در برخی از تحلیلهایی که اخیراً توسط جامعهشناسان و پژوهشگرانی که رفتارها و کنشهای جامعه یا بخشهایی از آن را مورد بررسی قرار میدهند، ارائه میشود، این دیدگاه وجود دارد که ما در جامعهی شهری ایران شاهد بروز و ظهور یک «طبقه متوسط جدید» هستیم، طبقه متوسط جدیدی که دغدغهها، مطالبات و خواستههای خودش را داراست؛ طبقهای که بهطور مشخص در«پدیده» کردن مرتضی پاشایی نقش اصلی را ایفا میکند. در اینجا با نگاهی اجمالی به ماهیت و علل ایجاد و گسترش این طبقه میپردازیم. در ابتدا باید اشاره کرد که در این تحلیل ساختار طبقاتی برای جامعهی ایران پذیرفته شده و بر مبنای آن بهوجود آمدن طبقهی جدید مورد بررسی قرار میگیرد. لازم به یادآوری است برای مطالعهی دلایلِ ردِ جامعهی تودهای برای توصیف جامعهی ایران، میتوانید به کتاب «جامعهشناسی ایران- جامعه کژمدرن[1]» رجوع کنید.
اتفاقی که منجر به ترغیب جامعهشناسان به واکاوی رفتار مردم در دنیای ارتباطات شد، درگذشت مرتضی پاشایی از خوانندگان موسیقی پاپ در ایران بود که باعث حضور عدهی زیادی از مردم در مراسم تدفین این هنرمند گردید. این رویداد که در بیشتر محافل از آن با عنوان «پدیده» یاد گشت، سبب شد ظهور طبقهای جدید در جامعهی شهری تا حدودی به رسمیت شناخته شود، تا جایی که کتابی با موضوع تحلیل اجتماعی - ارتباطی پدیده مرتضی پاشایی، با عنوان «یکی بود، یکی نبود» منتشر شد. خاستگاه این طبقه با شادی مردم برای توافق هستهای دچار چالشهایی شد که برای روشن شدن این موضوع، نیاز به پاسخ به این پرسش احساس میشد که مطالبات این طبقه مشخصاً حول چه محورهایی خود را بروز میدهد؟ برای پاسخگویی باید به اعضای این طبقه رجوع کرد، اعضایی که اکثراً متولدین دهه 60 و 70 خورشیدی میباشند. به لحاظ هویتی و فرهنگی، این قشر دارای هویتی روزمره هستند که معنای وجود اجتماعی خویش را نه از مفهومهای ارزشی در طول تاریخ ایران بلکه از مناسبات عرضیِ پدید آمده در موقعیتهای جدیدِ به وجودآمده در بستر اینترنت و به طور خاص شبکههای اجتماعی بهدست میآورند که بعضاً دلایل معقولی دارند، مانند اعتراضات به اسیدپاشی؛ در حقیقت، شاهد طبقهای هستیم که با مسائل تاریخی ایران و مبانی فلسفی، بیگانه هستند. از منظر سیاسی نیز، نمیتوان این طبقه را، طبقهای مطالبهگر در جهت گشایشهای سیاسی دانست، این طبقه در واقع به سیاست فقط برای بهبود زندگی شخصی توجه میکند، به بیان روشنتر برای سیاست هزینه نمیکند بلکه از سیاست برای خود، خواهان منفعت است، چرا که از مباحث سیاسی بنیادی دور است و میتوان به جرات گفت پروژهی سیاستزدایی در این طبقه با موفقیت همراه بوده است. از عواملی که نقش مهمی در شکلگیری این طبقه دارند، تنگناهای سیاسی و اجتماعی به وجود آمده توسط دولت قبل و یک صدایی در نهادهای قدرت و عملکرد صداوسیما در جهت سیاستزدایی در سالهای اخیر است که باعث شد اکثر افراد این نسل از سیاست گریزان شوند.
