از سری مطالب «جستارهایی در باب ذهن یک زن(بخش روابط عاطفی)» میخوام سوال ۱۵ام رو بهانه قرار بدم و بنویسم:
۱۵ - من در مورد پدرم حساسم!
خانومی اگر بهشون پیام بده، کنجکاو میشم!
وسط رابطه عاطفی خودمم قراره همچین حس احمقانه ای باشه؟!
چند تا از مطالب قبلی من از همین سری، تا حدی مرتبط هستند به این موضوع:
هشدار بدم که این مطلب رو دلی مینویسم. بیشتر حرفای خودم خواهد بود تا ارجاع به کتابها و تحقیقات.
گاهی وقتا آدما یه طوری آرزو میکنند و از خودشون ایراد میگیرند انگار روباتن.
مثلا شب که اومدن خونه میگن:
یا سوم شخص با خودشون صحبت میکنند:
در حالیکه ماها روبات نیستیم. آدمیم. ما آدمیم و یه هو از غیب همین امروز ظهور نکردیم. تکامل پیدا کردیم و به اینجا رسیدیم. تو فرهنگ و شرایط و رفتارهای خانواده و شهرمون بزرگ شدیم و رسانهها رومون تاثیر گذاشتند.
تاثیراتی که معلوم نیست از چقدرش خبر داریم و آگاهیم بهشون.
برا همین خیلی عادیه رفتاری رو انجام بدیم که نفهمیم چرا انجام میدیم. جایی که نباید عصبانی بشیم، جایی که باید حرفی بزنیم زبونمون بگیره و خیلی از مواقعی که میشد خجالت نکشیم و رشد کنیم و پول بیشتر گیر بیاریم، خجالت کشیدیم.
بدن ما طوری نیست که امشب بشینیم باهاش منطقی صحبت کنیم و ۶۸ تا دلیل بیاریم که زود باید بیدار بشه و فردا صبح خودش سر ساعت بیدار بشه و شاشش هم نگیره که عجله داریم به جلسه برسیم.
یا وقتی کسی از ما چیزی میخواد و ما نمیتونیم بهش «نه» بگیم،دلیلش «نداشتن عرضه» یا «تو سری خورد بودن» نیست. بعید نیست دلایلش برگرده به خانواده و فرهنگ و طوری که بزرگ شدیم و فیلمایی که دیدیم و اجداد ما و ژنتیک ما. میشه تغییر داد، اما یه دکمه نیست که بزنیم و تمام.
و دوست داشتن و میل جنسی هم بیشترش دست خودمون نیست.
در نتیجه هیچ عیبی نداره اگر رفتاری ازمون سر میزنه که دست خودمون نیست. یا کمی تلاش میکنیم و نمیتونیم اون رفتار درست رو انجام بدیم. دلمون میخواد و نمیشه.
اصلا عیب نداره. خجالت هم نباید کشید. یه رفتار طبیعیه.
رفتاری که از ما سر میزنه، جواب یه معادلهای که هزاران متغیر پشتش به صورت درهمبرهم تاثیر گذاشتند.
برگردیم به سوال ۱۵ام. اگر زنی وقتی خانمی به پدرش پیام میده کنجکاو میشه، هیچ مشکلی نداره. عب نداره.
کنجکاوی یه واکنش طبیعی بین انسانهاست که به دلایل مختلف میتونه رخ بده.
بعید نیست کسی بره تو منابع مختلف بگرده و پیدا کنه که کنجکاوی یکی از دلایلی بوده که باعث شده بشر رشد و پیشرفت کنه. ابزارهای مختلف بسازه. یا یکی دلایلی که باعث شده بشه از مرزهای خانوادگی و قبیلهای حفاظت کرد که از هم نپاشه.
بخوام داستان ببافم، میتونم از فروید بگم و مدلش از حس جنسی به والدین. این که یه دختربچه بعید نیست تو کودکیش به برادرهای بزرگتر و پدرش حس جنسی داشته باشه و بعد که بزرگتر شد این یه جایی از ناخودآگاهش بمونه و باعث شکلگیری رفتارهاش بشه.
