یه مدتقبل که خیلیم دور نیس به یکی از دوستان نزدیکم میگفتم: فک کنم من بحران میانسالیمو دارم میگذرونم(درسته شاید بهنظر عجیب بیاد که کسی توی سن ۳۴ سالگی بخواد از دل بحران عبور کنه) ولی خوب که فک میکنم، چرا نشه، وقتی که میبینم بچههام جلوی چشمام قد میکشن و گهگاهی نقدم میکنن و خودشون صاحب اندیشه و فکر میشن و رشد میکنن، یهو یک حسی دوگانه رو لمس میکنم با تمام وجودم، هم حسی از جنس غرور؛ البته نه غروری که مث آفت بیفته به جون آدم و یقهشو بگیرهها؛ نهههه! اون قسم غروری که خودشو وسیله تجلی قدرت الهی میدونه؛همین😊💫و هم حسی از جنس از دستدادن بزرگترین سرمایه زندگیم که عمرمه و بعدش وقت شروع ِ رژهرفتن ِاما و اگرها در سرم میشه، اگه اشتباه کردهباشم چی؟
اما در نهایت معتقدم اگه امروزم رنگ آرامشی دارم مرهون اشتباه دیروزمه! این شعار نیست، این یک تجربهست. منم اعتراف ميکنم توی مسیر زندگیم اشتباه کردم جایی…..اما
ناامید نیستم، آدمی با امید زندهست و هربار تار و پودِ دلشو به یه امید تازهتر گره میزنه! من هنوز در مسیرم، هنوز اشتباه میکنم و هنوز راهنرفته دارم…🕊️