به لحاظ هویتی و فرهنگی، این قشر دارای هویتی روزمره هستند که معنای وجود اجتماعی خویش را نه از مفهومهای ارزشی در طول تاریخ ایران بلکه از مناسبات عرضیِ پدید آمده در موقعیتهای جدیدِ به وجودآمده در بستر اینترنت و به طور خاص شبکههای اجتماعی بهدست میآورند
عوامل ذکر شده، کم کم رخنهای را در طبقه متوسط به وجود آورد که این رخنه ها با ظهور شبکههای اجتماعی پرشد، شبکههایی که مانوئل کستلز در کتاب «شبکههای خشم و امید» از آنها با عنوان «فضای خودمختاری» یاد میکند. حال که گفته میشود این فضا یک فضای خودمختاری است پس چرا باید ریشه های فکری و نظری در پشت کنشهای اجتماعی این طبقه وجود نداشته باشد، این نکته را میتوان به این صورت توجیه کرد که این شبکهها از ابتدا کاربردی مفرحانه داشته و صرفا برای گذران وقت با دوستان مورد استفاده قرار میگرفته و چون ساختار این فضاهای مجازی بهگونهای است که تولید محتوا تنها از طریق خود کاربر انجام میگیرد، کاربرانی که به دلیل سیاستزدایی انجام شده، چفت و بندهای جدی در ایدئولوژی و سبک زندگی ندارند از این فضا صرفاً برای کنشهای هیجانی موسمی یا به تعبیر ماکس وبر برای کنشهای عاطفی استفاده میکنند. افرادی که تشکیلدهندهی این طبقه هستند اکثرا جوانانیاند مصرفگرا، که با دنبال کردن صفحات افراد مشهور داخلی و خارجی و به اصطلاح سلبریتی (celebrity) به دنبال پیدا کردنِ هویتی اجتماعی برای خویش میباشند که براین اساس کنشهایی که از این طبقه تا به امروز شاهد آنها بودیم نماد نوعی همگراییِ اجتماعی گذراست تا بتوانند بهواسطهی آنها، روحیهی سرکش و اعتراضی خود را اقناع کنند؛ برای نمونه میتوان به «چالش سطل آب یخ» اشاره کرد که به سرعت در بین این طبقه محبوب شد. با توجه به اینکه این فضا برای این بخش از شهروندان فراهم است چه بسا باید شاهد مرتضی پاشاییهای دیگری در عرصهی جامعه و از دیدگاه من نوعی عوامگراییِ مناسبتی (evental populism) در دولتها باشیم. برای روشن شدن این عوامگرایی مناسبتی بهتر هست مصادیقی یادآور شوم؛ برای مثال این طبقه نسبت به کشته شدن چند سگ واکنشی را نشان میدهد که مقامات رسمی به موضعگیری و محکوم کردن آن تن میدهند و یا در قضیهی مرتضی پاشایی، صدا و سیما، برنامههای ویژهای را به این موضوع اختصاص میدهد. اگر علت این اقدامات را که در جهت عوامگرایی مناسبتی، انجام میشود جویا شویم، خواهیم دید که چنین اتفاقاتی، میتوانند فرصتهای مناسبی برای سوق دادن افکار عمومی از مسائل مهمتر از جمله رای اعتماد وزیر علوم، خواستههای معلمان، اسیدپاشی و مشکلات محیط زیستی و اعتراضات برآمده از این معضلات، به مسائلی با حاشیهی امنیت بیشتر و هزینهای به مراتب کمتر باشد.
از لحاظ اقتصادی، این طبقه با اینکه از نظر هویتی با طبقه مرفه متفاوت است اما در مطالبات اقتصادی گرایش زیادی به نزدیکی با این طبقه دارد. برای مثال میتوان از اعتراض عدهای پایتختنشین به سگکشی در شیراز در مقابل سکوت در برابر کشته شدن یک دستفروش در همان پایتخت در مقابله با مأمور شهرداری نام برد که به نظر میرسد برای این افراد، جان سگها مهمتر از جان انسانهاست! اما باید گفت پس چرا برای فوت مرتضی پاشایی واکنشهایی به مراتب اغراقآمیزتر نشان دادند و حتی برای دفاع از جایگاه هنرمند محبوبشان به هنرمندان دیگر دشنام میدادند؟ این موضوع نشاندهندهی قشری است که جان انسانها نیز در نظر آنها دارای ارزشگذاری سلیقهای است. به لحاظ رسانهای نیز، این طبقه نیازی به تریبون ندارد، چرا که در عصر ارتباطاتِ مجازی هر شهروند یک رسانه است و علاوه بر این، مجلات زرد، که خود از چنین قشری ارتزاق میکنند، سخنگوی این طبقه هستند.
از لحاظ اقتصادی، این طبقه با اینکه از نظر هویتی با طبقه مرفه متفاوت است اما در مطالبات اقتصادی گرایش زیادی به نزدیکی با این طبقه دارد.
حال که ویژگیهای مختلف این طبقه را مورد بررسی قرار دادیم، باید پرسید آیا وجود این طبقه، تهدیدی برای جامعه است یا فرصت؟ به زعم من، به وجود آمدن چنین طبقهای، نویدِ وجودِ پتانسیلِ کافی برای بهوجود آمدن یک جامعهی مدنی فعال میدهد؛ دلیل من برای این گفته، مقایسهی میزان کنشهای اجتماعی، قبل و بعد از نفوذ شبکههای ارتباطیِ مجازی در بین مردم، در چند سال اخیر است. با این مقایسه میتوان به این مسئله پی برد که بعد از تنگناهایی که برای فعالیتهای مدنی در جامعه در دوران دولت قبل بهوجود آمده بود اجتماعهای مستقل و مردمی به تدریج در فضاهای مجازی اعلام وجود کردند، در واقع شاهد یک جابهجایی مکانی از سازمانها و تشکلهای مردم نهاد (NGO) به شبکههای اجتماعی بودیم که اتفاقا نسلهای جوانتر در آنها نقش اصلی را ایفا میکنند، اما مشکلی که گریبانگیر این اجتماعهای مجازی است، نبود یک هویت رفتاری مشخص برای این کنشهاست یا اگر نگوییم عدم وجود، از میان چهار رفتاری که ماکس وبر تشخیص میداد ( رفتارهای عقلانی معطوف به ارزشهای مدنی - رفتارهای معطوف به سود - رفتارهای معطوف به عادت – رفتارهای معطوف به عاطفه ) رفتارهای معطوف به عاطفه بیش از رفتارهای عقلانی معطوف به ارزشهای مدنی در میان افراد این قشر حاکم است و حتی همین رفتارهای عاطفی نیز، بهطور فراگیر در مورد همهی اتفاقات انجام نمیشود و سلیقهی این طبقه در تشخیص اهمیت رویدادهای اجتماعی بسیار موثر است؛ چرا که اگر رفتارهای عاطفی در مورد همهی حوادث، انجام میشد برای کشتهشدن دستفروش هم شاهد کنشگری در سطح جامعه بودیم. با این توصیف، به منظور اینکه این پتانسیل، در جهت درست و صحیح خود به کار گرفته شود نیاز است که نخبگان جامعه به جای قرار گرفتن در مقابل این شهروندان، با ورود به سازوکارِ تولیدِ محتوا در شبکههای مجازی، نقش مؤثر و کلیدی خود را در آگاهسازی و ترمیم پایههای فکری این طبقه ایفا کنند، چرا که از گذشته تا به امروز شاهد رویدادهای مهم و تأثیرگذاری از طرف همین طبقه بودیم که در بستر شبکههای مجازی شکل گرفتند به عنوان مثال میتوان به اعتراضات به اسیدپاشی و اعتراضات زیست محیطی اشاره کرد.
[1] حمیدرضا جلایی پور- نشر علم 1392. صفحات 355 تا 367