و بعدش لینک بدم به مدل دبورا تنن(تو کتاب You just don't understand) از نگاه زنان به دنیا که دنیا رو شبکهای از روابط میبینه. و خیلی طبیعیه یک زن بخواد از مواردی که یک رابطه رو تهدید میکنه جلوگیری کنه. مثلا این زن داستان ما ناخودآگاهش کنجکاو بشه که «خانمه که پدرم پیام داد، چی گفت؟» که اگر کشف کرد عاطفی بود و ممکن بود پدرش رو ازش بگیره، یه کاری بکنه. مرزی بین پدرش و اون خانمه بکشه.
اما همهی اینا میتونه مهمل باشه.
وقتی حسی هست، یعنی طبیعیه. حسها ضرر نمیرسونند و بود و نبودش خجالت آور نیست و نباید هم باشه.
مهم رفتارها هستند.
هیچ عیب و ایرادی نداره یکی حس کنجکاوی به چیزی داشته باشه که جامعه یا فلان فیلسوف یا بهمان شخصیت معروف فلان فیلم معروف میگه اشتباهه. در مورد میل جنسی و حس قدرتطلبی و حتی پدوفیل بودن هم همین طوره.
مهم، رفتارهای بعد این حسها هستند.
زمانی در فرهنگهایی بچهبازی و ارتباط جنسی با پسرهای نوجوون مشکل نداشته. تو همین اشعار ایرانی خودمون هم ردش هست. و خب یک سری که میلش رو داشتند پیگیرش هم میشدند.
اما این روزها یکی از تقبیحشدهترین رفتارهاست و حکومتها براش مجازات تعیین میکنند(اغلب در این که ارتباط جنسی فرد بالغ با کسی زیر سن قانونی مجازات داره هماهنگ هستند).
میخوام بگم حتی حکومتها هم اغلب وقتی دیکتاتوری هم اعمال میکنند، روی رفتارهاست.
در مورد مسائل خیلی سادهتر و شخصی هم، مثل کنجاوی در مورد رفتارهای فردی یک آدم مستقل(مثل پدرمون) این قضیه هم صادقه.
مهم حسی که داریم نیست. مهم رفتاریه که بعدش انجام میدیم.
مخصوصا که در بیشتر موارد تغییر حس و میل زمانبره و طول میکشه. شاید نیاز به میلیونها سال تکامل دیگه نباشه، اما به مداومت و خودآگاهی و تمرین نیاز داره. به شناخت گذشتهای که داره رومون تاثیر میزاره، اجزای مختلف فرهنگ و رسانههایی که باهاشون ارتباط داشتیم و کلی موارد دیگه.
برا همین خیلی وقتا نمیارزه که آدما حس و میلشون رو تغییر بدن. صرفا یاد میگیرن که چطور کنترلش کنند و چه رفتاری براشون مفیدتره.
مثلا یه پدوفیل یاد میگیره رفتارش رو کنترل کنه و نره سمت رابطهی جنسی با کودکان.
سعید هم یاد میگیره هر وقت دلش چیز شیرین خواست لازم نیست بره سمتش. نه این که از چیز شیرین خواستن خجالت بکشه.
حسها احمقانه و خجالتآور و شرمآور نیستند.
با توجه به فرهنگ و دوران، رفتارها میتونند خجالت آور و شرمانگیز و احمقانه باشند و یا عادی تلقی بشن.
با خودمون و حسهامون کنار بیاییم،
اما سعی کنیم رفتارهای مفید رو انجام بدیم. (و بدونیم که همه چیز دست ما نیست و سعیها بارها و بارها شکست میخورند و رفتارهایی که دست ما نیستند و میل به تغییرشون داریم، یکهویی تغییر نمیکنند. ما یکهویی از فردا صبح زود بیدار نمیشیم و یکهویی در مقابل خواستهها شروع به نه گفتن نمیگیم. تغییرات ذهنی اغلب زمانبر هستند و مداومت میخوان).
حس هیچ وقت نمیتونه احمقانه باشه. رفتار آگاهانه شاید.
این طوری دنیا سادهتره(: