج خود رسید که در سال 1977 یک گروه هنرپیشه دکانی را در یکی از خیابان های اصلی شیراز در نزدیکی مسجد گرفت و در درون دکان و در پیادهروی جلو آن نمایشی اجرا کرد که شامل یک هتک ناموس تمام عیار و اعمال شهوتانگیز بین هنرپیشگان زن و مرد بود. چنین نمایشی در خیابانهای هر شهرک انگلیسی یا آمریکایی جنجال بپا میکرد (و منجر به بازداشت هنرپیشگان میشد.) وقتی نمایش مزبور در شیراز اجرا شد، خشم و آزردگی فراوانی برانگیخت...
بعدها در تبعید، فرح از جشن هنر دفاع کرد و اظهار داشت این جشن، هنر اصیل و سنتی تمام نقاط جهان را به ایران آورد! او که از جزئیات نمایشها بیاطلاع بوده و یکی دو نمایش توهینآمیز در آن یافته بوده میگوید: «در هر جشنوارهای مشکل میتوان مانع از بیان آزاد هنرمندان شد و انتظار داشت مورد پسند گروه های مختلف اجتماعی قرار بگیرد منبع: آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ص 115....
در امتداد این نقد باید از خود بپرسیم که دستاورد افزایش آزادی های منفی و کاهش آزادی های مثبت از طرف دستگاه سلطنت و شخص محمد رضا شاه پهلوی برای جامعه ایران چه بود؟ این پرسش نکته قابل تاملی در ریشه یابی انقلاب آن هم از نوع اسلامی اش است! سوال را می توان این گونه مطرح کرد که چرا نوع انقلاب در ایران از جنس انقلاب دینی ورهبری انقلاب به دست اسلامیون افتاد؟ و چه کسی باعث گردید که آقای خمینی به عنوان یک رهبر دینی و انقلابی در ایران ظاهر شود؟ که در زیر جواب این نوع سوالات را به صورت خلاصه پاسخ می دهم.
وقتی در جامعه ای که تعداد مشروب فروشی ها از تعداد کتابفروشی ها بیشتر باشد (افزایش آزادی های منفی و کاهش آزادی های مثبت)
و با بسته شدن فضای نقد وگفتمان و با افزایش خفقان و سانسور در مراکز فرهنگی و اماکن علمی، دانشگاه ها به پادگان ها تبدیل شود
و به خاطر نبود آزادی های مثبت و با نفی «عقل انتقادی» از طرف حاکمیت و دامن زدن به فقر فرهنگی از سوی نظام سلطنتی -{ که از قضا اجرای این پروژه در یک قرارداد نانوشته با همکاری ساواک شاه و روحانیت که نقطه مشترک شان ضدیت با کمونیسم بود به مرحله اجرا درآمد}-
در چنین صورتی جامعه ای شکل می گیرد که در سر آن با حذف روشنفکران و انزوای آنان، نه تنها جامعه دوقطبی شده و اپوزیسون به رادیکالیسم گرایش پیدا می کند و شکل مبارزات از مطالبات مدنی به مبارزات خشونت آمیز تغییر پیدا می کند، بلکه در بدنه ی آن نیز با افزایش فقر فرهنگی و ناآگاهی عمومی که حاصل استبداد است، جامعه ی توده وار و ضد دموکراتیکی شکل می گیرد که سنت و مذهب به عنوان رقیب در تقابل با مدرنیته قرار گرفته وافکار عمومی جامعه که بیشتر تحت تاثیر تبلیغات روحانیت بود، به سوی ارتجاع و خرافات گرایش پیدا می کند
و جامعه با نفی آزادی های منفی ( همان آزادی هایی که سیستم حکومتی با برپایی جشن هنر شیراز تبلیغ می کرد) به دنبال آرمانشهر روحانیت راه می افتد و از آنجا که حکومت شاه خود را نماینده ناسیونالیسم و شخص محمد رضا شاه خود را سمبل مذهب (تنها شاه شیعی جهان) قلمداد می کرد، سیستم حکومتی در مسابقه مذهب و تقدس با روحانیت که علما و فقها خودشان را نماینده خدا و دین بر روی کره زمین قلمداد می کردند، عقب مانده و شکست می خورد!
