برخلاف آنچه که این روزها بر زبان می آید و گاه و بی گاه به گوشم می خورد ، همه چیز وقتی کودکیم جدی تر است ؛ همه چیز. دعوا ها واقعی ِ واقعی اند و غصه و کینه شان تا سالها با آدم می ماند حتی اگر خاطره اش از ذهن کوچ کند. دوست داشتن ها ، قول دادن ها ، بازی ها ؛ امان از بازی ها! ما صدِ وجودمان را می گذاشتیم توی بازی ها و گپ ها و اشکها و لبخندها.
بیشتر زندگی کردن یعنی همین و همان.
"چقدر ِ الان {بخوانید "کنون"} را زندگی میکنم؟" سوالی است که هر از چندگاهی از خودم میپرسمش.
روزگار قحطی صد در صدی هاست و پرچم پانزده ثانیه ها به شدت بالا.