دغدغه هایی برای آینده ایران
-آینده ایران چه خواهد شد؟
-اگر روند حوادث و تحولات داخلی، منطقه ای و جهانی، باعث به وجود آمدن یک ایرانی آزاد، مستقل و دموکراتیک نشود! پس چه باید کرد؟
-رهبران جمهوری اسلامی، از جناح های مختلف، برای حفظ نظام سیاسی شان چه تدابیری اندیشیده اند!؟
-حاشیه های براندازی و براندازان قلابی
-حرکت حکومت به سوی نئولیبرالیسم
-تصویری از فردای براندازی
1)- واقعیت های شرایط داخلی ایران:
در این یاداشت قصد پیشگویی از آینده ایران را ندارم،(1) بی شک تحلیل روند حوادث و تفسیر تحولات جامعه ایران کاری دشوار است و هیچ تحلیل گری به این آسانی و با نوشتن یک مقاله نمی تواند رویدادهای آتی جامعه پیچیده ایران را که در یک صد سال اخیر؛ دو انقلاب بزرگ ( انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن 57) در آن به وقوع پیوسته و به صورت میانگین در هر ده سال؛ شاهد یک رویداد تاثیر گذار تاریخی، مثل ( ظهور جنبش ملی، مذهبی، قومی، مدنی و اجتماعی) شده را به این سادگی مورد پیش بینی قرار دهد! فراموش نکنیم که ایران بر خلاف بعضی از جوامع منطقه و کشورهای جهان، کشور یکدستی نیست، ترکیب جمعیتی که اکثرا جوان هستند [ شاهد شکاف نسل ها ] با شرایط متنوع قومی [19 قوم ساکن ایران]، دینی ومذهبی [هفت دین رسمی]، زبانی[ 29 زبان و لهجه و گویش محلی] فرهنگی و جنسیتی که هر کدام مطالبات خاص خود را دارند، از جمله عواملی است که باعث می شود که به این راحتی نشود آینده ایران را بر اساس منطق متعارف سیاست و یا با حدس و گمان به صورت شتابزده مورد پیش بینی قرار داد. روند رویدادهای سیاسی و اقتصادی در کنار تحولات منطقه ای و فشارهای خارجی به گونه ای است که حتی معلوم نیست که در خلال هفته ها و ماه های آینده چه تغییراتی در فضای سیاست داخلی و در مناسبات منطقه ای ایران به وقوع پیوسته و یا با وقوع یک رویداد به ظاهر حاشیه ای، شاهد چه تغییرات ( کمی و کیفی ) شگفت انگیز سیاسی در متن جامعه و ساختار قدرت داخلی در ایران شویم! البته در کنار پیچیده گی های جامعه ایران، ما با یک نظام سیاسی متعارف و حکومت عادی هم روبرو نیستیم. تاریخ ثابت کرده است که جمهوری اسلامی، در مقاطع مختلف رفتارهای متغییری از خود نشان داده و این نظام سیاسی، حکومتی نیست که مثل سایر دیکتاتوری ها؛ تنها با تکیه بر سر نیزه و با استفاده از روش سخت افزاری و فقط از راه سرکوب و خشونت، بر مردم حکومت کند و گذشته نشان داده که رهبران ارشد حکومت دینی (در نوک بالای هرم قدرت و در مراکز حساس تصمیم گیری)، - با همه اشتباهات و خیانت هایی که انجام داده اند- اما اکثرا نگاه واقع بینانه ای به مقوله قدرت خود داشته و با دور اندیشی و مصلحت سنجی؛ صبر و شکیبایی ، حلم و بردباری، منافع بلند مدت سیاسی شان را فدای احساسات، عقده گشایی و کینه توزی های شخصی شان نکرده اند، (- بر خلاف نظرات سطحی برخی از اپوزیسیون که ظاهرا با تمام ادعاهایشان هیچ شناختی از ساختار نظام سیاسی و اقتصادی حکومت ندارند و سر بدیهیات با هم اختلاف نظر دارند- )، تاریخ چهل ساله گذشته ثابت کرده است که اگر آنها احساس خطر کنند و یا به جبر زمان اگر مجبور شوند و لازم بدانند، در مواقع بحرانی و طوفانی، مسیر باد را به خوبی تشخیص داده و به سیاست نرم افزاری روی آورده و با انعطاف نشان دادن و امتیاز دادن به بخش هایی از جامعه و قدرتهای جهانی و با ایجاد تعادل در ارتباط دولت و ملت و با آپدیت کردن ساختار قدرت شان، از شکاف و اصطکاک شان با جامعه کاسته و بقای حکومت شان را تضمین و پایه های حکومتشان را مستحکم تر می کنند. هر چند که این به روز رسانی ها فقط برای حفظ قدرت انجام می شود و همراه با اصلاحات عمیق و زیر بنایی در ساختار قدرت نیست اما با انجام بعضی از تغییرات سطحی مثلا با انجام جراحی در ساختار قدرت، حذف نیروهای اضافی، حل اختلافات و ایجاد ائتلاف های سیاسی و حتی با توسل به عوامل سیاست خارجی و از طریق لابی گری ..خلاصه با تهدید و تشویق و گاها با تحمیق... نظامشان را حفظ کرده اند! جمهوری اسلامی با اینکه در ظاهر حکومتی تئوکراتیکی است اما از لحاظ اجرای سیاست های کلان (تعیین استراتژی ها و اجرای تاکتیک ها) به صورت پراگماتیک عمل می کند و پتانسیل و استعداد عجیبی در انعطاف نشان دادن در شرایط بحرانی را دارد که خیلی ها در اپوزیسیون که نگاه رومانتیکی به مسائل سیاسی دارند، از آن غافلند و همین غفلت سیاسی باعث شده است که از درک خیلی از پروژه های سیاسی و امنیتی اش ناتوان بمانند! و این انسداد سیاسی به خصوص در خارج از کشور؛ حاصل عدم شناخت مخالفین از شیوه سیاست ورزی حاکمیت است که برخی فکر می کنند که حکومت اسلامی مثل خود ایشان در همان عصر انقلاب و در یخبندان 40 سال قبل باقی مانده است که اگر بخواهیم در نقد این موضوع ( رخوت، سستی، گیجی، تنبلی و عقب ماندگی اپوزیسون ) توضیحاتی ارائه کنیم، ناگزیریم که به قدمت 40 سال گذشته، سند نشان بدهیم!(2)
2)- نقش عوامل تاثیرگذار خارجی:
در کنار همه مسائل مطرح شده در بالا، نباید از تحولات منطقه ای و بین المللی هم غافل شویم، چرا که ایران بنا به موقعیت ژئوپولوتیک و استراتژیک اش، یک جزیره ای دور افتاده در گوشه ای از جهان نیست که مورد توجه دنیا قرار نگیرد. ایران در قلب جهان قرار گرفته و از نظر استراتژیست ها در مرکز «هارتلند» می باشد و بنا به موقعیت جغرافیایی و سوق الجیشی اش، طوفان های جهانی؛ باعث ایجاد امواج گوناگون و جذر و مد های بسیاری در سواحل دریایش شده و پس لرزه های زلزله های جهان، در سیاست های داخلی و تحولات اجتماعی اش، تغییرات بنیادینی ایجاد می کند و بی شک تحولات منطقه ای و جهانی در روند سیاست های داخلی اش تاثیر گذار است و دولت و ملت ایران را درگیر مسائلی می کند که می تواند سر فصل های تاریخش را تغییر دهد. گاها می بینیم که یک حادثه غیر مترقبه ی داخلی و یک رویداد غیر قابل انتظار که اصلا وقوع اش در ذهن هیچ تحلیل گری قبلا قابل تجسم نبود، می تواند کل سیاست های نظام سیاسی و شرایط اجتماعی را دستخوش تغییرات عمیق قرار داده و باعث انبساط و انقباض و باز و بسته شدن فضای داخلی شود مثلا تیغ استبداد را تیزتر کند و یا زنجیرهای آن را بگسلد، و یا ساختار قدرت را به انعطاف و نرمش بیشتری وادار کند یا آن را به سوی خشونت و سرکوب بیشتری سوق دهد! حتی ممکن است که باعث فروپاشی حکومت و تغییر رهبران سیاسی اش شود وارد مثال های تاریخی نمی شوم اما لازم است اشاره کنم که از زمان جنگ جهانی اول و دوم ، با اینکه دولت های وقت ایران در هر دو جنگ، اعلام بی طرفی کرده بودند اما باز هم نتوانستند که جامعه ایران را از آتش بلا دور نگه داشته و یا خود از دام حادثه، جان سالم به در برند! از انقلاب مشروطه تاکنون، سه پادشاه و یک نخست وزیر ملی، با دخالت مستقیم دولتهای خارجی سرنگون شدند و در دوران پهلوی، سفارتخانه های خارجی نقش تعیین کننده ای در انتخاب وزرای کابینه داشتند در دوران بعد از انقلاب هم بسیاری از سیاست های داخلی به خاطر عوامل خارجی (جنگ، تحریم و محاصره نظامی) دستخوش تغییراتی عمیق شده است هر چند که سیاست های خارجی هر کشوری ادامه سیاست های داخلی اش می باشد اما گاها عوامل خارجی می تواند که سیاست های داخلی را تحت الشعاع خود قرار دهد... از این جهت این قانون نانوشته نقش عوامل خارجی، از زمان عصر استعمار و بخصوص از دوران انقلاب مشروطه و تاریخ تجدد ایران تا به امروز، نقش تعیین کننده ای در فعل و انفعالات سیاسی در ایران داشته است، پس نمی توان با بی توجهی از کنارش عبور کرد، در گذشته چنین بوده و در آینده هم چنین خواهد بود! پس آینده ایران چه خواهد شد موضوعی است که در قسمت (1) پاورقی به آن اشاره کردم. اما در زیر فاکتورهایی را نشان می دهم که شاید در درک تحولات آینده ایران مفید و قابل تامل باشد و از روی آنها بتوانیم که تصویری کدر و غیر شفاف از آینده ایران نشان دهیم!
3)- بصیرت انقلابی رهبر جمهوری اسلامی و ماکیاولیسم قدرت در نظام دینی و جنگ قدرت در فردای مرگ آقای خامنه ای!
هر نظام سیاسی، برای بقا و حیات سیاسی، حفظ سیستم و حراست از دستاوردهایش تدابیری می اندیشد و معقول است که هر رهبر و سیاستمداری، برای پاسداری از حکومت و دفاع از ساختارهای دولتش به ابزارهایی متوسل شود که بتواند با حذف رقبای قدرت، خلع سلاح کردن دشمنان، افزایش پایگاه اجتماعی در بین مردم و بسیج موافقان (جذب حداکثری و دفع حداقلی)، تقویت نهادهای امنیتی و نظامی (بازدارندگی)، استفاده از دیپلماسی و ایجاد روابط با متحدان بین المللی و با استفاده از رسانه ها برای تبلیغات دستاوردهایش و بستن دهان منتقدانش... قدرتش را حفظ ، نفوذش را بیشتر و آینده اش را تضمین کند که انجام این امر مهم را به جز سیاستمداران و دولتمردان، دستگاه امنیتی و اطلاعاتی آن قدرت – که به عنوان چشم و گوش و مغز متفکر آن سیستم عمل می کنند- انجام می دهد و جمهوری اسلامی هم مثل هر حکومت دیگر از این قاعده مستثنی نیست و بی شک آقای خامنه ای و سایر مسئولان حکومتی و بخصوص بخش امنیتی و اطلاعاتی اش، برای حفظ سیستم و حکومت شان تدابیری اندیشیدند که بتواند نگهبان سیستم، حافظ ارزشهای حکومت و استحکام و اقتدار روزافزون قدرت آنها باشد. هر چند که برنامه های هر جناح سیاسی ممکن است که در ظاهر متفاوت با یکدیگر باشد اما در عمل هدفشان یکی است: حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران
ساختار جمهوری اسلامی و جایگاه آقای خامنه ای به گونه ای است که او را متمایز از بسیاری از رهبران جهان در غرب می کند مثلا ایشان بر خلاف روسای جمهوری آمریکا ( که شخص اول مملکت به عنوان بالاترین قدرت در آمریکا و جهان است) ایشان مثل آقای اوباما نیست که به یک برجام که از دستاوردهای سیاست خارجی اش بود اکتفا کرده و بعد از پایان دوران ریاستش قدرت را از طریق انجام انتخابات به آقای ترامپ واگذار کند تا او با خروج از برجام کل دستاوردهای دولت قبلی را نابود کند بلکه حکومت ایشان سیستم منحصر به فردی است که به غیر از انقلابی، دینی و بار ایدئولوژیک داشتن به شکل مافیایی ساخته شده است که تمامی افراد متصل به این سیستم با داشتن تمامی رقبابتها، اختلافات و تضادها در یک نقطه مشترک به نام (حفظ سیستم) هم عقیده بوده و همگی اعضا مثل شرکای تجاری و اقتصادی، ساختار قدرت را به شکل یک شرکت سهامی تصور می کنند که هر کدام درصدی از سهام آن را چه به صورت ذهنی ( بر اساس انتظارات ، توقعات و سهم خواهی هایشان) و چه به صورت واقعی ( قدرت و نفوذ و اختیاراتشان) به خود اختصاص دادند که اگر بخواهیم در قیاسی مع الفارق مثال ساده ای مطرح کنیم درست مشابه معاملات بورس ها می باشد، که در این چرخه رقابت ناسالم که با عدم شفافیت همراه است، با افزایش و کاهش قدرت هر جناح، سهام آنها بالا و پایین می آید که این نگاه سوداگرانه به قدرت که بیشتر بر اساس منافع شخصی و گروهی افراد است کمتر در جهان یافت می شود! ( درگیر شدن مسئولان حکومت در مقولاتی مثل تاسیس شرکت های تجاری، سرمایه گذاری در مسکن و سوء استفاده کردن از امتیازات، رانت و... نمونه های بی نظیری است) و حاکمیت جمهوری اسلامی به گونه ای شکل گرفته است که با بر هم زدن ساختار طبقاتی جامعه و ایجاد شکاف و ساختن طبقه ی خاصی از گروه های «تازه به دوران رسیده و نو کیسه ها » بیشتر از سایر نظام های سیاسی در جهان، زندگی طبقات جامعه را به سرنوشت و آینده خود گره زده است که بقا و فروپاشی اش، زندگی جمع کثیری از مردم را دستخوش تغییر و تحول می دهد! در این ساختار پر تنش و متضاد، وظیفه اصلی آقای خامنه ای ایجاد تعادل و بالانس نیروها در هرم بالای قدرت است تا با استفاده از اقتدار خاص خودش؛ وزن هر فرد، گروه و جناحی را در ساختار قدرت بر اساس شرایط روز تعدیل کند و این شرایط تا زمانی پابرجا خواهد بود که ایشان در صحنه حضور داشته باشد و اگر به هر علت ( بیماری، و مرگ ...) ایشان از صحنه خارج شود، ترازوی نظام، نامیزان خواهد شد و این تعادل که بیشتر به صورت مصنوعی برقرار شده است بر هم خواهد خورد! از جنبه هایی حکومت او را باید در ردیف دولتهای متمرکز شرقی مثل آقای پوتین یا حکومت کره شمالی و سایر حکومت هایی که در خلال بهار عرب سقوط کردند (مثلا دولت قذافی در لیبی) مقایسه کنیم اما با همه شباهتهایی که با دولت های متمرکز و مستبد دارد تفاوتهای زیادی هم وجود دارد که موضوع بحث مقاله من نمی باشد. هر چند که قبلا در یک سلسله مقالاتی به صورت خلاصه همه این مسائل را قبلا توضیح داده ام و نیاز به توضیح بیشتر نمی بینم!
با همه انتقادهایی که به درستی از سیستم بسته و حکومت فاسد و دولت مافیایی جمهوری اسلامی می توان کرد اما نباید از دوراندیشی و سیاست ورزی رهبرش غافل گردید بیش از پنجاه سال فعالیت سیاسی، و بیش ازچهل سال تجربه مدیریتی از آقای خامنه ای رهبری ساخته است که با تمامی نقدهایی که به درستی می توانیم به عملکرد سیاسی و اشتباهات حکومتش، وارد کنیم؛ نمی توانیم از سیاست ورزی اش (تعریف ماکیاولی از سیاست)، غافل شویم! کسانی که منکر این واقعیت هستند فقط به این سوال پاسخ بدهند که چگونه است که بیش از سی سال اپوزیسیون بازی، نمی توانند قدرت را از چنگ او خارج کنند؟ و بی شک ایشان سیاستمدار ماهری است و برای فردای بعد از مرگ خود هم تدابیری اندیشیده و برای حفظ حکومتش، آینده اهل بیت و سرنوشت فرزندانش به لطایف الحیلی توسل جسته است که سالهاست که بخش هایی از آن به صورت شایعه در محافل رسانه ای اپوزیسیون مطرح می شود به عنوان مثال در خلال جنبش سبز گفته می شد که هدف از کودتای انتخاباتی و بالا کشیدن احمدی نژاد، برای جانشینی فرزندش (مجتبی خامنه ای) است و یا در دوره قبل از انتخابات ریاست جمهوری، برخی مدعی بودند که او می خواهد رئیسی را جایگزین خود کند! ( قبلا دو مستند سطحی از زندگی او ساختند که بیشتر جنبه داستانی و خیالی دارد و ...) به هر روی به صورت رسمی معلوم نیست که آیا او جانشینی برای دوران بعد از حکومتش تعیین کرده یا نه و یا با انتشار وصیت نامه ای، جایگزینی به جای خود پیشنهاد بکند یا نکند! اصلا معلوم نیست که بعد از وی جایگاه ولایت فقیه در چه موقعیتی قرار گیرد و اگر فرضا تصور کنیم که شرایط اقتضا کند که به جای یک رهبر، شورای رهبری ایجاد شود اصلا معلوم نیست که این جایگاه مذهبی، که ستون و عمود خیمه جمهوری اسلامی هست در چه شرایطی باقی بماند یا نماند! اما آنچه که مشخص است ایشان مثل آقای خمینی نیست که مقوله جانشینی اش را به خبرگان رهبری واگذار کرده و یا برای حفظ میراث اش، با بی تفاوتی از کنار این مسئله عبور کند! افزایش قدرت نیروهای امنیتی در نظام سیاسی، بالا بردن نیروهای تند رو و کاهش و تضعیف نیروهای میانه رو ... حکایت از برنامه هایی دارد که آینده آن را نشان خواهد داد! بر هم خوردن این بالانس بعد از مرگ او که به تشدید جنگ قدرت در جمهوری اسلامی مربوط می شود، فصل جدیدی از تاریخ جمهوری اسلامی و جنگ گرگ ها را نشان خواهد داد! به هر روی تا روز موعود، تمامی پاسخ ها به این گونه سوالاتی که در حد شایعات در محافل اپوزیسیون مطرح شده و با داستان پردازی در رسانه ها گفته می شود، شایعاتی است که گذر زمان، کژی و درستی آن را اثبات خواهد کرد اما فارغ از حدس و گمان و شایعه، واقعیت این است که آقای خامنه ای برای حفظ حکومت، آینده خانواده و فرزندانش و بقای نظام اسلامی فکر کرده و نقشه هایی ریخته است و به این سادگی اجازه نمی دهد که بعد از مرگش میراثش از بین برود! اصلا اگر فرض کنیم که مثل آقای خمینی برای خودش جایگزینی انتخاب نکرده باشد باز هم به صورت غیر مستقیم در خلال بیش از سه دهه از دوران رهبری اش، نقشه هایی طراحی کرده است که آینده حکومت و سرنوشت اهل بیت اش به خطر نیفتد و با مرگش این تعادل به هم نریزد و این زنجیر پاره نشود! در خوشبینانه ترین حالت باز هم نمی توان انتظار داشت که حاکمیت جمهوری اسلامی که خود را حکومت آخرالزمانی می داند، بند نافش را فقط به زندگی یک نفر (رهبر) گره بزند و به خصوص سیستم امنیتی اش اجازه نمی دهد که با مرگ ایشان، کل حاکمیت در معرض تهدید و خطر فروپاشی قرار گیرد. اینکه در آینده جانشین او چه کسی خواهد شد آن بحث دیگری است .. اما می دانیم که بیش از چهل سال است که جناح های مختلف حکومت، با کسب امتیازات گوناگون، در درون این ساختار بر قدرت و نفوذ خود افزوده اند و چنان مزه شیرین قدرت به کامشان چسبیده که به این راحتی ها حاضر نیستند که حتی اگر آقای خامنه ای هم در این دنیا نباشد، آنها به این سادگی دست از همه امتیازات خود کشیده و قدرت را به صورت مسالمت آمیز به مردم واگذار کنند! کافیست به مناظره های انتخاباتی از سال88 به این سو انجام شده با دقت نگاه کنید تا ببینید که کاندیداهای جناح های مختلف، برای کسب و حفظ یک مقام انتخابی آن هم برای یک دوره کوتاه چهار ساله، چگونه یقه خود و رقبایشان را پاره می کنند! در داخل نظام سالهاست که اردوکشی ها و یارگیری هایی در جریان است که با ایجاد اتحاد و ائتلاف های سیاسی، ازدواج های خانوادگی، معاملات تجاری و شراکت های اقتصادی و .. منافع افراد حفظ و بقای قدرتشان تضمین شود و اگر کسی بخواهد که روی این پروژه ازدواج های سیاسی و مسئله هزار فامیل در جمهوری اسلامی تحقیق کند، شاید نیمی از پازل آینده قدرت و روابط پشت پرده سیاست در ایران را بشناسد! بی شک اگر آقای خامنه ای هم نباشد ـ مثل شاهی که فرار کرد یا سلطانی که عقیم بود و مرد ـ با مرگ آقای خامنه ای جمهوری اسلامی فرو نخواهد پاشید هر چند که احتمال وقوع جنگ شدید قدرت در ساختارش با رقابت های هزار فامیل حکومت بسیار است و جنگ گرگها در ساختار جمهوری اسلامی به اوج خود خواهد رسید، اما احتمال شکل گیری انقلاب در روزهای بعد از مرگ آقای خامنه ای کم است! اما به احتمال زیاد شورش های پراکنده ای که توام با شادی است در سرتاسر ایران به وقوع خواهد پیوست! که آدمی نمی داند که نسبت به این دلخوشی های گذرا و شادی های زودگذر، خوشحال باشد یا نگران آینده ایران شود! اما آنچه که مسلم است تمامی جناح های قدرت با تمامی اختلافاتشان برای حفظ نظام و گرفتن و حفظ سهم شان با یکدیگر جنگ خواهند کرد!به عبارت دیگر، وقایع پس از مرگ آقای خامنه ای، و ادامه جنگ قدرت در میان سران نظام اسلامی است که آن را ضربه پذیرتر خواهد کرد نه صرفا حذف شدن آقای خامنه ای از جهان سیاست و دنیای فانی! آیا برای یک دوره ی کوتاهی، نیروهای نظامی سرکار خواهند آمد؟! این سوالی است که تاریخ به آن پاسخ خواهد داد!
اگر از من بپرسید که بزرگترین اشتباه آقای خامنه ای در چیست ؟خواهم گفت که یکی از بدترین اشتباهات او این است که در خلال 31 سال حکومتش چنان قدرت را در دستانش قبضه کرده که بعد از مرگش خطرات بسیاری آینده ایران را تهدید می کند که حتی اگر در جبهه اپوزیسیون معقول و منطقی حکومت هم باشیم چندان نباید از مرگ او ابراز خوشحالی کنیم، - فراموش نکنیم که دغدغه اصلی ما سر بقای حکومت و یا زندگی و مرگ رهبرانش نیست بلکه هدف حفظ نهادهای جامعه و ساختارهای قدرت و استقلال و حفظ تمامیت ارضی ایران است که ایران را بدور از هرج و مرج و با کمترین خشونت به سوی دموکراسی و حاکمیت ملی سوق دهد – متاسفانه ایشان با عدم تقسیم قدرت در سه دهه گذشته، مثل یک سلطان، چنان بر دامنه اختیارات خود افزوده که اگر خودش هم فوت کند، ممکن است که جنگ شدید قدرتی در بین مسئولان حکومتی که همگی مدعی قدرت و تشنه ریاست اند، ایجاد شود که می تواند امنیت ملی ایران را مورد تهدید قرار داده و یا کشور را به سوی یک جنگ داخلی سوق دهد و یا باعث افزایش تهدیدات خارجی شود! که خلاصه وقوع این گونه کشمکش های داخلی و فشار و تهدیدهای خارجی، به سود آزادی خواهان واقعی و آینده دموکراتیک ایران نیست که این میراث شوم نتیجه ی آن نکبت استبدادی است که از شاه به خمینی و از خامنه ای به قدرت بعدی منتقل خواهد شد (چرخه استبداد) ،بی شک شرایط اسفناک و پیچیده ای است که شخصا از توصیفش واهمه دارم و این ترس و هراس نه به خاطر مرگ وی بلکه به خاطر هزینه هایی است که بارها در طول تاریخ آن را تجربه کردیم . نه تنها در زندگی بلکه حتی در مرگ رهبر نظام هم مصیبتی است که اگر مخالف منطقی حکومت باشیم باید از آن وحشت کنیم البته اشاره ام به این نکته نه در قالب یک تحلیل سیاسی که در آینده حتما به وقوع خواهد پیوست بلکه در نقد و مضرات دیکتاتوری است و چیزی شبیه نقد حکومت شاه است که او هم مثل آقای خامنه ای در دوران سلطنتش ، همه ارکان قدرت را در دستان خود حفظ کرده بود و وقتی هم که خودش فرار کرد، عمود خیمه افتاد و حتی بختیار هم که شعار دموکراسی سر می داد باز هم نتوانست ساختارها را حفظ کرده و سیستم را نگه دارد! و نتیجه آن شد که از یک دیکتاتوری نظامی و کودتایی به یک استبداد دینی شبه توتالیتر رسیده و این همه سال هزینه اضافی پرداخت کرده ایم! پیشنهاد می کنم که کسانی که نسبت به این مسائل بی تفاوتند فقط یک باربه صورت گذارا کتاب «مثل برف آب خواهیم شد» که متن مکتوب جلسات محرمانه فرماندهان نظامی شاه است را بخوانند تا بدانند که در مورد چه مسئله ای صحبت می کنم! خلاصه کلام اینکه هر دو جناح حکومت برای حفظ و بقای آن در فردای مرگ آقای خامنه ای برنامه هایی دارند که در ادامه این مقاله به صورت گذرا به آن اشاره خواهم کرد!
4)- جمهوری اسلامی و اپوزیسیون های معلوم الحالش!
اگر فرض را بر این مبنا قرار بدهیم که اپوزیسیونی داریم ! جمهوری اسلامی برای مخالفانش، حکومتی ناشناخته است کاری با هزار تحلیل شبه علمی که هر روز در رسانه ها مطرح می شود؛ ندارم. گذشت زمان واقعیت های بسیاری را به ما نشان داده است و اگر بخواهیم که دوباره خود را به کوربینی بزنیم، ناگزیریم که باز هم تاریخ گذشته را دوباره تکرار و آزمون های قبلی را مجددا بیازمائیم و در دل این مرداب و در وسط این باتلاق، چهل سال دیگر هم دست و پا بزنیم! نکته ای که کمتر کسی در اپوزیسیون ها به آن توجه نمی کند این است که جمهوری اسلامی حکومتی تازه تاسیس نیست و چهل و دو سال از عمرش می گذرد و رهبرانش نه تنها سیاستمدارانی ساده و بی تجربه نیستند بلکه در کوله بارشان تجربه ی 40 ساله ای در حوزه مدیریت داشته و چهار دهه است که همه بحران ها را آزموده اند. (از تحریم تا جنگ در سیاست خارجی تا درگیری با سازمان های سیاسی و کشف و انهدام خانه های تیمی و سرکوب تظاهرات های چند میلیونی در سرتاسر ایران) پس ما با یک تعداد روحانی پیر و خرفت وآخوند گیج و بی تجربه و تازه کار که الفبای سیاست را نمی شناسند، مواجه نیستیم که ادعا کنیم که این آخوندها از سیاست چیزی نمی دانند! تاریخ چهل ساله جمهوری اسلامی بخوبی نشان داده است که از قضا روحانیون سیاستمداران زیرک و ماهری هستند و ذاتا انسان های کٍیس ای اند و برخلاف خیلی از اپوزیسون ها فوت و فن سیاست را خوب می شناسند و کسانی که معتقدند ملایان از سیاست چیزی نمی دانند، دقیقا خود از کسانی هستند که با تمام ادعاهایشان شخصا از سیاست هیچ چیزی نفهمیدند، چون اگر سیاستمدار ماهری بودند اینک در پوزیسیون بودند نه در اپوزیسیون.. به هر روی، با مشاهده این سطحی نگری ها ناگزیریم که در کنار نقد تاریخ چهل سال گذشته حکومت، این نکات را هم در نظر گرفته و مثل گذشته کارنامه اپوزیسیون را با اغماض نگاه نکنیم! بی رحمانه نقدش کنیم و آن را مورد بازخواست قرار دهیم همین چشم پوشی ها و مصلحت اندیشی ها باعث شده که اینک در این کژراهه گرفتار شویم! باید صادقانه قبول کنیم که فعلا اپوزیسونی نداریم قبلا درباره این مسائل به اندازه کافی توضیح داده ام و تکرار آن را جایز نمی دانم هر چند که حاضرم با هر کسی که مدعی است که اپوزیسون داریم در همینجا مشاجره قلمی کرده و با سند و مدرک اثبات کنم که جمهوری اسلامی، فاقد هیچگونه اپوزیسون متحد و منسجمی است.. همین تحلیل های ۴۰ ساله اپوزیسیون به خوبی نشان داده است که نظام سیاسی برای اپوزیسیون اش حکومتی ناشناخته و معمایی مجهول باشد و پس ما نباید به سادگی از شنیدن این مسائل سطحی مثل «آخوندها از سیاست چیزی نمی دانند یا جمهوری اسلامی به زودی سرنگون می شود و ...» از کنار این مسائل به سادگی عبور کنیم! و یا با مصلحت اندیشی از کنار این ابتذال ها بگذریم! همین عدم نقدها بوده است که فضای سیاسی را تا این حد مبتذل کرده و به هر انسان فرصت طلبی این اجازه را داده است که خود را به عنوان مبارز سیاسی، فعال حقوق بشر، مفسر و تحلیل گر و ..معرفی کند! تا اینجا که ما فهمیدیم ظاهرا کل سیاست اپوزیسون ها: فقط گذاشتن تخم مرغ ها در سبد تحریم و جنگ و استفاده از مولفه های خارجی بوده است جدا از تبلیغاتی که بیشتر برای کاسبی و تجارت است، اپوزیسون بجز شعار و پیروی از سیاست های دولت های خارجی، در عمل هیچ حرف تازه و جدی برای گفتن ندارد. از سوی دیگر با گذشت بیش از چهار دهه از عمر نظام اسلامی، هیچوقت ندیدیم که مخالفان نظام سیاسی بخصوص در خارج از کشور، با انجام یک برنامه و با اتخاذ یک استراتژی و اجرای یک تاکتیک، نظام حکومتی را به شگفتی وادار کرده و آن را به بهت حیرت وادار کنند، ( البته اگر از پدیده هایی چون هخا و فرود فودلادوند که در نوع خود هم تراژدی بودند و هم کمدی، چشم پوشی کنیم ) حتی بجز مطرح کردن یک تعداد شعار کلی هیچ طرح مشخص و برنامه مکتوبی در روی میز کارشان نیست! که تازه بخواهیم در مورد اجرا یا عدم اجرایش، نقد بنویسیم! آیا نباید از این موضوع انتقاد کرد؟ آیا نباید از خود پرسید که چگونه است که جناح راست اپوزیسیون که به بهانه حقوق بشر و ایجاد دموکراسی سالها از دولتهای دست راستی پول گرفته و میگیرد چرا حتی یک برنامه ساده برای فردای براندازی جمهوری اسلامی ننوشته است؟ و یا فرضا اگر فردا قدرت را به دست بگیرد آیا توان اداره کشور به اندازه یک شبانه روز را دارند؟… به هر روی آنچه که در واقعیت مشاهده کردیم حقیقت این بود که همیشه این دستگاه امنیتی حکومت بوده که با انجام برنامه های خاص و با اجرای پروژه های مهندسی شده، مخالفینش را تحت تاثیر قرار داده و در واقع بخش بزرگی از اپوزیسیونش را سالها در زمین خودش به بازی گرفته و یا حتی برخی از آنها را خریده است. و ظاهرا به خاطر عدم نقد افرادی مثل ماست که برخی از شخصیت های سیاسی به گل زدن به دروازه خودی عادت کرده، و با مطرح کردن این گونه سطحی اندیشی ها ، متوهمانه تصور می کنند که سالهاست که بر علیه جمهوری اسلامی مبارزه می کنند و یا در نقش یک بازیگر ادای مبارزه را در می آورند! بی شک اگر نقدی در میان نباشد همه در مسابقه یک نفره برنده می شوند و ظاهرا از کوتاهی ماست که دیوار بلند به نظر می رسد! این در حالی که خیلی ها یا نمی دانند و یا نمی خواهند که بدانند، که دارند با خود ستیز می کنند و یا به صورت مستقیم و غیر مستقیم آب به آسیاب همان استبدادی می ریزند که سالها مدعی اند که با آن مبارزه می کنند! هر چند که اخیرا اسنادی از بده و بستان هایشان با بخش هایی از حاکمیت افشا شده است و شخصا بنا به تجربه دریافتم که هر کسی که شعار تند و تیزی بر علیه حکومت می دهد و در ظاهر خیلی برانداز است، در پشت پرده با حاکمیت راز و سری دارد! بی شک در آینده پرونده هایی از افراد و شخصیت های سیاسی منتشر خواهد شد که اسباب حیرت و شگفتی همه را باز هم فراهم خواهد کرد! فعلا مجبوریم کمی منتظر بمانیم! یک مثال می زنم تا تصور نکنید که مثل سایر مفسران اپوزیسیون، از عالم غیب برایتان خبر محرمانه می آورم! و یا در نقد خودم جانب بی طرفی را رعایت نکرده و بی رحمانه به اپوزیسیون حکومت اسلامی می تازم! نمونه اخیر این نوع پرونده ها، کیس خانم مرجان شیخ الاسلامی بود که در سال گذشته بخوبی ثابت شد که چگونه کسانی که در خارج به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی، نسخه تحریم را می پیچیدند و با ظاهر دور زدن تحریمها درست از همان مسیری کاسبی می کردند که در نهایت سودش به جیب حکومت می رفت مثلا در کنار دور زدن تحریمها «بال و پر» برخی از شخصیت های شبه اپوزیسیون را می گرفتند و چنان حرفه ای کار می کردند که حتی دولت آمریکا که چندین سازمان اطلاعاتی و جاسوسی دارد باز هم نتوانسته بود که رد پای پولشویی های آن ها رهگیری کند و حتی اگر ردگیری کرده بود باز هم منافعش ایجاب می کرد که در این باره سکوت کند! طنز داستان در آنجا بود که تحریم کنندگان با تمامی ادعاهایی که در اعمال فشار به حاکمیت دارند، خود در میدان تحریم شوندگان به بازی گرفته شده بودند! وقتی در گذشته چنین بوده باید بدانیم که نشانه هایی از آن در آینده هم یافت خواهد شد شخصا منتظر پرونده به اصطلاح حقوق بشری ها هستم چرا که شواهد و قرائن نشان می دهد که این روزها، پر سود ترین کالای تجارت اپوزیسیون، جسد فروشی از صنعت حقوق بشر است و کسی که اهل تجارت باشد نه تنها با جمهوری اسلامی بلکه با شیطان هم معامله خواهد کرد! و زشتی کار در آنجاست که این تجارت بی شرمانه را با نام «دفاع از حقوق بشر و دفاع از کرامت انسانی» انجام می دهد! به هر روی زمان همه چیز را نشان خواهد داد و ما هم همچنان منتظر می مانیم تا ببینیم که در آینده چه رسوایی های دیگری افشا خواهد شد...این بخش اپوزیسیون را در ادامه این جستار دنبال خواهیم کرد.