اینجاست که با شکل گیری انقلاب ضد سلطنتی، رهبری انقلاب به دست روحانیت و شخص آقای خمینی می افتد و هیچ کس به اندازه شاه در سقوط حکومتش و پیروزی مذهبیون نقش اساسی ایفا نمی کند!
فهم حکومت شاه از مدرنیته در حد شناخت او از ظواهر مدرنیته (استفاده از عقل ابزاری مدرنیته) و نفی عقل انتقادی مدرنیته (عقل فلسفی و انتقادی) بود در واقع باید گفت که شاه در خلال زندگی و تحصیل و مسافرت در غرب فقط تکنولوژی اش را فهمیده بود و با عقل انتقادی در غرب (افکار و عقاید فلاسفه) بیگانه بود! بی جهت نبود که برای حذف عقل انتقادی و جنبش چپ از یک سو دست روحانیت را باز گذاشت تا ناخواسته آنها را ترغیب کند که از طریق مذهب و خرافات به جهل و ناآگاهی عمومی دامن بزنند و از سوی دیگر با حذف سایر آلترناتیوهای مترقی مثل نیروهای ملی و چپ، جامعه روشنفکری، حکومت به ظاهر مدرن خود را در قبال سلاح خرافات دینی خلع سلاح کرد و با شدت یافتن نفوذ و تحرکات روحانیون در نزد عوام و با بر کشیده شدن تئوری اسلام سیاسی، اولین چیزی که مورد هدف قرار گرفت ارزشهای ایدئولوژیکی حکومت شاه (ناسیونالیسم باستان گرایی و آزادی های منفی) بود و بدین طریق بود که روحانیت که شاه را سمبل وابستگی و غرب گرایی قلمداد می کرد با حمله به آزادی های منفی، وعده اتوپیا و آرمانشهر اسلامی را می داد و جامعه را بر علیه سیاست های شاه ( مثلا آزادی های فردی و اجتماعی (مثلا آزادی های زنان ) تحریک می کرد و.. از آنجا که جامعه به بلوغ و آگاهی سیاسی دست نیافته و سالها تحت فشار خفقان و دیکتاتوری بود با هجمه های روحانیت به آزادی های منفی همراهی می کرد و بدین طریق حاکمیت که از یک سمت مبلغ و مروج فرهنگ غربی (عقل ابزاری و نفی عقل انتقادی مدرنیته) به شمار می رفت و از سوی دیگر شاه هم خود را نماینده ناسیونالیسم باستان گرا ( کوروش هخامنشی) و هم نماینده مذهب شیعی قلمداد می کرد و در تقابل با کمونیسم ناشیانه به ریسمان مذهب آویزان شده بود، در روزهای بحرانی و در دوران فروپاشی نه تنها نتوانست از برگ ناسیونالیسم و مدرنیته در مقابله با اسلام گرایی استفاده کند بلکه در مسابقه مذهبی و رقابت تقدس هم نمی توانست حریف روحانیتی شود که مدعی بود که اصل و نسبش به سادات می رسد. آزادی های منفی آنجا به ضرر شاه تمام شد که با برپایی اینگونه مراسمات فرمایشی و جشن های درباری (جشن 2500 و جشن هنر شیراز و ...) آن هم در دل جامعه مذهبی و سنتی ایران که خود ناخواسته در به وجود آمدنش نقشی داشت نمی دانست که اعطای این نوع آزادی های بی حد و مرز بدون آزادی های مثبت نمی تواند که بدون پرداخت هزینه بالای سیاسی باشد!.. که نتیجه ی همه ی این سیاست های ناهمگون و متضاد، سرانجام به افزایش قدرت و نفوذ نیروهای مذهبی در جامعه سنتی ایران و برجسته تر شدن آیت الله خمینی در کانون مبارزات ضد سلطنتی منجر گردید که به عنوان بزرگترین رقیب در برابر این نوع سیاست های فرهنگی سالها حکومت شاه را به چالش کشیده و در سال 57 اسباب سقوط سلطنت و برپایی حکومت اسلامی را در ایران فراهم کرد! اما ناگفته نماند از آنجا که فرح دیبا، ملکه ایران مجری این نوع طرح ها بود، در آستانه انقلاب، انتقاد از او هم در کانون شعارهای انقلابیون مذهبی قرار گرفت! و انقلابیون برخلاف براندازان کنونی که وی را این روزها مادر ایران زمین معرفی می کنند! در آستانه انقلاب، بیشترین توهین های رکیک جنسی را نثار او می کردند! حال بعد از گذشت چهل سال بلاخره ما نفهمیدیم که آیا القاب زشتی که قبلا توسط پدران این براندازان به ملکه ایران نسبت داده می شد، آیا می تواند او را به مادر براندازان تبدیل نماید یا نه؟
