مهاجرت نه تنها فرار نیست بلکه یک وداع تلخ و طولانی با معشوقِ صد درصد دلخواه است.
سازمان ملل متحد 21 مرداد (12 آگوست) را به عنوان روز جهانی جوانان نامگذاری کرده است. این مناسبت بهانهای شد تا زاویهی قلم را به روی جوانان باز کنیم و از آنچه در سر میگذرانند روایت کنیم.
اگر از نخستین منظر به آمال و آرزوهای جوانان بنگریم اینگونه برداشت میشود که گویی گوشهچشمی به آرمانشهر خود ندارند؛ اما دقیقتر که نظاره کنیم شهری آرمانی دارند، اما سخن گفتن از آن را بیهوده میانگارند؛ چرا که اگر زبان به توصیف مختصات آرمانشهر خود بگشایند صدها کنایه و گلایه و مویه میشنوند که خلاصهی غالب آنها این است: آرزو بر جوانان عیب نیست اما کمی هم واقعبین باشند صعب نیست.
قصه اما زمانی تراژیک میشود که هرچه از عمر یک جوان میگذرد آرمانشهرش هم رنگ میبازد. او به این میاندیشد که به معادلات غیراخلاقیِ حاکم بر شرایطِ پیشرفت تن دهد و یا ناچار است به پرسش «بروم یا بمانم؟» پاسخ گوید. همیشه از فرار مغزها نقل شده اما کسی نپرسیده چرا واژهی «فرار»؟ مهاجرت نه تنها فرار نیست بلکه یک وداع تلخ و طولانی با معشوقِ صد درصد دلخواه است. این جدایی، عشق ناکام کیرکگور را تداعی میکند، آنجا که کیرکگور به خاطر عشق بیپایان به معشوقش او را ترک میکند. گرچه این تشبیه اغراقگونه است اما یک جوانِ تن داده به مهاجرت به مانند کیرکگور این اضطراب را با خود به همراه دارد که آیا ممکن است آن وصال، آن عشق، تکرار شود و آغازی دوباره بیابد، خالی از آسیبهای پیشین؟
آنچه مسلم است جوانان امروزی بیش از این تحملِ دست کشیدن از معشوق خود را ندارند و حتی با شیپورهای چوبی این خواسته را فریاد کردهاند و تنها منتظر شنیدن آن مثل معروفند: این گوی و این میدان.
اگر مدیران بازنشسته میدان را خالی نمیکنند باکی نیست دستکم آرامش را از جوانان دریغ نکنند. فرقی نمیکند کجا باشد، خانه، خیابان، محل کار و... . زیستن در بستر آرامش کمترین حقی است که جوانانِ تازه از تنور در آمده و البته بیاتها به گردن نسلهای پیشین دارند.
طبق آمار، زمانهی اکنون بهترین دوران کشور از نظر دارا بودن نیروی جوان و فعال است. اکثر کشورها از چنین دورههایی برای شکوفایی موطن خود بهره بردهاند. سرها را سریعتر بجنبانیم و این نیروی باانگیزه را از کنج خانهها به سوی ساختن آینده رهسپار کنیم که چه بس ناجوانمردانه خیلی زود، دیر میشود.