چند روز پیش مطلبی نوشتم با عنوان «من یک دهه هفتادی، چرا برای رفع نیاز جنسی سراغ ازدواج نمیروم؟» که در جواب آشنایی توضیح داده بودم ترجیح فعلی من برای رفع نیازهای عاطفی و جنسیایام ازدواج دائم نیست.
یکی از دوستان (مذکر)ی که ازدواج کرده بود، متن زیرا را بر مبنای همین مطلب من نوشته است. این دوست من در شرف ازدواج کردن است و چند ماه پیش مراسم نامزدیاش را جشن گرفت.
توضیحات او را بدون هیچ تغییری* در ادامه میتوانید بخوانید:
[* صرفا به خواست خودش اسامی را تغییر دادم]
توی تمام متنی که خوندم مدام این توی ذهنم بود که " من مسئول ساختن زندگی برای 2 نفر هستم. من باید مسائل مالی 2 نفر رو اوکی کنم. من باید به اندازه 2 نفر کار کنم. من قراره بجای 2 نفر زندگی کنم" با این ایده مشکل دارم. بنظرم اول باید هدف و سبک زندگی و استراتژی کلی رو مشخص کرد. آیا فردی که قراره باهاش ازدواج کنم از جای دیگهای میاد که شرایط و مختصات زندگی فعلی رو نمیشناسه یا اینقدر با شرایط فعلی غریبه یا شاید خیلی خودخواهه که میخواد مصرفکننده محض باشه و فکر میکنه چون ازدواج کردیم قراره من خودم رو فدای اون بکنم!!!! چرا اینجور میشه؟ من چنین سبکی رو قبول ندارم. ازدواج رو یک شراکت بسیار بلند مدت میدونم. فردی که باهاش ازدواج میکنم رو توی همه چیز شریک میدونم. چه در زمان ساختن زندگی و چه در زمان استفاده از منافع و عواید چیزی که " باهم" ساختیم. درواقع قرار بر اینه که با ازدواج شرایط بهتر بشه و نه بدتر و سختتر. قراره بار مالی از دوش هردو طرف کمتر بشه(چون برخی هزینه های مشترک باعث صرفهجویی میشه). قراره برخی امور با هماهنگی و بصورت تقسیم وظایف ساده بشه و زمان آزاد بیشتری فراهم بشه. اینکه زن من باید توی خونه بشینه و من کار کنم و غروب از سرکار برگشتم وقتم رو در اختیار زنم و بچه های احتمالی بزارم، واسه 20-30 سال پیشه و الآن کار نمیکنه. الان و توی این شرایط اجتماعی- اقتصادی باید منفعتی توی زندگی مشترک باشه که با همین شرایطی که توضیح دادم فراهم میشه.
گفتی "البته ازدواج کلا سازوکاریه که در تعداد زیادی از جوامع هزینهش زیاده. اصلا جشن گرفته میشه و به همه اعلام میشه و بزرگ در نظر گرفته میشه که خروج ازش سختتر باشه. برا همینه که اصلا ازدواج ..." بنظرم اینطور نیست. اگر برای دیگران و با نظر دیگران زندگی میکنی (که من میدونم نمیکنی) سخت در اشتباهی. پس مهم نیست دیگران بدونن و اینکه نظرشون چیه. جشن گرفته میشه برای رسمیت بخشیدن به موضوع طبق سنت، برای تقسیم شادی با دوستان و عزیزان و احیانا کمک مالیای که از عواید جشن عروسی بدست میاد بشه استفاده کرد. اگر شرایط اوکی بود ادامه میدن و اگر وقتش برسه بدون توجه به نظر دیگران جدا میشن. بنظرم توی جامعه مدرن تهران با ایده های نسل جوون، اینهایی که گفته الان دیگه نظیرش کمتر پیدا میشه. مثال: سهیل محسنی کلا جشن و مراسم نگرفت. محضر و شام با خانواده و تمام. رفتن سر خونه خودشون. یا حسین که دیدی اون مراسم بیشتر براش سود داشت تا هزینه. حتی خود من که از لحاظ مالی امکان برگزاری جشن بزرگ و مفصل رو داشتم هم اینکارو نکردم و توی خونه اقوام درجه یک رو دعوت کردم. این از عروسی.
گفتی "هزینههای اقتصادی ازدواج که روشن هستند. منی که فعلا با یک همخونه در یک خانهی ۵۶ متری زندگی ... " اگر سبک زندگی ای که انتخاب کردی همراه با تعاملات زیاد و رفت و آمد و دورهمی های مفصل هست که هیچ، کرم از خودته. وگرنه که اولا اینروزها زوج های جوون از هزینههای بالا خبر دارن و برنامهها رو طوری میچینن که هم به هدف برسن و هم برای طرفین مشکل درست نشه( چون زمین گرده و نوبت خودشون هم میشه). درثانی این شدنی نیست اون شدنی نیست (مسخره بازی درآوردی ازتو بعیده این مدل لوس نوشتن و صحبت کردن) چرا خودتو مسئول فراهم کردن زندگی راحت و عالی و در شان خیل بالا برای فرد دیگهای میدونی. ازدواج یعنی شراکت ( و نه لزوما ازدواج یعنی ارتباط اجتماعی بیشتر با سایر متاهلان). یعنی ساختن زندگی بهتر با کمک هم. یعنی طی کردن مسیر و رشد در کنار فردی که به اعتماد پیدا کردی که سرمایهگذاری مشترک و بلند مدت انجام بدی و زندگیتو بسازی. اگر الان همخونه داری(امکان داره هر لحظه برنامه هاش عوض بشه و بعنوان یک عامل بیرونی که کنترلی بهش نداری توی مسیر زندگی تو شوک وارد کنه که زمان میبره به تعادل قبلی برسی) بعدا هم داری و همخونه ای میشه همسرت. بخاطر تعلق خاطر راحتتر باهات کنار میاد و میشه بلندمدت برنامه ریزی کرد. با همسر هم میشه میوه نخورد یا کم خورد و ... خود من گاهی با سارا میریم ماهیچه میخوریم، گاهی فلافل و گاهی میریم خونه نیمرو میزنیم. حسین هم همینه تا جایی که میدونم محسنی هم همینه و ...
گفتی "هزینه روانی ازدواج هم بالاست. این روزها من به سادگی روابط جدید ایجاد میکنم، برای آدمهایی که فکر میکنم مفیدن و جالبن وقت ..."اگر همسرت ادم مناسبی باشه ( لازم نیست خیلی بالا و روشنفکر و عالی باشه. یک حداقل هایی داشته باشه اوکی میشه) هزینه های روانی رو بشدت کاهش میده. با آرامش بیشتر و بسیار موثرتر کار و فعالیت خواهی کرد. من که بصورت منطقی این موضوع رو حل کردم که ادمهایی هستن که لازمه من باهاشون در ارتباط باشم و وقت بگذرونم و ازشون استفاده کنم و لذت ببرم. تو هم برای خودت افرادی رو پیدا کن. اینطور شده که من در طول ماه بطور متوسط امکان داره 5-6 شب با افراد مختلف تا دیر وقت بیرون باشم و با خانومم ماهی 1-2 بار بیرون بریم و مشکلی هم پیش نیومده خداروشکر(هرچند این موضوع شاید هنوز که پیش خانوادهش هست زیاد بروز نکرده).
چرا فکر میکنی باید بیشتر کار کنی که بتونی هزینه های زندگی یکی دیگه رو پوشش بدی؟! قراره ازدواج برات وقت بیشتر آزاد کنه. ارهایی هستن که با تقسیم وظایف با همسرت وقت خالی برات ایجاد میکنه.
هرچند قبول دارم در ابتدا قدری بیپروایی و F*ck you money رو کاهش میشه و شاید کنسل میکنه و زیر تعهد و مسئولیت میری.
همچنین قبول دارم که باتوجه به فرهنگ ما در برخی حوزه ها، قدرت مانور و فعالیت محدود مشه ولی این روهم درنظر بگیر که فرصتهایی هم برات فراهم میکنه. یک فرد متاهل موقعتهایی رو تجربه میکنه که شاید یک فرد مجرد نوتنه یا حداقل سخت باشه که بهشون نزدیک بشه.
در نهایت باید بگم که این نوع دیدگاه از سوی فردی که عاشق هم نشده J قدری ناقص هست و شاید بهتر باشه بگم جامع نیست. درواقع فکر میکنم از جای مناسبی قرار نگرفتی و زاویه دیدی خوبی نسبت به قضیه نداری. شاید هم من دارم خیلی شل میگیرم و اینطورها هم راحت نیست.
پ.ن1: اینهایی که میگم رو نظر یک فردی در نظر بگیر که از نزدیک شاهد و ناظر بر دو ازدواج موفق (برادرام) و بالا پایین زندگیشون رو دیده و خودش هم سه سال وارد رابطه قطعی با هدف ازدواج شده و حدود 2 سال هست که زندگیش چیزی از زندگی مشترک کم نداره مگر همخونگی. حتی بلحاظ اقتصادی هم کاملا موضوعات شفاف هست و دستم تو خرجه.
پ.ن2: میدونم که سبک زندگی خاصی داری و احتمالا برنامه هایی هم برای خودت داری و همچنین میدونم معیارهای زندگی من و تو خیلی متفاوته و ارزشهایی که برای خودمون تعریف شاید خیلی از هم دور باشه، اما مواردی که گفتم شاید ایده جدیدی بهت بده.
پ.ن3: لذت بردم از نوشتن
خوشحال میشوم شما هم نظرتان را بنویسید. من هم شاید مدتی بعد نظر خودم را در مورد تقابل انتخاب من با دوست همسنوسالم در یک نوشتهی دیگر بنویسم.