ویرگول
ورودثبت نام
سید امید قدسی زاده
سید امید قدسی زاده
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

غزلی از مجموعه شعر ملاقات

دست و پایی بسته،چشمی بی‌قرار آورده بود
عشق مردی خسته را تا پای دار آورده بود

زندگی نه،در میان خاطراتش زنده بود
سختی یک عمر از او مرد بار آورده بود

تجربه می‌گفت که تقدیر با خود میبرد
شور عشقی را که روزی روزگار آورده بود

رفت کل باور یک مرد اما باز شکر
مرگ آمد... با خودش راه فرار آورده بود

این شد آخر تیترِ فردای این شهر غریب:
'عشق مردی خسته را تا پای دار آورده بود

سید امید قدسی زاده

غزلغزل معاصرامید قدسی
برنامه نویس وب ، گاهی هم شاعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید