اشتباه رایج و ناخودآگاهی که اغلب مرتکب می شویم، پنداشتن این است که با ترکِ جغرافیایی جایی یا کسی، زمان همانجا در نقطه ی فصل منجمد می شود و از آن پس برای ما و جاها و آدمهایمان ادامه پیدا میکند. برای همین است که از بزرگ شدن بچه های فامیل و پا به سن گذاشتن بزرگترها و تعطیل شدن کافه ها و عوض شدن آدرس ها و ناپدید شدن آدمها و کم شدن عیدی ها -به جرمِ تلخِ دیگر کودک نبودن- و روبرویی با عادات و ویژگی های جدید آنهایی که ترکشان کرده ایم همواره در حال غافلگیر شدن ایم.
زمان و قدرت سرکوبگرانه یا نجات دهنده اش به اسم "تغییر" ، در اولین روز سال تقویمِ زادگاهم ، صمیمانه و با آغوشی تنگ به من خوش آمد گفتند.
یاد یک قطعه می افتم که "اس" چند روز قبل پروازم به تهران به من داد :اجرایی با صدای بی نظیر و لحن تئاتری و نمایشیِ آنجلو برندوآردی به نام "رقص در فا دیز مینور". سعی کردم از ایتالیایی به فارسی برگردانمش. کاستی هایش را ببخشید و جان کلامش را بشنوید.
{با لحن محکم و آمرانه ی خواننده خوانده شود}
من مرگ هستم و تاج بر سر،
ملکه و معشوق همه ی شما.
وحشی و قدرتمند و بی رحم ام
و دیوارهای شما را هیچ یاری بازداری از من نیست.
در برابر داسِ من ، همه شما باید سر تعظیم فروبیاورید و مرگ را دنبال کنید.
{با لحن مهربان و اغواگرانه ی خواننده بخوانید}
شما مهمانِ دُردانه و افتخاری من در نمایش با شکوه باله ی من هستید.
داس را زمین بگذار و گرداگرد برقص.
یک دور برقص
و بعد یک دورِ دیوانه ی دیگر
و تو دیگر معشوقه ی پا در زنجیر زمان نیستی.