5)- جمهوری اسلامی حکومتی بدون آلترناتیو است.
جامعه ایران، جامعه ای انقلابی نیست و فارغ از جنبش های بر حق اعتراضی که بیشتر در شکل قیام و شورش خود را نشان می دهد، با همه خشم و عصبیتی که در دل این شورش ها می بینیم هیچ نشانه ای از حرکت و قهر انقلابی در بین معترضان مشاهده نمی کنیم! دلایل زیادی در شکل گیری این عامل موثرند که در زیر به صورت گذرا به چند عامل اشاره می کنم:
انقلاب بهمن ۵۷ آخرین تجربه شکست خورده ایرانیان از انقلاب بود. قصد تحلیل انقلاب بهمن 57 و علل شکست آن را ندارم که نقد آن بحثی دیگر است. نسل جوان فعلی که نماینده اعتراضات بر علیه جمهوری اسلامی است همان نسلی است که با انقلاب و انقلابیون سال 57 ، شکاف نسلی دارد. انقلاب اسلامی 42 سالگی خود را سپری می کند و همه افراد معترض که اکثریت آن از جوانان زیر 40 سال هستند نه انقلاب را دیده اند و نه با خاطرات تاریخی آن احساس نزدیکی می کنند! این نسل با انقلاب بهمن 57 به حدی بیگانه است که جوانانی که در دهه 70متولد شده اند و هیچ خاطره ای از روزهای جنگ ندارند گاها می پرسند که چرا ایران از خود در برابر حمله صدام دفاع کرد؟!! و اصلا چرا جنگ ادامه پیدا کرد؟! برای کسانی که دفاع از میهن را امری غیرعادی تصور می کنند درک عظمت انقلاب بهمن 57 دشوار است بی جهت نیست که با تبلیغات رسانه ها ، در بخش هایی از این نسل نسبت به تاریخ پهلوی یک حس عاطفی و نوستانلوژی کودکانه دیده می شود و یا نیروهای دست راستی با ساختن چند مستند زرد و با پخش آن در شبکه معلوم الحال من و تو، می توانند عواطف و احساسات این نسل را تحریک کرده و آنها را به یک ضد انقلاب راست گرای ارتجاعی تبدیل کنند! سوال اصلی این است جوانانی که توسط رسانه ها اغفال شده و از هشتگ « ارتجاع سرخ و سیاه » استفاده می کنند، چگونه می توانند انقلابی عمل کنند!؟ شکاف نسلی در همه انقلاب های ایدئولوژیک ظاهر می شود و با گذشت 40 سال و با تغییر نسل ها و با مرگ رهبران اولیه هر انقلابی، طبیعی است که نسل جدید با تاریخ نسل قبل از خود هم ذات پنداری نکند و پیام و زبانش را نفهمد و شرایط زمانی و مکانی را درک ننماید! اما وقتی روایت های تاریخی ناقص و مغرضانه باشد، افکار انقلابی در آن حادث نمی شود بلکه ضد انقلابی خلق می شود که با شعار براندازی ظاهرا وارد صحنه می شود و چون خودش زورش به حکومت نمی رسد به آستان بارگاه مقدس ترامپ دخیل می بندد تا شاید از طریق تحریم و جنگ، که از قضا خودش بزرگترین قربانی اش است «دستی از غیب برون آید و کاری بکند» براندازی که می خواهد بر بیندازد اما نمی داند که بعد از براندازی قرار است که چه چیزی را خلق کند، و درکش از آزادی سطحی و مبتذل است... اینجاست که می بینیم هم از لحاظ تئوریک و هم از جنبه پراتیک، گفتمان انقلابی به یک شورش کور تبدیل شده و براندازان با پرداخت هزینه بسیار و با تشدید سرکوب ها در پایان به جای انقلابی گری ممکن است که برخی به انزوای سیاسی روی بیاورند! هر چند که فغان و فریادشان همیشه از شبکه های اجتماعی شنیده خواهد شد اما در عمل، هیچ حرکت موثری برای انجام تغییرات انجام نخواهند داد! حداکثر کاری که از آنها ممکن است که برآید، انجام شورش های کور است که آن هم به خاطر ضعف اپوزیسون و شیوه سرکوب بی رحمانه حکومت عقیم خواهد ماند! شاید براندازی از لحاظ ظاهری یک شعار افراطی و رادیکال به نظر رسیده و خود را در متن و محتوا به ضرر حکومت نشان بدهد اما در عمل هیچ شعاری مثل براندازی فعلا به نفع حکومت انقلابی نیست! دقیقا براندازی چه ضرری برای جمهوری اسلامی دارد و چرا حاکمیت باید از براندازان بترسد؟ وقتی که اپوزیسون منظم و منسجمی وجود ندارد و مطالبات در حد پخش ربنای استاد شجریان، رفتن زنان به ورزشگاه و دوچرخه سواری دختران و ... است! این خواسته ها و مطالبات ابتدایی، چه ضرر و زیانی می تواند که به حکومت وارد کند!؟ شاید هزینه اش سرکوب شورش های کور و پراکنده ای باشد که می تواند برای حکومت ایجاد کند! اما پرداخت این نوع هزینه ها برای حکومتی که چندان نگران آبرو و اعتبار بین المللی اش نیست و با دنیای آزاد هم روابطی ندارد، از ضرر و زیانی که از سرنگونی و انقلاب عایدش خواهد شد، کمتر است! سرکوب جنبش آبان ماه یک نمونه بود.دقیقا بعد از این سرکوب ها چه اتفاقی افتاد؟ جمهوری اسلامی منزوی شد؟ آبروی جمهوری اسلامی رفت؟ دنیا در سوگ براندازان نشست؟ دقیقا چه؟ ... سوالات اصلی این است براندازی که مثل مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد؛ قرار است که در دل نظام انقلابی چه نوع انقلابی بکند!؟ و آیا جریانهای راست گرا اهل انقلاب هستند یا نه؟ و آیا حکومت انقلابی از طریق انقلاب سرنگون خواهد شد؟ تازه همه اینها را در این فرمول قرار بدهید که فعلا هیچ اپوزیسونی در صحنه سیاسی وجود ندارد...
6)- جمهوری اسلامی چپ ستیز ترین حکومت تاریخ معاصر است
براندازان را یاد دادند که از چپ متنفر باشند این میراثی که از چرخه استبداد شاه و شیخ به براندازان رسیده است صدای غالب رسانه ها تبلیغ نئولیبرالیسم و نفرت از جریان چپ می باشد! و این نفرت حتی در ستیز با شخصیت های ادبی، هنری و فرهنگی هم که قبلا افکار چپ داشتند و یا حتی فوت کرده اند! دیده می شود و این نکته ی ساده ای نیست که بتوان از آن چشم پوشی کرد! مسئله ای قابل تأمل است که رگه های آن بیشتر در فضای مجازی خود را نشان می دهد! نتیجه این چپ ستیزی اشاعه فرهنگ لمپنیسم در شبکه های اجتماعی و سایت های زرد اپوزیسون است که نه تنها با دگر اندیشی مشکل دارند بلکه خود مبلغ و مروج استبداد و مکمل فرهنگ استبدادی هستند. بدون حضور نیروهای چپ تاکنون هیچ انقلابی در جهان به وقوع نپیوسته و نخواهد پیوست و تنها دستاورد چپ ستیزی براندازان، که در شبکه های مجازی با هشتگ «ارتجاع سرخ و سیاه» ترند می شود! این است که ناخواسته آب به آسیاب همان استبدادی بریزند که خود از عملکردش می نالند! بر اساس سنت تاریخی، تمامی انقلابات جهان محصول جنبش های اعتراضی چپ های دنیا بوده است انقلاب بهمن 57 هم از این قاعده مستثنی نبود ضد انقلابی که از دل انقلاب به رهبری روحانیت برخواست و با انجام جنایت در دهه 60 در حذف چپ در ایران گام برداشت بزرگترین خدمت را به جریانهای راست گرای دنیا کرد به عنوان مثال حزب توده ای که شاه با قدرت جهنمی ساواک نتوانسته بود از ایران ریشه کن اش کند، جمهوری اسلامی به بی رحمانه ترین شکل از عرصه سیاسی ایران حذفش کرد حتی با تاریخ سازی که با غرض و مرض هم همراه بود، اشتباهات اش را به حساب خیانت هایش نوشت و دامنش را به گناه خیانت آلوده و لکه دار کرد تا با زدن اتهام خیانت و وطن فروشی، تا ابد نام و یادش را از خاطرها محو کند! متاسفانه ظاهرا هم موفق شده است چرا که قلم و زبان براندازان تکرار همان روایت های دستگاه های امنیتی است ...این غیبت نیروهای چپ از جامعه به صورت اتفاقی یا به خاطر تنبلی سیاسی نیست بلکه بیشتر به خاطر سرکوب های خونین دهه 60 و همچنین به دلیل تحولات و سیاست های جهانی است که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروری اکثریت نیروهای چپ را در سرتاسر جهان، یا به صورت کامل حذف و یا تضعیف و یا به انزاوا کشانده است. چپ ایرانی هم که دنباله همان داستان است مجبور شده که در لاک دفاعی فرو رفته و بالاجبار سکوت اختیار کند! اگر به فرض محال در شرایط فعلی یک نیروی قدرتمند چپ در ایران ظاهر شده و بخواهد که نظام اسلامی را سرنگون کند تمامی حکومت های دست راستی جهان در کنار جمهوری اسلامی خواهند ایستاد و با فراموش کردن همه اختلافات ظاهری شان، (موشک و انرژی اتمی) از سرکوب این جنبش حمایت خواهند نمود. در گذشته چنین کرده اند در آینده هم چنین خواهند کرد! پس با این تفاسیر نمی توان براندازان را با چپ ها نسبت داد بی شک منتقدان چپ در جنبش های اعتراضی اخیر نقش داشتند اما صدای غالب که دنیا ازآن برای سیاست های توسعه طلبانه خود حمایت می کند، براندازان راست گراست! براندازانی که همه امکانات را در اختیار دارند و با شعار براندازی، انقلاب را بر نمی تابند! لیبرالند و به ارزشهای لیبرالی که از قضا محافظه کاری از ویژگی های آن است، به شدت پایبند می باشند!
7)-براندازی یا پوست اندازی!؟
انقلاب تعریف خاص خود را دارد و با براندازی از مدل حکومتی و پوست اندازی دولتی برای دوران گذار، تفاوت های زیادی دارد (حالا کاری به این ندارم که اکثریت مخالفان جمهوری اسلامی می گویند: براندازم یا براندازی آن بحث دیگری است(3) .
در ساده ترین تعریف انقلاب: انقلاب محصول زنجیره ای از حوادث و تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که در یک مقطع زمانی مشخص، توسط یک رهبرانقلابی که برنامه مشخص سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارد روی داده و توده ها با حضور فعال یک نیروی منسجم و سازمان یافته ( مثلا حزب پیش رو انقلابی ) که این حزب به عنوان پیش آهنگ نقش فعالی در ساختار، بدنه و اتحاد و همبستگی ملی دارد بر علیه نظام موجود قیام کرده و خواهان تغییرات اساسی و زیربنایی در تمامی ساختارها و نهادهای کشور می شوند، انقلاب بدین صورت باز تعریف می شود.
اما اصلاحات یا همان براندازی : که در این سالهای اخیر در فضای مجازی مطرح شده است هیچ نسبتی با انقلابی که ممکن است در ذهن مردم عادی وجود داشته باشد، نداشته و فقط خواهان انجام تغییرات در روبنای نهادهای قدرت -آن هم با حفظ ساختارهای موجود است- و اصلاحطلبان یا براندازان خواهان هیچ گونه تغییرات عمیق اقتصادی و سیاسی در مناسبات قدرت و طبقات جامعه نیستند، بلکه هدفشان اصلاح نقایص از طریق قوانین و تکمیل کاستیها از طریق انجام روشهای قانونی و یا تنظیم و اجرای قوانین جدید و تازه آن هم به نفع طبقات بالای جامعه است!
پس این براندازان کیستند؟ براندازان رده های میانی همان اصلاحطلبان سابق اند که به عنوان خبرنگار، روزنامه نگار، مفسر و تحلیل گر و فعال حقوق بشر، دانشجوی سابق و ... که بعد از جنبش سبز و در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد به خارج از کشور رفته و سربازان پیاده نظام همان لشگر شکست خورده ای محسوب می شوند که رهبران آنها با در اختیار داشتن دولت و مجلس و پس از کسب آرای 20 میلیونی باز هم نتوانسته بودند که مقام و اختیارات ریاست جمهوری منتخب کشور را از مقام یک تدارکاتچی، ارتقاء بخشیده و به کوچکترین وعده های انتخاباتی خود جامه ی عمل بپوشانند..و توسط جناح محافظه کار بیش از دو دهه است که در داخل کشور با بن بست و شکست مواجه شده و به این نتیجه رسیدند که توان هیچگونه فعالیت سیاسی در خارج از چارچوب های تعیین شده ی نظام را ندارند. به زبان ساده و عامیانه: براندازی ادامه ناکامی های دولت های رفسنجانی، خاتمی و روحانی در مواجه و رقابت با خامنه ای است و براندازان همان انسان های ارزان قیمت و فرومایه ی رده پایینی اصلاح طلبان هستند که قبلا در داخل کشور بوقچی های جبهه اصلاحات (بخوانید بوقچی های همان تدارکاتچی ) بودند و اینک بعد از مهاجرت به خارج و با تعویض ارباب، به بلندگوی جریان نئوکان تبدیل شده اند... (در حاشیه لازم است که گفته شود این تعویض ارباب به معنای بریدن و قطع ارتباط آنها با ارباب سابق شان نیست بلکه این رابطه ی تازه در جهت پیوند زدن و ادامه همکاری اربابان قبلی با فعلی شان می باشد، که در جهت تکمیل پروژه دوران گذار لازم و ضروری می باشد!) با به بن بست رسیدن اصلاحات که قبلا این جریان با رای گیری از مردم به بقای سیاسی خود ادامه می داد، ( که این بازی بعد از جنبش سبز نخ نما شد) اینک با نام براندازی در خارج از کشور به حیات سیاسی خود ادامه می دهد و اصلاح طلبان با فعال کردن لابی هایشان در خارج از کشور و با فرستادن نیروهایشان در جبهه اپوزیسون، به این نتیجه رسیده اند که فعلا مصلحت ایجاب می کنند که با نام برانداز و براندازی فعالیت کنند!.. (چرا؟ دلایل اش را بعدا خواهیم نوشت) البته طبق طرح جدیدی که برای بازی نوشته شده است اصلا لازم نیست که سران اصلاحات در این بازی که بجز رسوایی اخلاقی و دلقک بازی سیاسی هیچ دستاوردی در آن وجود ندارد، حرکتی از خود نشان داده و آبرو و اعتبارشان را قربانی قدرت طلبی شان کنند! وقتی یک تعداد انسان فرومایه که قبلا پادوی جریان اصلاحات بودند و حالا به خاطر گرفتن یک ویزا حاضرند که تن به هرگونه خفتی بدهند، در صحنه حضور دارند، چرا باید سران اصلاحات از آبرو و اعتبار خود مایه بگذارند؟
کافیست سوابق براندازان فعلی را که در خارج فعالیت سیاسی می کنند بررسی کنیم تا در کارنامه ی گذشته تک تک شان ردپای پادویی برای اصلاح طلبان را ببینیم. بی شک (روابط عاطفی، فامیلی و خانوادگی، روابط مالی و تجاری، زندگی گذشته) از جمله روابط هایی هستند که هیچگاه نمی توانند بند ناف آنها را با رهبران فعلی حکومت به خصوص با اصلاح طلبان داخل قطع کند! ظاهرا تنها شخصی که در اجرای پروژه هایشان، به عنوان سد و مانع در برابرشان قرار گرفته شخص اول نظام و جریان های تندروی نظامی و امنیتی هستند که با بیت رهبری ارتباط دارند! به همین خاطر است که بعد از خروج آنها از کشور به تدریج سیاست چنین اقتضاء کرده که با تعویض ارباب، در نقش برانداز ظاهر شده و خود را تسلیم ارباب جدید نمایند! تا با تهدید و فشار از خارج و با ایجاد فتنه ، هجمه و توطئه در داخل، جناح راست را به تسلیم شدن در برابر جریان نئولیبرالیسم جهانی هدایت کنند! (همان کاری که مشابه اش در برجام 1 صورت گرفت) به خاطر روحیه فرصت طلبانه ای که دارند، نفاق و خیانت از ویژگی های شخصیتی آنها بوده و به خوبی می دانند که تور خود را در کدام قسمت آبی که قبلا گل آلود کرده اند، پهن نمایند... موج سواری و ماهی گیری از دریای گل آلود، فرصت طلبی و ابن الوقتی از ویژگی های شخصیتی شان می باشد به همین خاطر است که در سالهای اخیر، 12 شرط آقای پمپئو، مانیفست کلی آنها شده است و کل فضای مجازی و رسانه ای را بر اساس همان 12 شرط هشتگ گذاری می کنند! و در کل بیشتر به جریان هایی می تازند که جریان اصلاحات را قبلا عقیم کرده اند البته ناگفته نماند که اطلاعات سپاه هم به صورت موازی در بخش دیگری از این جریان نفوذ کرده و اهداف و سیاست های خود را با نام براندازی به پیش می برد و با فرستادن نفوذی های وابسته ی خود در بین رقبایش در شکل دیگری به توسعه این طرح کمک می کند. خلاصه اینکه براندازی پروژه بخش های امنیتی دو جناح اصلاحطلب و تندروی نظام برای حفظ شرایط موجود است ( به بخش نئولیبرالیسم دقت کنید)...
در این جستار آنچه که برای من مهم است نه شخصیت حقیر و مطالبه ی سطحی این انسان های ارزان قیمت ( که تا وقتی در ایران بودند، برای حکومت مداحی می کردند و وقتی به خارج از کشور رفتند، ریزه خوار سفره تحریم و جنگ شدند - از قضا خودشان در خارج برای ترامپ مداحی می کنند و خانواده شان در داخل مجیز گوی خامنه ای هستند-) بلکه آنچه که برای من حائز اهمیت است امنیت، نان، مسکن و رفاه مردمانی است که به عنوان محذوفان جامعه، سالهاست که از جامعه حذف شده و از طرف هیچ کدام از جریانهای سیاسی، هیچگاه صدایشان شنیده نمی شود. (کارگران، رنجبران، زحمت کشان، کارتن خوابان، کودکان کار، زنان بی سرپرست، سالمندان، از کار افتادگان و ...بی شک برای من زندگی بی ارزش یک تعداد انسان مبتذل که بزرگترین دغدغه شان گرفتن ویزای کانادا و آمریکا از طریق پناهندگی و کاسبی به نام دفاع از حقوق زنان و حقوق بشر است، اصلا مهم نمی باشد که بخواهم در موردشان نقدی نوشته یا بخواهم که وقتم را تلف نمایم!..موضوع نقد من فراتر از دغدغه های دختران مرفه جامعه برای دوچرخه سواری در شمال تهران و یا رفتن زنان طبقه بالای جامعه به استادیوم فوتبال است). با صراحت هم اعلام می دارم که قصد تعارف با هیچ کسی را هم نداشته و به حقوق بشری که همراه با کاسبی تجاری است، نه تنها هیچ اعتقادی ندارم بلکه با تمام توان در برابر احقاق چنین حق و حقوق های فرصت طلبانه ای که که جسد معاشی ،زالو و کرکس صفتی از ویژگی های بارز آن است،می ایستم! موضوع بحث من نه حقوق بشر نئولیبرالی بلکه قانون کار مترقی است به زبان ساده چه جمهوری اسلامی مورد اصلاح قرار گیرد و چه براندازی انجام شود، زندگی یک کارگر از لحاظ اقتصادی دستخوش تغییرات جدی نخواهد شد و چه جمهوری اسلامی برود و چه جمهوری اسلامی نرود، دستمزد روزانه او طبق قانون نانوشته ی سرمایه داری به اندازه قدرت خرید یک کیلو گوشت باقی خواهد ماند! از زمان شاه تا امروز این قانون نانوشته همیشه به مرحله اجرا درآمده است که دستمزد روزانه کارگر به قیمت یک کیلو گوشت تعیین شود!، به هر روی چه نظام اسلامی اصلاح شود و چه توسط نئولیبرالیست های نئوکراواتی براندازی شود، یک کارگر محکوم است که به قیمت یک کیلو گوشت کار کرده و با همان دستمزد پایین هزینه های زندگی خانواده اش را تامین کند! حال چه براندازان به قدرت برسند و چه در حسرت قدرت در غربت در سوگ تک تک جگر گوشه هایشان بمیرند، باز هم هیچ تغییری در زندگی کودکان کار، زنان بی سرپرست و کارتن خواب ها و سایر محذوفان جامعه ایجاد نخواهد شد ... فارغ از اینکه براندازان هیچ برنامه اقتصادی ندارند اما اگر فرض کنیم که امروز قدرت را به دست بگیرند باز هم همین سیاست های نئولیبرالی را به مرحله اجرا خواهند گذاشت که طبق آن نیروی کار یک کارگر از زمان شاه تا انقلاب خمینی و از دولت بنی صدر تا دولت روحانی به قیمت یک کیلو گوشت تعیین شده است!... طبقه متوسط هم وضعیت مشابهی خواهند داشت و بجز افزایش آزادی های منفی که در ادامه به آن اشاره خواهم کرد ( مثل آبجو خوردن و بی حجاب شدن و آزادی های حریم شخصی) از لحاظ اقتصادی، هیچ تغییرات عمیقی در وضعیت بهزیستی زندگی شان پدید نخواهد آمد یعنی دولتی که به روی کار خواهد آمد ( چه اصلاح طلبان، براندازهای اصلاح طلب که در حول رضا پهلوی حلقه زده و او را سر کار گذاشتند و چه حتی اگر خود رضا پهلوی هم سر کار بیاید!!) باز هم هیچ تغییرات بنیادینی در زندگی طبقه متوسط و پایین جامعه از لحاظ اقتصادی به وقوع نخواهد پیوست! تنها برنامه ای که در ذهن این افراد است این هست که ایران به اقتصاد سرمایه داری جهان آزاد وصل شود و تحریمها لغو گردد و شرایطی شبیه همه کشورهای بحران زده اقتصادی که در بحران مالی جهانی شاهد فقر و فلاکت مردمانش بودیم، در ایران پدید بیاید! فرض کنید که قرار است که در بهترین حالت ممکن فرانسه بشویم!! کافیست که به جنبش های اعتراضی که در سالهای اخیر در آن کشور روی داده نگاه کنید! تازه این ایده آل ترین و قوی ترین شکل دموکراسی غربی است که ما بعد از گذشت صد سال تلاش برای آزادی هنوز به دروازه های اش هم نرسیده ایم حال چه برسد که بخواهیم که در فردای براندازی، شبیه اش شویم!
یکی از دلایلی که اپوزیسیون برنامه اقتصادی ارائه نمی دهد - البته اگر بخواهیم خوش بینانه به مسئله نگاه کنیم و بی سوادی و تنبلی اش را در نظر نگیریم -دقیقا به این خاطر است که خودش هم نمی داند که قرار است که با لغو شدن تحریمها و وصل شدن اقتصاد ایران به جهان سرمایه داری و اجرای سیاست های نئولیبرالیستی چه اتفاقاتی بیفتد و چه معجزه ای رخ بدهد! ایران در بدترین حالت یونان شود و یا در بهترین حالت فرانسه؟ یونان و فرانسه که تحت تحریم نبودند پس دلیل بحران های اقتصادی شان و دامنه ی اعتراضات مردمانشان در چیست؟
فرض کنیم که اگر امروز اپوزیسیون ظاهرا شعار سوسیالیستی بدهد و بخواهد که با شعار نان، مسکن و آزادی مردم را بر علیه جمهوری اسلامی بسیج کند، - حتی اگر این شعار ریاکارانه هم باشد – خودش از نان خوردن خواهد افتاد! بی شک دولت آمریکا و همه دولت هایی که روی اپوزیسون سرمایه گذاری می کنند روی چنین برنامه و شعارهایی سرمایه گذاری نخواهد کرد بزرگترین و مرحمتی که ممکن است که در حقش بکنند این است که بودجه اش را قطع نمایند!در شرایط فعلی اگر اپوزیسون بخواهد که شعارهای دست راستی سر بدهد، آیا طبقه فقیر از خود نخواهند پرسید که چرا باید جان خود را به خطر بیندازیم و ریسک کنیم تا به جای آخوندها و یقه آخوندی های کهنه کار که ظاهرا در زیر سایه حکومت پادگانی آنها امنیت داریم یک تعداد تازه کراواتی های تازه کار که در وابستگی به دولتهای خارجی گاو پیشانی سفیدند بر ما حکومت کنند؟! اصلا رفتن اینها و آمدن آنها چه سودی به حال ما دارد؟ به همین خاطر است که اپوزیسون دست راستی در زمینه اقتصادی سکوت کرده و در زمینه آزادی فقط به یک تعداد شعار کلی که همیشه از زبان آنها شنیده ایم، اکتفا کرده است.
با در نظر گرفتن تعریف انقلاب و تفاوت اش با براندازی که در بالا به آن اشاره کردیم به این نتیجه می رسیم که واقعیت این است که تنها به خاطر نفرت از جمهوری اسلامی و تنفر از روحانیت حاکم، حتی با اعتراض و قیام و شورش، هیچ انقلابی به وقوع نخواهد پیوست! اگر واقع بینانه مسائل ایران را مورد نقد و بررسی قرار دهیم هیچ یک از مقدمات و پیش زمینه های انقلاب، حتی از نوع لیبرالیستی اش در ایران وجود ندارد! نه رهبری فرهمند با شخصیتی کاریزماتیک در اپوزیسیون می توان یافت که نقش تعیین کننده ای در اتحاد و همبستگی نیروهای سیاسی داشته باشد تا بتواند که نیروهای مخالف را تحت شعار مشخصی مثلا ( آزادی، دموکراسی، حقوق بشر) متحد و سازماندهی کند و نه در بین اپوزیسیون این آثار و نشانه ها دیده می شود که اختلافات دیرین خود را که گاها عمر آن به نیم قرن اخیر می رسد به کنار گذاشته و با هم سر موضوعات مشخصی مثلا آزادی برای ایران و دموکراسی برای ایرانیان، متحد شوند! فارغ از اینکه نه رهبری هست و نه اتحادی شکل گرفته، حتی هیچ نیروی موثر سیاسی هم در صحنه وجود ندارد که حفظ ظاهر کرده و با ارائه یک برنامه مشخص سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، بدنه جنبش اعتراضی را بر علیه نظام سیاسی بسیج کند! بی جهت نیست که اعتراضات آبان ماه سال گذشته، با تمامی بزرگی و گستردگی اش، به راحتی سرکوب شده و به جای انقلاب به یک شورش کور تبدیل شدند! پس مشکل در کجاست؟ مشکل دقیقا آنجایی است که اپوزیسون راست گرای جمهوری اسلامی که نام برانداز را با خود یدک می کشند، هیچ تفاوتی با جمهوری اسلامی ندارند. در یک جمله هر دو معتقد به نئولیبرالیسم اند فقط روش اجرای سیاست های نئولیبرالیستی شان متفاوت است تفاوتی که در مقاله قبلی که در آسیب شناسی جنبش آبان ماه نوشته بودم به آن اشاره کردم و بخش هایی از آن را در ادامه این مطلب هم خواهم نوشت..
8)-انقلابات رنگی و مخملی و جنبش سبز
عصر انقلابات کلاسیک به پایان رسیده است و انقلاب بهمن 57 آخرین انقلاب کلاسیک جهان بود و بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آن هم یک دهه بعد از انقلاب اسلامی، نوع جدیدی از انقلابات رنگی در جهان شکل گرفته است که موج تغییراتش از نوع نئولیبرالیستی است و از دل رقابت های انتخاباتی در دل همان نظام های سیاسی به وقوع می پیوندد. در این مدل جدید از انقلابات، نظام سیاسی فاسد از دل یک انقلاب ملی و میهنی و با تسلط نیروی چپ سرنگون نمی شود بلکه در اکثر مواقع جناح غرب گرای همان نظام سیاسی با مطرح کردن مسائلی چون تقلب در انتخابات، حامیان خود را به خیابانها کشانده و حاکمیت را وادار می کند که قدرت را به او واگذار نماید! البته دولتهای دست راستی و سازمان های جاسوسی و تبلیغاتی هم بیکار ننشسته و با حمایت های مالی و تبلیغاتی، از جناح غرب گرا حمایت می کنند! طبیعی است که با پیروزی جناح های غرب گرا، سیاست های نئولیبرالیستی به مرحله اجرا در آمده و شکل و محتوای حکومت با کمترین هزینه تغییر خواهد کرد، (براندازی شکلی از همین داستان است و براندازان راست گرا هم که نمایندگان اصلاحطلبان در خارج از کشور هستند، دقیقا همین را می خواهند) البته شیوه تغییرات به گونه ای رقم می خورد که منافع جناح حاکم به صورت کامل به خطر نیفتند و آنها اکثرا با معامله در پشت پرده، امتیازات قبلی شان را حفظ کرده و با حفظ امتیازات سابق به پشت صحنه سیاست رفته و یا در شکل و با نام و عنوان جدیدی به ادامه سیاست و تجارت خود بپردازند! روسیه بعد از شوروی و جمهوری های سابق مثال ساده ای از این نوع انقلابات است که اینک به صورت مافیایی اداره می شوند ... اگر این معامله در پشت صحنه بین رقبای قدرت صورت نگیرد و یا طرفین با هم به توافق نرسند انقلابات رنگی که ظاهرا شعارهای مسالمت آمیز سر می دهند، به خشونت خواهد گرایید! این خشونت بستگی به میزان مقاومت جناحی که در قدرت هست و یا حاضر به معامله با جناح مدعی قدرت (جناح غرب گرا که ادعای تقلب می کند) نیست ، بستگی دارد سرنوشت چائوشسکو و سقوط دولتش در رومانی نمونه ای کم نظیر بود! در جریان جنبش سبز، جامعه ایرانی به شکلی دیگر به مرز این نوع انقلابات رنگی و مخملی رفت و برای اولین بار این تجربه را در اختیار نیروهای امنیتی قرار داد تا یاد بگیرند که چگونه می توانند این نوع جنبش های اعتراضی را در آینده مهار کنند! شاید در آینده با مرگ رهبر جمهوری اسلامی و با آغاز جنگ قدرت در نظام سیاسی این شرایط دوباره در انتخابات ظاهر شود اما پیش از مرگ وی احتمال اینکه چنین تغییراتی در نظام سیاسی ایجاد شود، یعنی حاکمیت از طریق انتخابات دستخوش تغییرات اساسی شود، بسیار کم و ضعیف است! دلیل آن هم به تجربه حاکمیت در مواجه با این نوع جنبش ها باز می گردد و هیچوقت اجازه نمی دهد که از یک سوراخ دو بار گزیده شود! لازم به توضیح است که سازمان سیا دیگر مثل دهه 30 خورشیدی دست به کودتا نمی زند (کودتای 28 مرداد) ،بلکه در خلال انقلابات رنگی، به صورت غیر مستقیم وارد صحنه شده و از جناح های غرب گرا حمایت می کند! حال بماند که در برخی از کشورها هم از طریق حمله نظامی دولتها را سرنگون می کنند! ( عراق و یا لیبی ) آن بحث دیگری است. در یک قیاس مع الفارق تاریخی، براندازان فعلا در نقش کودتاچیان دهه 30 عمل می کنند با این تفاوت که دیگر قرار نیست که کودتایی بر علیه دولت ملی مصدق انجام گیرد، بلکه هدف انجام تبلیغات گسترده برای سرنگونی شاه است!!
9)- اپوزیسیون دست ساز مجریان پروژه پوست اندازی
بی شک از جامعه داخل ایران که تحت رصد و زیر فشار و سرکوب دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی است این انتظار نمی رود که بتواند از دل جنبش و از بدنه مخالفان، رهبر یا شورای رهبری واحد ایجاد کرده و مخالفان را بر علیه حاکمیت سازماندهی کند و یا از طریق فشارهای مدنی، استبداد دینی را به چالش بکشد اما از اپوزیسون خارج که ظاهرا سابقه 40 ساله در کارنامه شان دیده می شود حداقل این انتظار می رفت که یک سازمان واحد با طرح و برنامه مشخصی برای آینده ایران ارائه بدهند و حداقل یک گام از جامعه جلوتر باشند! جنبش آبانماه سال قبل نشان داد که این جامعه معترض بود که صد گام از اپوزیسیون جلوتر حرکت میکرد و حاکمیت با قطع کردن اینترنت به صورت غیر مستقیم نشان داد که اپوزیسیون نماها که در شبکه های اجتماعی خود را برانداز می نامند با همه ادعاهایشان، هیچ تاثیری در روند حوادث و تحولات داخل کشور ندارند و این دور بودن از متن وقایع داخل ایران به حدی است که اگر اینترنت قطع شود، حتی از نشر وقایع داخلی هم که با آن کاسبی شخصی و تجارت سوداگرانه می کنند، عاجز می مانند! تعارف که نداریم واقعیت همین بود که در جنبش آبان ماه سال قبل دیدیم!
با روی کار آمدن ترامپ، سایر واقعیت های اپوزیسیون هم مشخص شد بجز حمایت از تحریم و دفاع غیر مستقیم از حمله نظامی که هر دو منشاء خارجی دارند، ظاهر در سبد اپوزیسیون هیچ کالای دیگری یافت نمی شود و اپوزیسیون هیچ نسخه ای برای درمان مشکلات جامعه ایران ندارد! و این جای حیرت است که بعد از چهل سال ادعای مبارزه طلبی، شخصیتی مثل آقای پمپئو پدر خوانده اپوزیسیون ایران شده و ایشان با همه تلاش هایی که برای آزادی ایرانیان می کشد!! نتیجه تلاش هایش فقط جمع شدن شخصیت های اپوزیسیون نما در زیر تالار و عکس یادگاری گرفتن آقای رضا پهلوی با خانم معصومه قمیکلا ( مسیح علینژاد) که البته اگر این دو شخص را جدی قلمداد کنیم! و تشکیل شبکه فرشگرد و فروپاشی آن در عرض یک سال بوده است که نتیجه بازتاب همه تلاش های خستگی ناپذیر آقای پمپئو نهایتا در طوفان های توییتری خود را نشان می دهد! ظاهرا همه تلاش های آقای پمپئو و برایان هوک در جهت اپوزیسیون سازی برای ایرانیان در حد «لویی جرگه افغانستان» در زمان بوش پسر هم نشده است و نکته جالب توجه در اینجاست که جامعه ایران فارغ از همه این فعل و انفعالات خارجی، در سه سال گذشته دو قیام سراسری را تجربه کرده است که نشان می دهد نقش و وزن اپوزیسون برانداز در معادلات داخلی، چیزی نزدیک صفر است
اما سوال اصلی این است که چرا این همه تلاش ها بی نتیجه است و حتی دلارهای آمریکایی هم نمی تواند یک لویی جرگه ایرانی بسازد!؟ جواب این سوال را سفیر انگلستان ده ها سال قبل گفته بود! « دو ایرانی حتی سر گرفتن پول از نفر سوم نمی توانند با هم متحد شوند». وقتی پای پول به میان بیاید نه تنها اختلافات اپوزیسیون کاهش نمی یابد بلکه بر شدت این اختلافات افزوده می شود و بزرگترین اشتباه آقای پمپئو این بود که این اپوزیسیون را حقوق بگیر خودش کرد شاید اگر وعده پرداخت پول در پایان پروژه را می داد، و مثلا می گفت که تا زمان سقوط جمهوری اسلامی، از پول خبری نیست ! این نیروهای اپوزیسیون نما، برای رسیدن به پول، همکاری بیشتری از خود نشان می دادند! و در انجام ماموریت شان کمی جدی تر عمل می کردند! به گمانم مشکل وزارت خارجه آمریکا این بود که سهم همه را یا زودتر از زمان موعود و قبل از پایان پروژه پرداخت و یا پول را به دست کسانی داد که منصفانه این پول را در بین همکارانشان تقسیم نکرده بودند! شواهد نشان می دهد کسانی که معتقد بودند پول کمتری دریافت کردند، فورا از میدان خارج شدند و به خاطر گرفتن انتقام، دست به فتنه انگیزی زدند یا برخی به خاطر روحیه تک خوری، در تقسیم اموال منصفانه عمل نکرده و سهم دیگران را درست و حسابی پرداخت ننموده و باعث شدند که آنها از قافله براندازان جدا شوند! به هر روی هر چه که بود جز رسوایی و بی آبرویی چیزی نصیب اپوزیسیون نشد! شواهد و قرائن حکایت از آن دارد که باید در آینده خود را برای شنیدن خیلی از طنزها آماده کنیم! اما به هر روی پخش پول حربه ای است که تنها دولت آمریکا از آن استفاده نمی کند دستگاه امنیتی نظام هم برای بقای حکومتش سالهاست که به این ابزار متوسل شده است از قضا خیلی هم سخاوتمندانه این کار را انجام می دهد که رد پای آن را می توان در دور زدن تحریمها و پرونده های اختلاس ها مشاهده کرد. باید منتظر افشای پرونده های تازه ای در این زمینه باشیم اما هدف من از طرح این موضوع تنها تحقیر و تخطئه اپوزیسیون نمای برانداز نبود بلکه هدف این بود که به موضوعی به مراتب مهم تر اشاره کنم و آن خرید انسان های ارزان قیمتی است که بقای جمهوری اسلامی را تحکیم خواهند داد و یا با پروژه دوران گذار خودشان باعث پوست اندازی حکومت شده و تلاش خواهند کرد که جناح غرب گرای حاکمیت را در دوران بعد از مرگ رهبر به قدرت برسانند! درست مشابه همان پروژه هایی که در انقلابات رنگین در بالا به آن اشاره کردم و خاطر نشان کردم که اجرای این برنامه فعلا در ایران ناکام مانده و تا زمانی که رهبر جمهوری اسلامی زنده است امید زیادی به انجام موفقیت آن نیست! اما اجرای این پروژه در مراحل بعدی می تواند که در دست کار قرار گیرد!
10)-نئولیبرالیسم، پوست اندازی و دوران گذار
قبلا در مقاله کالبد شکافی جنبش پا برهنگان ناامید به سیاست های نئولیبرالی حکومت اشاره کرده بودم دوستانی که قصد مطالعه آن را دارند می تواند از لینک زیر متن کامل مقاله را بخوانند!(5) خلاصه کلام این است که سیاست های فشار حداکثری آقای ترامپ در جهت تشویق حاکمیت به سوی حرکت به سوی نئولیبرالیسم می باشد! 12 شرط آقای پمپئو فصل تازه ای از پیوستن جمهوری اسلامی به اقتصاد جهانی است که ظاهرا بخش کلی مانیفست براندازان هم شده است! هر چند که هر دو جناح جمهوری اسلامی، سیاست های نئولیبرالی را در داخل اجرا می کنند اما محافظه کاران سنتی، حاضر به اجرای سیاست های نئولیبرالی در زمینه خارجی نمی باشند و یا نمی خواهند و یا نمی توانند که با باز کردن فضای داخلی، پای رقبای خارجی را به داخل ایران باز کرده و از امتیازات جهانی نئولیبرالیسم ( برداشته شدن تحریمها، اتصال به بازار آزاد و بانک جهانی و گرفتن وام و ...) استفاده کنند. ( دلایلش را قبلا به صورت خلاصه توضیح دادم ) اما مختصر اینکه روحیه محافظه کاری و وابستگی به طبقه سنتی بازار، ترس از مواجه شدن با رقبای قدرتمند خارجی و هراس از حذف شدن از چرخه رقابت ها به خاطر نداشتن تخصص و عدم مدیریت و نیروی انسانی ماهر، تکیه بر اقتصاد رانتی نفت،عدم شفافیت و پاسخگویی و ...مقولاتی است که جناح انحصار طلب حتی با وعده امتیازات خاصی چون پیوستن ایران به بانک جهانی، لغو شدن تحریمها، حرکت سرمایه و وصل شدن اقتصاد ایران به اقتصاد جهانی و ... حاضر نیست که فضای داخلی را باز کرده و تن به بدیهی ترین مقدمات نئولیبرالیسم (آزادی های سیاسی و اجتماعی ) بدهد. مقدمه نئولیبرالیسم داشتن شفافیت است که جناح محافظه کار به شدت از آن می ترسد چرا که اگر شفافیت به مرحله اجرا در بیاید باید در مقابل بنیادهای مالی خود (بنیاد مستضعفان و جانبازان ، بنیاد امام و آستان قدس و ...) حساب پس بدهد...فشار به پیوستن ایران به اف ای تی اف و مقاومت مسئولان حاکمیت را باید در ادامه این پازل مورد بررسی قرار داد... از این رو با بهانه های امنیت ملی سعی می کند که به سوی چین و روسیه نزدیک شده و با متحد شدن با این دو کشور امتیازات خود را حفظ کند اما جناح اصلاحطلب که گرایشات غربگرایانه دارد و مورد حمایت و تایید آمریکا است ( به ویژه دموکراتها ) به جای چین و روسیه علاقه شدیدی به پیوستن به آمریکا داشته و می خواهد که از همه امتیازات نئولیبرالیستی که در بالا به آن اشاره کردم، استفاده کند! به همین خاطر از زمان دوم خرداد و از دوران جنبش دانشجویی 78 تا جنبش سبز، مسائلی چون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر را که از قضا ابزارهای مقدماتی برای احیای نئولیبرالیسم هستند را مطرح کرده ولی چون در مقابل فشارهای جناح راست توان مقاومت داخلی ندارد بعد از سرکوب جنبش سبز به فرستادن نیروهایش به خارج از کشور(همین دلقک هایی را که در رسانه ها می بینید) اقدام کرده و ظاهرا ژست براندازی را گرفته است! حمایت از فشار تحریم ها و تشویق به تهدیدها از سوی اپوزیسیون برانداز حامی اصلاحات انتقام گیری اصلاح طلبان از جناح راست حاکمیت است که در گرفتن سهم بیشتر از سفره انقلاب ناکام مانده اند! تاریخ این پروژه به زمان احمدی نژاد باز می گردد که حاکمیت آنها را یا به صورت کامل از دایره قدرت به حاشیه رانده بود و یا امتیازات و رانت های آن را محدود کرده بود و آنها با لابی هایی که سالها در خارج از کشور ایجاد کرده اند به این نتیجه رسیدند که انجام اصلاحات در داخل بسیار پرهزینه است و ثانیا تا فشار خارجی نباشد، جناح تندروی نظام حاضر به کوچکترین امتیاز دهی بیشتری به آنها نمی باشد! معتقدند که با این گزینه های روی میز دولت آمریکا و از طریق باج گیری از جناح راست می توانند که آقای خامنه ای را در داخل به تسلیم وادار کنند! بی جهت نیست که هر وقت که سهم شان پرداخت نمی شود، بر ابعاد فشارها و تحریمها افزوده می شود! و آنها که معتقدند که فن مذاکره را بلدند به حاکمیت توصیه می کنند که چرا اجازه نمی دهد که آنها برجام های 2 ( مذاکرات موشکی و خارج شدن نیروهای نظامی از خاورمیانه ) و 3 (پیوستن به اقتصاد جهانی ) را رقم بزنند! از قضا دستگاه دیپلماسی دولت آمریکا نه تنها هیچ گونه مشکلی با این گروه در ایران ندارد بلکه از حضور آنها در صحنه قدرت به شدت استقبال کرده و همواره تلاش کرده است که با روی کار آمدن این جریان در داخل، خواسته های خود را بر کل حاکمیت تحمیل نماید، اما مشکل دقیقا از همانجایی شروع می شود که این جناح در داخل کشورتوانی بالاتر از اجرای برجام در دست خود نداشت و دستگاه دیپلماسی آمریکا به این نتیجه رسیده است که ناگزیر است که از نیروی لیبرال های داخلی، که گاها می توانند نقش نفوذی را ایفا کنند، در جهت فشار به تندروهای حکومت استفاده کرده و آنها را به دادن امتیازهایی چون برجام 2 و 3 وادار نماید!...
به هر روی بی جهت نیست که در سال 76 و از شعارهای انتخاباتی آزادی قلم، بیان، مطبوعات، احزاب و ایران برای همه ایرانیان که جزء آزادی های مثبت به حساب می آیند در سال 92 به این سو به شعار چرا زنان نمی توانند به استادیوم بروند و یا چرا دختران نمی توانند دوچرخه سواری کنند و نقد گشت ارشاد که جزء آزادی های منفی است، مطالبات اصلاح طلبان سقوط و تنزل کرده است!
به حال آقای ترامپ و پمپئو هم هیچ فرقی نمی کند که چه کسی می خواهد مجری سیاست های نئولیبرالی در ایران باشد جناح راست سازش ناپذیر حکومت یا دولت سازش کار اصلاحطلب نظام و یا اپوزیسیون براندازی که از قضا نمایندگان اصلاح طلب سابق در خارج از کشور هستند و فعلا وظیفه شان سر دادن شعار نبرد (براندازی) بدون ارتش (مردم) و اسلحه و امکانات نظامی (رهبر و تشکیلات و سازماندهی) است! و بخوبی هم می دانند که این شعار بی نتیجه می باشد و هیچ ضرر و زیانی به حال کل حاکمیت ندارد فقط هزینه اش گرفتن تلفات از مردم به جان آمده ای است که از قضا برای بیزنس حقوق بشری آنها بسیار سودمند می باشد! آقای ترامپ می خواهد که حکومت اسلامی را وادار کند که به جای نزدیکی با رقبای اصلی آمریکا (چین، روسیه و اصلاح طلبان با دموکراتها) با وی معامله کند و همه کسانی که در این بازی نقشی ایفا می کنند بخوبی از آن باخبرند البته مرز کشی های سیاسی فعلا باعث شده است که اصلاح طلبان به خاطر خطر سرکوب در داخل کشور ، نمایندگانشان را در خارج از کشور سفیر این مطالبات کرده و آنها را به عنوان سخنگوی به ظاهر مخالف به جدال با انحصارطلبان بکشانند تا حاکمیت را وادار کنند که شرایط آمریکا را بپذیرد ایفای نقش جاسوس دوجانبه از طریق لابی گری نه تنها باعث می شود که از فشارهای جناح راست بر جناح چپ حکومت کاسته شود بلکه حضور این نیروها در صحنه به عنوان اسباب بازی آقای پمپئو، تضمین بهتری است برای امتیاز گیری اصلاح طلبان از جناح راست ( در شرایط فعلی) و حرکت خزنده آنها برای کسب قدرت (در فردای براندازی). اهداف دولت ترامپ هم مشخص است پیوستن ایران به اردوگاه غرب و الحاق اقتصاد ایران به سرمایه داری جهانی و اجرای سیاست های نئولیبرالیستی. سوال آقای پمپئو این است که چرا حکومت ایران از ظرفیت بازارهای ایران در جهت منافع اقتصاد جهانی استفاده نکرده و سیاست های نئولیبرالیستی را که در داخل به مرحله اجرا در می آورد به اقتصاد جهانی پیوند نمی زند؟ چرا باید به جای آمریکا، رقبای اصلی اش (چین و روسیه) از این فرصت ها استفاده کنند؟ دغدغه آقای ترامپ این نیست که چرا کارگر ایرانی باید نیروی کارش را باید به یک کیلو گوشت بفروشد، دغدغه اصلی او این است که چرا شرکت های آمریکایی نمی توانند که مثل چینی ها از ظرفیت های اقتصادی ایران استفاده کنند و چرا بین ایران و آمریکا روابط مستحکمی وجود ندارد که مثل قبل از انقلاب، منافع دو کشور را تضمین کند و هزینه های آمریکا در منطقه را کاهش دهد! بی جهت نیست که گفتمان اصلی اپوزیسیون نماها بیشتر در حول محور کمپین های مجازی برای آزادی های منفی تبلیغ می شود و آنها در ظاهر برانداز نیات اصلاح طلبانه را بر زبان جاری می کنند و در دکان دو نبشی که باز کردند هم از آمریکا بودجه می گیرند و هم دوستان داخلی شان در قدرت هوای آنها را دارند! اگر به فضای مجازی و به روند هشتگ سازی به دقت نگاه کنیم بحث سر مسائل حاشیه ای است که هر گروهی در جهت منافع خود و سرگرم کردن افکار عمومی به آن دامن می زند! (یک مثال می زنم تا متوجه سطحی بودن این فضاسازی های مجازی شوید تا بدانید که چقدر به اسم برانداز سر کار گذاشته شده اید! بخش بزرگی از این براندازان معتقدند که بی بی سی بخش برون مرزی صدا و سیماست و در نقد آن هر روز توییت می نویسند! و از بی بی سی با نام آیت الله بی بی سی یاد می کنند! بعد همین افراد هیچوقت به دوربین این شبکه نه نمی گویند و بزرگترین آرزویشان این است که به عنوان میهمان و کارشناس به یکی از برنامه های این رسانه دعوت شوند و یاوه سرایی کنند .در خلال برنامه هم دم خروسشان ظاهر می شود و ناراحت می شوند که چرا بی بی سی به آنها وقت برابر نداده است! یک نفر هم نیست از آنها بپرسد که اگر بی بی سی، بخش برون مرزی صدا و سیماست و شما با آن مخالفید، چرا به عنوان یک برانداز در برنامه های آن شرکت می کنید؟ براندازی این افراد هم چیزی شبیه مخالفت ظاهری شان با بی بی سی فارسی است (عشق، حسرت و نفرت) مثالهای زیادی از نفاق و ریاکاری این افراد می توان زد که چند نمونه را به صورت تیتروار می نویسم: اعضای فرشگرد در ایران برای صدمین سال تولد خمینی، زیارت نامه می نوشتند ولی وقتی به خارج از کشور رفتند در عرض یک سال سلطنت طلب دوآتشه شدند! به هر حال ما متوجه نشدیم که چگونه می شود در کمترین زمان از حزب الهی بودن به شاه اللهی بودن رسید؟ ...یکی از منتقدان سابق اسرائیل که اینک به مقوله حجاب و بی حجابی دامن می زند، بعد از گرفتن جایزه از یک بنیاد صهیونیستی یک شبه بی حجاب و به لابی های آیپک تبدیل شد! لازم به ذکر است که نامبرده تا دیروز مردم را به حمایت از دولت و رای دادن به روحانی برای امضای برجام تشویق می کرد اما در عرض 24 ساعت مخالف سرسخت ظریف شد! آیا کسی می تواند به این حجم انبوه از تناقضات و تغییرات فرصت طلبانه، پاسخ قانع کننده ای داشته باشد؟ ...) لازم به توضیح است که این مثال ها فقط از آن جهت مطرح می شود تا بدانید که براندازان کیستند و چه می خواهند!
بخشی از جناح راست حاکمیت هم که هر کدام به لایه های مختلفی تقسیم می شود بخوبی می دانند که تا زمانی که آقای خامنه ای زنده است نمی توانند که در این بازی بدون اجازه ایشان شرکت کنند از این رو تا زمان مرگ او همگی مجبورند که منتظر بمانند تا ببینند که در آینده چه پیش خواهد آمد! آنها منتقد نئولیبرالیسم نیستند از قضا به خاطر روحیه سوداگرانه ای که دارند (بازاریان از جناح های سنتی نظام اند)، بهتر از اصلاحطلبان می توانند که سیاست های لیبرالیستی را به مرحله اجرا در بیاورند! ( توان و امکاناتش را دارند) مشکل آنها این است که به آمریکا اعتماد لازم را ندارند و می ترسند که با انجام یک قدم عقب نشینی، به کلی از صحنه حذف شوند! خروج ترامپ از برجام که بیشتر برای حذف نام و میراث اوباما بود آنها را نسبت به آمریکا بدبین کرده است و معتقدند که ترامپ فردی نیست که بتوان با او معامله کرد چه بسا که با پذیرفتن شرایطش که به نوعی خلع سلاح جمهوری اسلامی در منطقه است کل حاکمیت به خطر بیفتد. در شرایط فعلی معامله با دموکرات ها هم پر ریسک است چرا که مجبور می شوند که از لحاظ داخلی به طبقه متوسط امتیازاتی بدهند که با وارد شدن طبقه متوسط به صحنه اقتصاد و با حضور شرکت های خارجی، نتوانند که از رقیب اصلاحطلبشان سبقت بگیرند! سپاه هم که مهمترین نهاد قدرت در ایران است سعی می کند که از طریق اقتدار نظامی وزنه خود را در این میدان نشان بدهد، مثلا با انجام آزمایش موشکی و گسترش نفوذ در کشورهای همسایه و ... اما آمریکایی ها می خواهند که وزنه آن را در اقتصاد ایران کم یا تعدیل کنند! بی شک آمریکا با بیزینس سرداران سپاه هیچ مشکلی ندارد، مشکل آقای پمپئو این است که چرا آنها در ظاهر نظامی پای در این رقابت های اقتصادی گذاشته و می خواهند که از طریق باج گیری از نظام سرمایه داری و با به خطر انداختن امنیت سیاست های نئولیبرالی از آمریکا امتیاز بگیرند! حفظ امنیت برای نظام سرمایه داری مهمترین پیش شرط لازم است و سپاه با اقداماتی که در سطح داخلی و منطقه ای ایجاد می کند، به عنوان عامل بی ثباتی این امنیت سرمایه را به خطر می اندازد، مشکل آقای ترامپ و پمپئو با سپاه سر این است که چرا دکل نفتی را جابجا کرده و از طریق قاچاق در اقتصاد جهانی مداخله می کند و یا با حمایت از گروه های شیعه، امنیت بازارهای انرژی را به خطر می اندازد و یا در خلیج فارس دست به راهزنی دریایی می زند، به جای گرد و خاک راه انداختن ، مشابه یک شریک اقتصادی درست مثل طالبان با آمریکا وارد مذاکره شده، امتیاز بدهد و امتیاز بگیرد! وقتی دولت ترامپ با طالبان مذاکره می کند آیا به گمان شما با سپاه مذاکره نمی کند؟ بی شک آقای ترامپ و پمپئو با هیچ یک از سرداران سپاه اختلاف شخصی و خانوادگی ندارند اختلاف آنها بیشتر سر این نوع مسائلی است که در بالا به آن اشاره کردم آنها معتقدند که سپاهیان یا باید به پادگان ها برگردند و یا خود را بازنشسته کنند و در ظاهر یک تاجر و بیزنس من با آمریکا وارد معامله شوند! و یا به عنوان یک نیروی نظامی نه تنها در امنیت سرمایه ایجاد اختلال نکنند بلکه از فرصت ها و امکاناتشان در جهت افزایش امنیت سرمایه استفاده کنند! ( به گمان شما اگر سپاه با آمریکا سر مسائل منطقه ای به توافق برسد بیشتر به سود آمریکاست یا به ضرر سپاه ؟ ( به نفع هر دو ) آیا در آن صورت باز هم نامش در لیست تروریستی ثبت خواهد شد؟...) مشکل آنها با سپاه به خاطر به خطر انداخته شدن امنیت نظام سرمایه داری است وگرنه آنها با سیاست های نئولیبرالی سپاه و شرکت های مالی آنها در داخل و خارج از کشور که هیچ مشکل شخصی ندارند!از قضا اگر بتوانند با سپاه معامله کنند بهتر می توانند که منافع خود را در منطقه خاورمیانه تثبیت کنند! درست مشابه سرویسی که ارتش شاه برای آمریکا در دوران قبل از انقلاب و در زمان جنگ سرد، ارائه می داد! برای اینکه بدانید که معامله آمریکا با سپاه چقدر سودمند خواهد بود، باید بدانید که ترامپ گفته بود که « 8 تریلیون دلار در خاورمیانه هزینه کردیم!» یعنی اگر توافقی در پشت پرده با سپاه صورت می گرفت: آمریکا هشت تریلیون دلار در خاورمیانه هزینه نمی کرد و یا کمتر می کرد.. درک این مسائل برای براندازان ساده لوحی که به حمایت خارجی دل بسته اند و از تاریخ همکاری دولت های آمریکا با دولت های دست راستی نظامی مثلا پینوشه بی خبرند، دشوار است حتی مذاکره ترامپ با طالبان هم نمی تواند آن ها را به واقع بینی وادار کند به هر روی باید منتظر آینده باشیم شاید واقعیت های آینده آنها را از این خواب سنگین بیدار کند!
پرداختن به این مسئله و اشاره به همه جریانات داخلی نیاز به مقاله ای دیگر دارد که فعلا به آن اشاره نمی کنم. اما همه این سیاست ها برآمده از اتاق های فکر جناح های مختلف نهادهای امنیتی در حکومت است که همانگونه که می دانیم بخش بزرگی از آنها اصلاح طلبان فعلی هستند که در گذشته سابقه امنیتی داشتند! اما جریانات امنیتی جناح راست (اطلاعات سپاه )هم پروژه های خاصی دارند، و نباید تصور کنیم که در این بازی پیچیده چنته شان خالی و دست شان کوتاه است از قضا با پرونده هایی که در آرشیوهایشان دارند با توجه به نفوذ، قدرت و امکاناتشان به راحتی می توانند که دست رقبای اصلاحطلبشان را از پشت ببندند، ...گذشته ثابت کرده است که هیچگاه مغلوب رقبایشان نشده اند ...
اما اگر بخواهیم که بحث را جمع بندی کنیم بهتر است که از زاویه دیگری که مورد توافق هر دو جناح حکومتی است وارد موضوع شویم و آن مقوله ی «آزادی های مثبت و منفی» است که از قضا جناح راست با قدرت و اختیاراتی که در دست دارد به راحتی می تواند که به صورت قطره چکانی شده با این کارت بازی کرده و آن را به براندازان عادی ارائه کند!
