از مدت ها قبل در ویرگول بودم ولی سکوت کردم و گوش کردم و لذت بردم* فعلا ترجیح میدهم ناشناخته باشم.
به نظرم توی نوشته ی اول بهتر باشه اینو بگم که حس میکنم با این سن کم، به اندازه ی کافی انگیزه ندارم. یا به طور دقیق تر انگیزه ای مشابه هم سن و سالانم. دغدغه های متفاوتی نسبت به آنان دارم. شاید تمایلی هم داشته باشم به برخی از چیز هایی که آنان میخواهند و در طلبش هستند. اما از این تمایل بیزارم. در جمعشان مثل خودشان رفتار میکنم و نشان میدهم که دغدغه های یکسانی داریم. اما اینطور نیست." با اونا بودم اما من از اونا نبودم" (برای همین سعی کردم دورشم). البته این به این معنی نیست که من از همه بهترم و بقیه هیچ. نه! فقط سعی کردم تنهایی را تصویر کنم.انگار تمام حس هایم از بین رفته اند. میخندم اما شاد نیستم. زیاد هم میخندم. به من بر میخورد اما ناراحت نمیشوم. عصبانی میشوم ولی چیزی از خشم حس نمیکنم. هیجانات بی معنی شده اند. اما چرا؟ نمیدانم! سِر شده ام،سردرگـُم و گــُنگ. به معنای واقعی کلمه. اما سعی میکنم دیدم رو نسبت به زندگی مثبت نگه دارم. حداقل سعی کنم لذت ببرم. از چیز های کوچک. از هر چیزی که بتوان لذت برد.
اگه بخوام کوتاه بگم، شاید بتونم خودمو تو چنتا واژه خلاصه کنم..
..مطرودِ
،،مطرودِ
،،متروکِ
،منفور"
خوب، " #ویرگول " جاییه که شاید بیشتر ازش استفاده کنم، شاید دیگه هیچوقت بازش نکنم!.. :)