چه چیزها که این روزها میبینم و میشنوم!
پدر میگوید این روزها باید زرنگ باشی! یعنی بتونی دروغ بگی!زیرآبی بری و زبون داشته باشی تا بتوانی زندگی آبرومندانه ایی داشته باشی!
وبرای تایید حرفهای خود شخصی را در فامیل که وضع مالی خوبی دارد را مثال میزند
حرف حق را هم میزند ،این چیزیست که هر روز در اطرافمان رخ میدهد
اما اگر کسی نخواهد(شاید هم نتواند) این کارها را انجام دهد تکلیفش چیست؟
اصلا یک درخواست ، نمیشود وارد این زندگی نشوم؟
نمیشود تنها در اتاقم بمانم،آوازم را تمرین کنم،کتابم را بخوانم،نثرهایم را بنویسم؟
شاید اینجا ممکن نیست هم خودت باشی و هم حالت خوب باشد و هم جایگاه والایی داشته باشی!
یعنی این آدمها تا به کنون زندگیشان را چگونه سپری کرده اند؟
همین ها که روزشان با دروغ و تزویر آغاز میشود و با دروغ نیز تمام میشود.
آیا آنها تاکنون زیر باران راه نرفته اند؟شاعرانه های شاعران را نشنیده اند که چگونه از مادیات بریده و از عشق میگویند؟
بوی خاک و نم را عاشقانه استشمام نکرده اند؟
در همین اتفاق های کوچک زندگی را ندیده اند؟
باید بگویم بهترین اتفاقهای زندگی ام همینها هستند و همه شب این است سخنم:من پریشان حال و دلخوش با همین دنیای خویشم...