11) چگونه آزادی های منفی می تواند بقای حکومت را تثبیت کند؟
آیزایا برلین فیلسوف سیاسی نئولیبرال آزادی را به دو قسمت مثبت و منفی تقسیم می کرد! از نظر او آزادی مثبت همان آزادی اجتماعات است که در قالب آزادی قلم، بیان، مطبوعات، احزاب و ... خود را نشان می دهد و آزادی منفی به مقولاتی چون احترام به حق حریم خصوصی و مسائلی چون (آزادی های شخصی، نوع پوشش، حجاب و بی حجابی، آزادی های جنسی و کاباره و استفاده از مشروبات الکی و.. خلاصه کلام به مسائلی چون حریم خصوصی مربوط می شود) انقلاب اسلامی انقلابی بود که در جهت احیای آزادی های مثبت به وقوع پیوست دغدغه انقلابیون سال 57 برای آزادی های سیاسی و اجتماعی بود و در زمان حکومت پهلوی کسی به خاطر آزادی های منفی مورد آزار و اذیت ساواک قرار نمی گرفت با روی کار آمدن اسلام گرایان در ایران نه تنها آنها به شعار آزادی مثبت جامه عمل نپوشاندند بلکه تا آنجا که می توانستند به بهانه حفظ ارزش های اسلامی، آزادی های منفی را محدود کرده و با برپایی یک حکومت شبه توتالیتر حتی در زمینه نوع پوشش و لباس مردم بخصوص زنان هم دخالت نمودند. راه اندازی کمیته های انقلاب برای دستگیری جوانانی که ظاهر اسلامی نداشتند و مقابله با بدحجابی، جلوگیری از رفتن زنان به استادیوم و دوچرخه سواری دختران، بستن کاباره ها و کلاب ها، حمله به مجالس میهمانی ها و ممنوعیت ویدئو و ماهواره از جمله اقداماتی بود که از کمیته های انقلاب سالهای اول انقلاب به فعالیت های گشت های ارشاد در سالهای اخیر رسید! حال شبه اپوزیسیونی که در بالا به آن اشاره کردیم و گفتیم که نمایندگان اصلاحطلبان و بخش هایی از امنیتی های حکومت در هر دو جناح در خارج از کشور هستند، دقیقا روی همین آزادی های شخصی تبلیغات رسانه ای و مجازی ایجاد می کنند!( کافیست که به هشتگ سازی های آنها دقت کنید کمپین چهارشنبه های سفید، حجاب، رفتن زنان به استادیوم دوچرخه سواری دختران، آزادی روابط اجتماعی بین مردان و زنان، آزادی های حریم خصوصی، لغو گشت ارشاد، شادی جوانان ، باکره گی ممنوع و ...) فردای براندازی که به پوست اندازی نظام سیاسی تعریف می شود دادن این نوع آزادی های شخصی (منفی) به جامعه است با این تفاوت که اگر تغییراتی هم که در آینده صورت بگیرد بیشتر در جهت آزادی های مثبت نیست، بلکه حفظ شرایط موجود و حفظ منافع مالی حاکمان حکومت و با حذف چهره های بدنام از صحنه ی سیاست و آوردن همین شبه اپوزیسیون به روی پرده نمایش است که هر کس بر اساس استعداد خودش در این بازی نقشی را ایفا خواهد کرد در واقع جمهوری اسلامی توسط یک انقلاب کلاسیک که در بهمن ۵۷ مشاهده کردیم سقوط نخواهد کرد بلکه با رفتن آقای خامنه ای کل حاکمیت ممکن است که به این نتیجه برسد که با حفظ منابع مالی ، حتی پست سیاسی و نفوذ اجتماعی از بار ایدئولوژیک حاکمیت کاسته (کم رنگ شدن اسلامیت نظام ) و بر جمهوریت آن بیفزاید توافق سر نئولیبرالیسم و پیوستن کامل به اردوگاه سرمایه داری، برنامه تمامی جناح های حکومت است و هر دو جناح سالهاست که برنامه های نئولیبرالیستی را در داخل به مرحله اجرا گذاشته اند ..اما سر این پیوستن و اتصال به نئولیبرالیسم جهانی و گرفتن امتیازات و استفاده از مزایای آن اختلافات اساسی بین هر دو رقیب وجود دارد! اصلاح طلبان که در مواجهه با انحصارگرایان از قافله عقب مانده و زورشان به حکومت و جناح های تند رو داخلی نمی رسد به سیاست دیگری روی آوردند که مکمل برنامه های داخلی شان می باشد و آن استفاده از وزنه براندازان برای وادار کردن رقبای داخلی شان برای پیوستن به اردوگاه نئولیبرالیسم که در بالا به صورت کامل به کلیات آن اشاره کردم که در زیر به صورت خلاصه فشرده آن را می نویسم:
حرکت حکومت به سوی اجرای سیاست های نئولیبرالیستی حتی با استفاده از شبه اپوزیسیون برانداز وابسته به حکومت (بخصوص جناح اصلاحطلب) و حقوق بگیر آمریکا برای حرکت حاکمیت از سمت نئولیبرالیسم داخلی به سوی اقتصاد آزاد و پیوستن به سرمایه داری جهانی. حربه تحریم و تهدید جنگ هم در این بازی نخ نما شده کاملا در جهت فشار اصلاح طلبان به جناح تندرو می باشد چون خودشان در داخل نمی توانند این خواسته را مطرح نمایند به همین خاطر نمایندگانشان در خارج بر آن دامن می زنند! این گذار تا زمانی که آقای خامنه ای زنده است از طریق انقلاب رنگی و مخملین روی نخواهد داد، نکته ای که باید بیشتر روی آن تامل کنیم...به هر روی در فردای براندازی که فعلا دوران پس اندازی اش را سپری می کنیم باید توافقی کلی بین تمامی بازیگران اصلی در صحنه ی قدرت صورت بگیرد حال ممکن است که فلان شبه برانداز خارج از کشور که امروز از آقای پمپئو حقوق می گیرد فردا در ظاهر به مقام وزیر زنان در مجلس تبدیل شود آن موضوعی است که من در مورد آن نظر نمی دهم اما شواهد حکایت از آن دارد که در یک معامله پشت پرده، برنامه این است که چهره های افراطی جمهوری اسلامی از صحنه حذف شوند و شاید چند مهره بی ارزش برای حفظ ظاهر هم که شده در دادگاه به جرم نقض حقوق بشر و جنایت علیه بشریت محاکمه شود (فرض کنید خلخالی ها و اسد الله لاجوردی های فعلی نظام مثلا قاضی مقیسه ) اما ثروت، قدرت و نفوذ رهبران فعلی نه تنها حفظ شود بلکه آقایان و خانمها در ظاهر خود را بازنشسته کرده و پست و مقامشان را به فرزندانشان که از قضا به عنوان آقازاده ها همگی تحصیل کرده های غرب و مجریان پروژه گذار هستند، واگذار کنند. آقازاده هایی که همیشه دوستان خوبی برای اپوزیسیون قلابی به شمار می آیند و می توانند که برای تزئین صحنه از این شبه براندازان نئوکراواتی خارج نشین استفاده ابزاری کنند! هر چند که اسناد محرمانه ای هم از گذشته آنها در دست دارند که هر وقت که اراده کنند به راحتی می توانند که با انتشار آن به آسانی حذفشان کرده و کارتشان را بسوزانند آنچه که بعد از فروپاشی بلوک شرق به نام انقلاب رنگی و مخملی در جمهوری های سابق این کشورها روی داد تغییراتی است که احتمالا در چشم انداز آینده ایران بخشی از آن را با توافق نیروهای مختلف بر سر گذار آرام به سوی نئولیبرالیسم در هرم بالای قدرت در نظام اسلامی مشاهده خواهیم کرد اما شاید در ظاهر تغییراتی هم در صحنه نمایش صورت گیرد تا آن را با شرایط فرهنگ بومی سوق دهد! شعار آشتی ملی که گاها در فضای اپوزیسیون مطرح می شود همان پس اندازی براندازانی است که مدتهاست که با رویای فردای براندازی، آثار همکاری آنها با رقبای جناح های سیاسی در داخل کشور دیده می شود!
شاید یکی از تفاوتهای جنبش براندازی ایران با جمهوری های سابق شوروی فقط تفاوت در این باشد که این تغییرات به صورت تحمیلی به حاکمیت دیکته نخواهد شد بلکه از هم اکنون جناح های مختلف حاکمیت شخصا منتظر فرا رسیدن چنان روزی هستند! روزی که در آن هیچ کس بازنده نخواهد شد، و هر کس به اندازه وزنش سهم اش را دریافت خواهد کرد! اگر اختلاقی هم فردا بروز کند سر میزان سهم ها خواهد بود نه سر اجرای کل پروژه نئولیبرالیسم در ایران...
حاکمان فعلی از جناح های مختلف آن که تند روها با حفظ قدرت مافیایی خود به دنبال بیزنس و تجارت خود خواهند رفت اصلاحطلبان ظاهرا تن به بازنشستگی خواهند داد و صندلی هایشان را فرزندانشان واگذار خواهند کرد، اپوزیسیون برانداز در لایه های میانی مدیریت در نقش وزیر و معاون ، نماینده و سفیر و ... کشور به پست و مقام خواهند رسید و مردم عادی با دیدن این تغییرات تصور خواهند کرد که براندازی صورت گرفته است! دولت آمریکا با اجرای سیاست های نئولیبرالیستی ایران را به حلقه هم پیمان خود وارد خواهد کرد و براندازانی که سالهاست می گویند جمهوری اسلامی باید برود، با کم رنگ شدن نقش دین و تغییر ویترین نظام سیاسی، شاهد بیشترین آزادی های منفی در جامعه شده و با خوش خیالی تصور خواهند کرد که واقعا آزاد شده اند! افتتاح یک شعبه از مک دونالد در تهران، بازشدن سفارت آمریکا در ایران، و رفتن زنان به استادیوم و دوچرخه سواری دختران در خیابانها، حتی یک بطری آبجو در یخچال ساندویچی ها به راحتی می تواند که این پروژه گذر را برای شهروندانی که سالها در حسرت بدیهی ترین نوع آزادی های فردی ( منفی ) بودند، قابل فهم کند! اما پرونده آزادی های مثبت به کجا خواهد رسید؟ موضوعی است که هیچ کس دوست ندارد که در مورد آن بیندیشد! همین که از توییتر و شبکه های اجتماعی فیلترینگ حذف شود، براندازان راضی خواهند بود! جامعه ی 85 میلونی که تیراژ کتابش حداکثر500 جلد کتاب است چرا باید به آزادی مثبت فکر کند؟ در پایان با ترسیم آخرین نقش و نگارهای فردای براندازی که بیشتر آن را فردای پس اندازی می خوانم از خود می پرسم که سیاستمداران چند مدل دیگر از آزادی می توانند بسازند که مردم متوهمانه تصور کنند که واقعا آزاد شده اند؟ و از خود می پرسم که این براندازان کیستند و چه می خواهند؟ باید به حکومتی که با سرکوب و ترور و اختناق، چنین مخالفان سطحی و بی سواد در دامن خود تربیت داده، به خاطر سیاست تحمیق مردم، آفرین گفت! ...
امید مسعودی (مزدک دادخواه)
توضیحات
1)- در پاسخ به این سوال که آیا چشم انداز آینده ایران قابل مشاهده است؟ آینده ایران چه خواهد شد و سوالاتی از این دست .. باید یادآور شوم که -حداقل در یک مقاله و به صورت شتابزده نمی توان به حل این مسئله پرداخت. بهتر است که نقد و بررسی این مسائل و پاسخگویی به این نوع سوالات به صورت یک پروژه تحقیقاتی و کار گروهی انجام گیرد، تا نتایج علمی به دست آمده، معتبرتر و مستندتر شود...اگر همه این مسائل که در ابتدای متن مقاله به آن اشاره کردم ( روانشناسی ایرانیان -با تمامی تفاوتهای فردی و اجتماعی و رفتارهای متفاوت سیاسی شان-، پیچیدگی های ساختار قدرت در نظام سیاسی -رقابت ها، تضادها، تقابل و منافع مشترک جناح های سیاسی- و تاثیر گذاری عوامل خارجی – روابط دیپلماتیک، تهدیدهای منطقه ای و تحریمهای جهانی و ...) را در کنار هم قرار دهیم در خواهیم یافت که ترسیم چشم انداز سیاسی ایران کاری بس دشوار است و هیچ تحلیل گری به این آسانی به خود این اجازه را نمی دهد که در وادی ناشناختانه سیاست در ایران شتابزده گام گذاشته و روند رویدادها را با وقوع یک اتفاق گذرا و با قرار دادن چند خبر در کنار هم، رویداد سیاسی با عجله تفسیر کند! ناگزیر است که تأمل کند، تاریخ بخواند و بجز سیاست و اقتصاد، مسائل فرهنگی و خصوصیات قومی (مردم شناسی و روانشناسی اجتماعی) را بشناسد و با انجام یک تحقیق گسترده که حاصل مطالعات بین رشته ای است ، همه فاکتورهای سیاسی، موئلفه های اجتماعی ، تحولات اقتصادی و ساختار قدرت و رفتار اجتماعی مردم، نقاط ضعف و قدرت حاکمیت، توان نیروهای سیاسی و ...را در تحلیل های خود به کار گیرد تا شاید بتواند چشم انداز منطقی از آینده ایران ارائه کند! که بی شک انجام این کار بزرگ در حد یک پژوهش گسترده دانشگاهی است و نیاز به یک گروه تحقیقاتی دارد. ایران بر خلاف بسیاری از جوامع آنقدر پیچیده است که هر چقدر که تاریخ اش را بیشتر بشناسیم؛ ناگزیریم که در مورد آینده اش کمتر نظر بدهیم و یا وقتی نظر می دهیم، باید با قاطعیت نظر ندهیم (عاقلانه بیندیشیم و سنجیده تر سخن بگوییم) با همه ی این تفاسیر، حالا کاری به این ندارم که در خلال ۴۰ سال گذشته و بخصوص از زمان جنبش سبز، خیلی از محللین سیاسی به جای پیش بینی های علمی از طریق پیشگویی هایشان، مسائل ایران را تحلیل کرده و در ذهن متوهم شان بر اساس رویاهایشان، هر روز یک بار جمهوری اسلامی را براندازی کرده و می کنند و یا آرزوهایشان را در قالب تحلیل مطرح می نمایند! مثلا وعده می دهند که « با سقوط دولت اسد در سوریه، کار رژیم ایران تمام است و یا با روی کار آمدن ترامپ و انتخاب مجدد او و با ادامه تحریم های اقتصادی و تداوم فشارها و تهدیدهای خارجی و یا با تشکیل فلان شورای کذایی و شبکه مجازی، حتی با تغییر فصول طبیعت و جشن های ملی ( مثلا آمدن بهار، رفتن زمستان، گرم شدن هوا در تابستان و جشن چهارشنبه سوری، جشن نوروز ...)؛ جمهوری اسلامی به زودی سقوط خواهد کرد! شعار امسال، سال سرنگونی است» شعاری تکراری است که سالهاست که از دهان آن ها شنیدیم و از این حجم از ساده لوحی که همراه با نوعی بلاهت و سفاهت است در حیرت و شگفتی غرق شدیم! البته در کنار این رمالی های سیاسی ، برای شخصی چون من که سعی می کنم سیاست را به صورت علمی دنبال کنم این رمالی ها – که برای آنها توام با تجارت و سود شخصی است – شخصا برای من فاقد کوچکترین ارزش و اعتبار علمی است و این پیشگویی ها تنها به درد رسانه های زرد خارج از کشور و بیشتر برای اغفال افکارعمومی و جذب مخاطب و همچنین به درد شبکه های اجتماعی برای جمع کردن کاربران فیک می خورد، به هر روی، در «فضای دایی جان ناپلئونی» ایران که خیلی ها طرفدار «نظریه توطئه» هستند باید گروهی متوهم هم در عرصه سیاست نظر بدهند تا با ایجاد «امید کاذب» در جامعه، برای خود اعتبار کاذب و تجارت پر سود و رونقی را ایجاد کنند! گذشت زمان ، سره و ناسره را مشخص کرده و حقیقت مشت همه را باز خواهد نمود. من در این یادداشت که نسبتا هم طولانی است) خلاصه یکی از کتاب هایم است ) بر خلاف این گروه، هیچگونه قصد پیشگویی از آینده سیاسی ایران را ندارم دلیل آن هم مشخص است چرا که با تمامی فاکتورهایی که در بالا و در متن مقاله، اعلام کردم ، از رویدادهای آتی، حوادث غیر مترقبه داخلی، نقشه های حاکمیت و توطئه های دولتهای خارجی بی خبرم و هیچ گونه علم غیب و راز و اسرار پنهانی را هم نمی دانم . نه بر خلاف متوهمین، مدعی هستم که از طرف سازمان های اطلاعاتی نظام و از بیت رهبری، اخبار موثق و محرمانه ای دریافت می کنم و نه مثل برخی از شخصیت های اپوزیسیون با دولت های خارجی همکاری کرده و در ضیافت هایشان با آنها عکس یادگاری میگیرم بنابراین هیچگونه دسترسی به اخبار محرمانه داخلی و آرشیوهای سری دولتهای خارجی و اسناد روی میز آنها ندارم و دقیقا نمی دانم که در اذهان رهبران ایران و حاکمان جهان چه می گذرد! بلکه با اندک شناختی که از فضای سیاسی و اجتماعی ایران، ساختار نهادهای قدرت در نظام سیاسی و تاریخ معاصر ایران و جهان دارم و با مشاهداتی که از عملکرد اپوزیسیون های ایرانی و رویدادهای ده سال اخیر می بینم ، سعی می کنم که بر اساس این شناخت درک درستی از روند جریان های اجتماعی و جنبش های مدنی، نوع مطالبات و سطح اعتراضات، نقد روابط اپوزیسیون با حاکمیت ایران و ...داشته و از زاویه ی دیگری که قابل نقد هم هست، معلومات خودم را با خوانندگان قسمت کنم! تاکید می کنم که این یادداشت یک تحلیل سیاسی نیست بلکه نگاه به آینده از زاویه ای دیگر است که جزء دغدغه های نویسنده محسوب می شود و مدتهاست که در گوشه ذهن خود به این مسائل می اندیشم به خاطر دو قطبی بودن فضای سیاسی در ایران که همراه با تهمت و لیبل زدن است قصد نوشتن این یادداشت را هم نداشتم ، ( همچنان که کتابم را هم منتشر نکردم ) اما با خود گفتم که سکوت بیش از این جایز نیست و در این برهه از تاریخ، صداقت کالای نایابی است که برای روشنگری افکار عمومی، بهترین نوع سیاست ورزی می باشد از این رو به صورت خلاصه دغدغه های خود را که همراه با ترس و تردید از آینده ایران است، نوشتم. معتقدم که نوشتن این نکات که شاید در ظاهر جزء مسائل فرعی به نظر برسد در این مرحله ی تاریخی که ما در دوران گذار و در پیچ تاریخی حساسی قرار گرفته ایم، از ننوشتن اش سودمند تر هست! شاید هشداری باشد برای واقع بینی در کنار این همه بدبینی و خوش بینی هایی که این روزها جامعه ما به آن گرفتار شده است! شاید بخش هایی از آن چه به آن اشاره خواهم کرد، به عنوان یک گزینه در برگ های سیاسی آینده ایران ظاهر شود و نباید از وقوع احتمالی بخشی از آن غافل شد البته لازم به توضیح است که یادآور شوم که هیچ گاه مدعی نیستم که دغدغه هایی که دراین مقاله مطرح کرده ام ممکن است که به طور کامل در آینده به وقوع بپیوندد. نه تنها من، بلکه همه ما، حتی کارگردانان، سناریونویسان و بازیگران اصلی و فرعی این نمایش که از جمله از رهبران حکومت و جهان هستند، همگی از آینده بی خبریم.. ممکن است بخشی از نکاتی که در این مقاله یادآور می شوم به خاطر ساختار نظام، قدرت طلبی افراد ( قطب بندی نیروها، چه در داخل نظام و چه در اپوزیسیون)، تبلیغات رسانه ای، فشارهای خارجی، مصلحت اندیشی های داخلی، ناآگاهی عمومی و ... به وقوع بپیوندد و یا بخشی دیگر هرگز به وقوع نپیوندد و یا با حادث شدن یک اتفاق غیر مترقبه و یا یک خبر غیر قابل پیش بینی که همه ما از جمله رهبران سیاسی را شگفت زده خواهد کرد، کل روابط و تحولات، دستخوش تغییرات اساسی شده و نیمی از دغدغه هایم درست و یا کل نکاتی که مطرح کرده ام غلط از آب در بیاید! فراموش نکنیم که در ساختار قدرت و در بدنه جامعه، برخی از افراد به اندازه نهادها تاثیر گذارند و ممکن است که با مرگ یک شخصیت سیاسی و با انتشار یک وصیت نامه سیاسی و رهنمود تاریخی و اتفاق عجیب و غریبی که همه از آن بی خبریم، کل برنامه ها و سیاست ها، دستخوش تغییرات اساسی شود. سیاست های حاکمیت عوض شود و یا با تداوم فشارهای داخلی و خارجی، از طریق دیگری نوع نظام سیاسی سرنگون یا اصلاح شود! به هر روی، تحریم ها و خطر جنگ همواره به عنوان تهدیدها در روی میز دولت آمریکا وجود دارد و جمهوری اسلامی به خاطر سیاست های اشتباه سیاسی، برنامه های غلط اقتصادی و محدودیت های اجتماعی که به جامعه تحمیل کرده است، به درجه ای از فساد رسیده است که بقای آن با انفجار اجتماعی و فروپاشی داخلی مواجه شده است!. ممکن است که با یک درگیری و تبادل آتش در خلیج فارس، جنگ ویرانگری در منطقه شکل گیرد که هیچ یک از طرفین درگیر، حتی نتوانند که آتش آن را مهار کنند و یا با آغاز یک قیام و جنبش سراسری و با ناتوانی حکومت در مهار و سرکوب آن، نظام سیاسی دچار فروپاشی شود، ...آنارشیسم بر ایران حاکم شود و یا یک دولت نظامی سرکارآید ... یا اصلا با آغاز جنگ داخلی، نظم اجتماعی فروپاشی کند! ... احتمال تجزیه ایران هم هست که نباید از آن غافل شد! در دنیای سیاست و در عرصه تاریخ همه این احتمالات ممکن است که به وقوع بپیونند.. از این رو نه تنها من بلکه حتی کارگردانان و بازیگران اصلی این نمایش هم دقیقا نمی دانند که در آینده قرار است که چه اتفاقاتی در ایران و منطقه روی بدهد! و در اجرای پروژه هایشان ممکن است که خودشان هم ناکام بمانند و باید همه فاکتورهای بالا را در نظر گرفت و فقط به نکاتی که من به عنوان دغدغه در متن مقاله به آن اشاره کرده ام، بسنده نکرد.این مقاله روند حوادث و تحولات سیاسی ایران را با حفظ شرایط فعلی ( زمانی، مکانی و بدون وقوع یک رویداد غیر قابل تصور) و تلاش رهبران نظام جمهوری اسلامی برای حفظ بقای نظام سیاسی شان را مورد مطالعه قرار می دهد و روابط ساختار پیچیده جناح های مختلف قدرت و ارتباطش با منتقدان ، مخالفان و اپوزیسیون هایش را مورد نقد قرار داده و هدف از نگارش آن هم نه نشان دادن و ترسیم فضای کلی از چشم انداز آینده بلکه نگاهی منتقدانه به شرایط موجود است و داشتن نیم نگاهی کوتاه به فردای ایران از زاویه ای دیگراست که متاسفانه بسیاری افراد، از این زاویه به مسئله نگاه نمی کنند و نگارنده بر خلاف سایر پیشگویان اپوزیسیون مدعی نیست که دقیقا ممکن است که همه این اتفاقات در آینده به وقوع بپیوندد! زیرا ممکن است که فردا با خبراتفاق عجیب و غریبی درداخل و رویداد غیر قابل تصوری در مرزهای کشور، کل فضای داخلی و مناسبات خارجی دستخوش تغییر و قدرت سیاسی و جامعه از راه دیگری به حرکت خود ادامه دهد... حوادث بر نقشه ها غلبه کند و اتفاقات، شکل بازی را تغییر دهد و یک اتفاق حاشیه ای کل متن را دستخوش تغییر داده و سر فصل های تازه ای در سیاست و تاریخ معاصر ایران ایجاد کند بعد از این توضیحات وارد بحث های اصلی می شوم تا با طرح این پیش زمینه ها، بتوانم تصویری نیمه شفاف از گوشه ای از آینده ایران را نشان دهم! هر چند که خواندن مقالات قبلی من که پیشتر در نقد اپوزیسیون و تحلیل جنبش آبان ماه سال گذشته بود، می تواند که به عنوان مکمل، این متن را کامل تر نماید! لازم به توضیح است که این یادداشت خلاصه مقالات و یادداشت های من بود که سال قبل در قالب یک کتاب تهیه شده و هنوز منتشر نشده است...
2)- آقای خمینی گفته بود: «حفظ حکومت اسلامی از جان امام زمان هم مهم تر است». این را مقایسه کنید با سخنان اخیر یکی از به اصطلاح مفسران سیاسی که از قضا شخصیت رسانه ای است و اخیرا در یک مصاحبه ای در نقد اپوزیسون می گفت: «سر غذا هم با هم دعوا داریم»! ..
نگاه رومانتیک همراه با نوستانلوژی به سیاست داشتن در همان شعار ارتجاعی « رضا شاه روحت شاد»، «ای شاه ایران برگرد به خاک ایران». خود را نشان می دهد! این شعار در حلقه ی سلطنت طلبان بود که به آن اشاره کردیم در سایر گروه های اپوزیسون هم وضعیت بدین گونه است! مثلا «ایران رجوی، رجوی ایران!». ظاهرا ما هنوز وارد فضای مدنی نشدیم و با فردپرستی که همراه با بت پرستی است در عصر قبیله گرایی زندگی می کنیم!
3)- اصطلاح براندازی که من قبلا هم، بالاجبار(در پایین توضیح دادم) عمدا در مقالاتم از آن استفاده کردم با تعریف انقلاب تفاوت دارد. ( البته لازم است تاکید کنم که به خاطر عدم مرزبندی دقیق هنوز معلوم نیست که چه کسی اصلاحطلب و چه کسی برانداز است و... در اینجا هم موضوع بحث من کاربران عادی که در شبکه های مجازی در بیوگرافی خود می نویسند که «براندازم یا با افتخار براندازم ..» نیست... مخاطب نقد من - بجز براندازانی که خودشان هم نمی دانند که براندازی چیست ؟- بازیگران رسانه ای هستند که در شبکه های اجتماعی با نام برانداز این تشکیک ها را ایجاد کرده اند، می باشد) اما برای توضیحات بیشتر برای عموم لازم است که اشاره کنم برانداز بودن با انقلابی بودن متفاوت است در متن بالا هم به صورت خلاصه در موردش نوشتم... من قبلا در مقالاتم به صورت غیر مستقیم به آن اشاره کرده و به طور ضمنی گفته بودم که در شرایط فعلی، منظورم از براندازی جمهوری اسلامی ، انقلاب به شکل و سنت چپ اش نمی باشد! من در دنیای خیالات زندگی نمی کنم و بخوبی می دانم که در چه دوره ای با داشتن کدام شرایط تاریخی و پتانسیل اجتماعی و در رویارویی با چه حکومت سرکوب گری...چه سخنی مطرح می کنم ! وقتی که عصر انقلابات چپ در دنیا به پایان رسیده و ایران در شرایط انقلابی نمی باشد، معقول است که توصیه کنم که برای انجام تغییرات بنیادین از کم هزینه ترین راه ها و با عبور از کوتاه ترین مسیرها به بیشترین اهداف فکر کنیم و در جهت تضعیف و به عقب وا داشتن استبداد، مدل انقلاب های هند و آفریقای جنوبی را که جنبه ملی داشته و یک گام از انقلاب های چپ عقب و صد گام از انقلاب های رنگی سی سال اخیر مترقی تر و جلوترند، تجربه کنیم! البته در شرایط فعلی، مصدقی در میدان نیست... هر چند که همیشه با خواندن آراء و نظرات وبا شنیدن افکار براندازان و با مشاهده سوابق مجهول شان، (یک شبه برانداز شدن و چرخش های ناگهانی شان)... معتقد بودم که براندازی همان ادامه انقلاب های رنگی و تداوم بقای حکومت (پوست اندازی نظام ) در شکل تازه ای است که توسط دستگاه های امنیتی حکومت برای بقای نظامشان طراحی شده است و از قضا از جانب لابی های قدرت در داخل و خارج مورد حمایت هم قرار می گیرد... به نکاتی که در مقاله در مورد نئولیبرالیسم اشاره کردم، دقت کنید! ولی چون اکثریت اپوزیسون، اپوزیسون نماها یا کاربران در شبکه های اجتماعی و در رسانه ها از براندازی و برانداز استفاده می کردند و می کنند، چون به خاطر اینکه در شرایط فعلی حزب، سازمان منسجم و اپوزیسون و تشکیلات درست و حسابی و مرزبندی مشخصی هم نداریم.. بخش بزرگی از مخالفان جمهوری اسلامی در زیر چتر برادازی فعالیت می کنند من هم قبلا در مقالاتم به ناچار از این واژه استفاده کردم تا حاشیه ها بر متن غلبه نکند و مسائل فرعی، جای موضوعات اصلی را نگیرد تا ذهن ها گمراه نگردد! حالا شما می خواهید نامش را هر چه که دوست دارید، بنامید! مثلا بگویید براندازی، همان نام و اصطلاح آشنایی که بیشتر در رسانه ها و شبکه های اجتماعی مطرح می شود و قبلا من هم بنا به احترام به رای عمومی عمدا از براندازی استفاده کرده بودم! لازم است که به یک نکته دیگر هم اشاره کنم: در مقالات براندازی جمهوری اسلامی که قبلا در قالب کتاب و مقاله نوشته ام... به خاطر محدودیت هایی که در نوشتن در سایت ها وجود دارد، قبلا نمی توانستم به صورت کامل برانداز و براندازی را شرح دهم یا آن را تفسیر کنم! (دلیل اینکه این مقاله را در اینجا منتشر می کنم هم به همین خاطر است ) دلیلش هم مشخص است اگر می خواستم که این واژه و عنوان را تفسیر کنم ناگزیر می شدم که مثال هایی بزنم که با سیاست سایت ها در تضاد بود! یا باید دست به خود سانسوری می زدم یا از چاپ مقاله و متن کاملش منصرف می شدم و یا به اسامی اشاره می کردم که بار حقوقی داشت به همین خاطر مجبور بودم که در مقالاتی که مورد سرنگونی جمهوری اسلامی می نوشتم از برانداز و براندازی استفاده کنم محدودیت هایی که با آنها مواجه بودم عبارت بودند از: عدم انتشار مقاله به خاطر سیاست های سایت ها. اشاره به اسامی شخصیت ها و جریان های براندازی که از قضا در فضای رسانه ای لابی قوی دارند و به عنوان تحلیل گر در خود آن رسانه ها مطلب می نوشتند و ... بی شک مطرح کردن اسامی جااندازانی که به نام براندازی در خارج از کشور با جناح هایی از حکومت معامله می کنند!در وبسایت های اپوزیسیون که بیشتر به صورت باندی اداره می شود، کار آسانی نیست و به راحتی نمی توان به حمایت های زیر پوستی آنها از جمهوری اسلامی، انحرافاتی که آنها با هشتگ سازی در فضای مجازی ایجاد می کنند و ... تغییر رنگ افراد و جبهه عوض کردن شخصیت ها و ... به راحتی اشاره کرد... بی شک نوشتن این مطالب با سیاست های کلی سایت ها در تضاد بوده و به خاطر پیگیری های حقوقی، مدیران سایت ها از چاپ و انتشار اینگونه مقالات خودداری می کردند! هرچند که از گذشته تاکنون معتقدم که براندازی توصیفی مبهم و شبه دار است دلیل آن هم براندازانی هستند که در بالا هم تاکید کردم که سوابق معلوم الحالی دارند! ظاهرا براندازی نام آشنایی است که اکثرا از آن استفاده می کنند و من با حساسیت خوانندگان نسبت به این واژه که حداقل دو سالی است که در قالب هشتگ ظاهر شده در مقالاتم از تیتر آشنای برانداز و براندازی استفاده کردم هر چند که می دانم کوچکترین تفسیری از این واژه و اصطلاح با حساسیت برخی مواجه شده و قبلا بر اساس تجربه شخصی بارها در فضای مجازی، دیده ام که برخی از کاربران انتقاد کردند که : «با طرح این مسائل فرعی و با تفسیر این مسائل حاشیه ای، اتحاد ما براندازان را به هم نریزید و عامل تفرقه نشوید! و ...» اما در این پاورقی لازم دانستم که اشاره کنم مراد من از براندازی که به اشتباه مورد استفاده و تایید عموم واقع شده است با جا اندازی و پوست اندازی حکومتی که با ساختن اپوزیسیون قلابی در ظاهر با شعار براندازی خودش را تبلیغ می کند اما هدفش حفظ شرایط موجود و ادامه همین خیمه شب بازی های حکومت با طرح پروژه گذار و جایگزینی مهره های فاسد قدیمی نظام با چهره های جدید اپوزیسیون نئوکراواتی خارج نشین است (دقیقا همان هایی که ریزه خوار سفره تحریم هستند که در متن مقاله به آن اشاره کرده ام)، زمین تا آسمان تفاوت دارد! بیشتر از این توضیح نمی دهم من چندان در قید و بند نامها و عناوین و اصطلاحاتی از این دست نیستم و به حال من هم هیچ فرقی نمی کند که نامش را چه می نامید! ظاهرا در رسانه ها می نویسند براندازی. من هم نوشته بودم و می نویسم براندازی و یا سرنگونی، یا انقلاب ملی ، و یا حتی اصلاحات عمیق زیر بنایی با انجام مبارزات منفی برای تغییرات بنیادین و اساسی ... هر آنچه که می خواهید بنامید، بنامید! ظاهرا براندازی در نزد مخالفان تثبیت شده و برای عموم آشنا است و من هم بدون عامل تفرقه شدن، برای اولین و آخرین بار این توضیحات مفصل را در پاورقی دادم! اما اگر از من بپرسید که شخصا برانداز هستی ؟ در جواب می گویم که برای انجام تغییرات رادیکال و بهبود وضعیت زندگی کارگران، رنجبران و زحمت کشان انقلابی ام و در متن نوشته هایم فقط از واژه برانداز به خاطر عمومی بودن این اصطلاح و به دلیل احترام به نظر اکثریت و به جهت اینکه عامل تفرقه نشوم، استفاده می کنم! دلیل آن هم مشخص است چون اکثریت براندازان خود هم نمی دانند که براندازی خودش یکی از پروژه های دستگاه امنیتی حکومت برای دوران گذار است و اگر به آنها بگویی که انقلابی ام! با ذهنیت متوهمی که دارند فکر می کنند که یا جز ارتش سایبری ای هستی یا منظورت از انقلابی گری همان حزب الهی بودن است! و یا هم به قول خودشان ازمهره های ارتجاع سرخ و سیاه هستی! آنقدر دامنه پیش داوری و قضاوت های شخصی در فضای مجازی زیاد است که ترجیح می دهم در این گرداب وارد نشوم...از سوی دیگر هم نمی شود همه را قانع کرد که براندازی یکی از پروژه های امنیتی جمهوری اسلامی است! کسانی که سالها با این عنوان در فضای مجازی فعالیت کردند، به سختی قبول می کنند که سالها در یکی از پروژه های دستگاه امنیتی، به عنوان سیاهی لشگر مورد بازیچه قرار گرفته اند! رسوا کردن دانه درشت ها هم کاری سخت فرسایشی است ... زمان همه چیز را مشخص خواهد کرد!
۴- البته این قیمت ها فرضی است منظور این است که هر کارگر از زمان پهلوی تا امروز فقط برای یک کیلو گوشت کار می کند!
5)- لینک مقاله https://www.akhbar-rooz.com/کالبد-شکافی-جنبش-ل%D9%90ه-شدگان-ناامید-امید/