OMID Parvaneh
OMID Parvaneh
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

چکش مس گر...

در بازارچه قدیمی شهر،میان انبوه مردم،مدهوش بوی عطاری های قدیمی و عطر فروشیهای جدید بارزارچه!

تو را دیدم، تو نیز مرا دیدی

چشمانم را با دو دست سست شده ام مالیدم!

آه خدای من خودت بودی...

خشم،اندوه،نفرت،خواهش در وجودم ترکیب شد و دهانم را بست!

طوطی آویزان شده از بالای درب مغازه فرش فروشی سمت راست من شروع به خواندن کرد،گویی میخواست به من طعنه بزند که نمیتوانم لب بگشاییم!

نزدیکتر شدی و از کنارم رد شدی،چادرت را لمس کردم! رد شدی و رفتی ولی من مانده بودم

ناگهان صدای چکش های مسگر سمت چپ مرا به خود آورد!

آه خدای من کدام خود؟

خود من همان کسی است که چند لحظه پیش مدهوش دیدار تو بود!

نه فردی که با حسرت و اندوه در حسرت توست!


بازارچهمس گرحسرتطوطیخشم
یک روح تبعید شده به کالبد انسانم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید