نوجوان بودم که فهمیدم مورچهها وقتی زیر یک حشرهمرده را میگیرند تا به لانه ببرند، هرکدامشان طعمه را به سمت خودش میکشد، اما دست آخر غذا سمت مورچهای میرود که یک نمه زورش بیشتر است. همینطور کشمکش میکنند تا برسند سر سوراخ و توشهی زمستانشان را جمع کنند. آری به اتحاد جهان میتوان گرفت.
خواستم بگویم دنیای اجتماعی شما هم مثل همین مورچههاست، با این تفاوت که شما سر طعمهها جدل نمیکنید. طعمه، خودتان هستید. هرکدامتان حرفی میزنید، حرکتی میکنید، چیزی از درونتان روی جامعه میپاشید تا دیگران را متأثر کنید شبیه شما شوند، دنیا را از زاویهی شما ببینند و رفتار شما را تکرار کنند.
شما برای تولید مثل فقط زناشویی نمیکنید، حرف هم میزنید، پست و استوری هم میگذارید، لباس قشنگ هم میپوشید، پلیلیست هم درست میکنید. دیگران میبینند، شگفتزده میشوند، از شما تقلید میکنند، شما تکثیر میشوید. این خصیصهی انسانی فیحدنفسه چیز بدی نیست. باعث شده که آدمها جزءهای پراکنده نباشند، کل واحدی باشند و تجربههایشان را انباشته کنند برای آیندگان. اما هیچ جواهری رایگان نیست. بهای این اتحاد قدرتمندانه و عرض اندام انسان به طبیعت، له شدن فردیتهاست. خودمان را بر جامعه منطبق میکنیم و هرجا گوشههایمان از خط استوا بیرون زد، سوهان میکشیم و قیچی میکنیم.
اصلا انگار جلوی این مقایسه کردن خود با دیگران را نمیشود گرفت؛ عادتی چندصدهزار ساله که لابهلای عصبهای مغز رخنه کرده و ما فقط از بیرون میبینیمش، میدانیم افراط است و کاری از دستمان برنمیآید.
امروز صفحه اینستاگرام یکی از شما را دید میزدم. ناخودآگاه به سلیقهاش افسوس خوردم. این افسوسهای ساده جمع میشوند، تبدیل میشوند به آرزو، به سنجهی درست و غلط. اینطور میشود که آدمها مسخ میشوند. تبدیل میشوند به نسخههای قلابیِ همدیگر. به پارچههای چهلوصلهی ناهمگون.
من هم میخواهم خلاق باشم و راه خودم را بروم، اما از نگاههای شما میترسم. از قضاوتهای احتمالی شما دربارهی خودم پناه میبرم به همرنگ شما شدن. از فقر میترسم، از تنها شدن میترسم، پناه میبرم به حرف موافق زدن.
آخر سر میبینم خودم هم یکی شدهام مثل شما؛ ارادهام را با سلاح القای عذاب وجدان و احساس گناه و طرد، بر اطرافیانم تحمیل میکنم. گفتم ارادهام؟ نه! ارادهی شماست. دیگر «من» وجود ندارد.
پ.ن: «شما» خطاب به جامعه است.