خلاصه کلام اینکه بنا به گزارش سازمان های حقوق بشری و براساس شهادت قربانیان شکنجه ساواک در زمان حکومت سلطنتی محمد رضا پهلوی، ایران از لحاظ آزادی های مثبت یکی از بسته ترین کشورهای جهان و از لحاظ آزادی های منفی یکی از آزادترین کشورهای جهان محسوب می شد، که در بالا هم به صورت خلاصه شرح دادیم که چگونه اعطای این آزادی های منفی در جامعه به یکی از علل سقوطش منجر گردید حال در قضاوت نهایی این به دیدگاه ما مربوط می شود که بخواهیم آزادی را از کدام زاویه فکری جستجو کنیم! اگر به دنبال آزادی های منفی باشیم، شاه پادشاهی دموکرات و اگر به دنبال آزادی های مثبت باشیم، شاه دیکتاتوری جبار بود!
البته در کنار آزادی های منفی لازم است که در مورد آزادی های اجتماعی هم توضیح کوتاهی داده شود چرا که این سالهای اخیر، بحث های زیادی در مورد آن مطرح است که در تقابل آراء و نظرات، هر کدام آن دیگری را نقض می کنند! مثلا در حوزه آزادی زنان که بیشترین ابزار تبلیغاتی سلطنت طلبان است باید یادآور شوم که واقعیت امر این است که شواهد و قرائن نشان می دهد که وضعیت آزادی های اجتماعی زنان در عصر پهلوی ها بخصوص در زمان پهلوی دوم، به شکل چشم گیری بهبود یافته بود! و زنان به حق رای و «حق انتخاب کردن و انتخاب شدن » دست یافته بودند، و یا با اصلاحیه هایی که در قانون حمایت از خانواده شکل گرفته بود، موقعیت اجتماعی زنان از لحاظ احقاق حقوق انسانی شان در نظام مردسالار و سنتی ایران، بهتر شده بود! اما از لحاظ آزادی های سیاسی، بجز زنان دربارنشین (خانواده سلطنتی) و طبقات بالای جامعه، سایر زنان سهم ناچیزی در عرصه سیاست داشتند. مثلا آزادی های اشرف پهلوی و فرح پهلوی اصلا با سایر زنان جامعه قابل مقایسه نبود و هر وقت که نظام پهلوی می خواست که در عرصه تبلیغات رسانه ای روی آزادی زن نمایش تبلیغاتی انجام بدهد، بیشتر روی همین زنان دربارنشین و زنان طبقه های بالا (اقلیتی از زنان مرفه ای که از حامیان حکومت محسوب می شدند) مانور تبلیغاتی برگزار می کرد! و از سایر زنان جامعه که اکثریت را تشکیل می دادند و از آن حقوق ویژه و مزایای حکومتی محروم بودند، نه تنها یادی به میان نمی آمد بلکه حتی اگر زنان در تقابل با حکومت قرار می گرفتند، در زندانها با همان شکنجه های وحشیانه ای مجازات می شدند که حتی مردان جوان هم تاب تحمل آن را نداشتند! یک نمونه اینجا و البته ناگفته نماند که نظر شاه در مورد زنان هم جالب و قابل تامل است که در یک مصاحبه ای در نزد همسرش دیدگاهش را در مورد عقل زنان اینجا مطرح می کند!.موضوعی که قبلا در مصاحبه با اوریانافالاچی به آن تاکید کرده:
بخش کوتاهی از مصاحبه و نظر شاه در مورد زنان: « شاه: نه. شما هرگز یک میکل آنژ یا باخ تولید نکردهاید. شما حتی یک آشپز مهم نیافریدهاید. و حرف نبودن فرصتها را نزنید، حتما شوخی می کنید؟ آیا شما فرصتش را نداشتید که حتی یک آشپز قابل به تاریخ بدهید؟ شما هیچ چیز با ارزشی تولید نکردهاید، هیچ چیز! خودتان بگویید، چند زن قادر به حکومت در طی مصاحبههایی نظیر این، ملاقات کردهاید؟ منبع اینجا
از زاویه ای دیگر اگر نقدمان از استبداد شاه در زمینه آزادی های مثبت باشد البته لازم است که آن را در دو دوره مختلف: قبل از کودتای 28 مرداد و بعد از آن قابل نقد و بررسی کنیم! که در دوران قبل از کودتای 28 مرداد، چندان نمی توان شاه جوان تحصیل کرده و از سوئیس برگشته را به دیکتاتوری متهم نمود، چرا که شاه به اصل قانون اساسی مشروطه پایبند بود اما بعد از آن از سال 32 تا 57، شکل های مختلف با فراز و نشیب های متفاوتی از دیکتاتوری را در حکومت و شخصیت شاه می بینیم. بعد از شکل گیری کودتا و پس از تشکیل ساواک و با قلع و قمع نیروهای چپ و با حذف تمامی نیروهای سیاسی تا زمان تثبیت قدرت شاه در دهه 40 شاهد دیکتاتوری تازه نفسی بودیم که تمامی تلاشش حفظ قدرت و بقای شاه بود اما در دهه 50 و پس از بالا رفتن قیمت نفت در سطح جهان و بعد از تثبیت حکومت، شاه می توانست که با باز کردن فضای سیاسی و آغاز اصلاحات از شکاف جامعه با حکومت کاسته و با انجام اصلاحات از بالا جلوی انقلاب از پایین را بگیرد اما با افزایش قیمت نفت، شاه در این زمینه هیچگونه رغبتی از خود نشان نداد، بلکه بر دامنه ی فشارها و محدودیت ها برمخالفانش افزود که اتخاذ این سیاست در فروپاشی حکومتش بی تاثیر نبود، چرا که از یک سو کشور با توسعه و رونق اقتصادی مواجه شده بود و جامعه جدیدی با مطالبات تازه ای در حال شکل گرفتن بود، که خواست آزادی های سیاسی ( آزادی مثبت) در کنار آزادی های اجتماعی، یکی از مهمترین مطالباتش در دوران رونق اقتصادی محسوب می شد ولی به جای اینکه شاه به مطالبات سیاسی مردم که باید نسبت به توسعه اقتصادی، پاسخ مناسبی به آن می داد، به بدترین شکل ممکن سرکوب کرد! و رشد اقتصادی کشور که شاه را مستبد تر و جامعه را جسورتر کرده بود، شکاف قبلی (کودتای 28 مرداد را نه تنها پر نکرد بلکه بین حاکمیت با مردم فاصله را بیشتر نمود و دولت ملت را در تقابل با یکدیگر قرار داد. نتیجه ی این تقابل به قهر انقلابی مواجه شد که از یک سو شاه به جای جذب منتقدان به دفع آنان پرداخت و از سوی دیگر جامعه روشنفکری و منتقدان دیگر تمایلی نداشتند که به عنوان پل ارتباطی بین انقلابیون و شاه به میانجی گری برخیزند، از قضا بخش بزرگی از آنان هم به اپوزیسون شاه تبدیل شده بودند. در چنین هنگامه ای بود که شاه صدای انقلاب را در روزهای آخر شنید اما بجز مرغ طوفان کسی نبود که به یاری اش برخیزد و او که با آخرین تلاش ها در آخرین روزها که به عنوان طبیب حاذق به بالین بیمار آمده بود، وقتی نبض بیمار را گرفت که بیمار در حال مردن بود...
ادامه دارد...
5)- متاسفانه یا خوشبختانه به خاطر تعداد زیاد مصاحبه ها که قدمت گردآوری و ضبط آن به بیش از سی سال گذشته می رسد، امکان اشاره به تک تک نکات در اینجا موجود نمی باشد، مصاحبه های جالبی است با شخصیت های مهمی روبرو می شوید...
6)- کنفدراسیون تاریخ جنبش دانشجویان در خارج از کشور32-57/ افشین متین عسگری 1378. ترجمه ارسطو آذری