من کمی روانشناسیک به چیزها نگاه میکنم، نه جامعهشناسیک. مصالح فردی را بیشتر میبینم. به نظرم زندگی نمیارزد به این همه اضطرابی که بچهها برای امتحانهای مدرسه و دانشگاهشان میکشند. مخصوصاً حالا که کثیری از فارغالتحصیلها هرچه را خواندهاند فراموش میکنند و میروند پی مشاغل بیربط با تحصیلاتشان، تازه اگر شغلی گیرشان بیاید.
بعضیها میگویند توی درس باید سخت گرفت تا هر ننهقمری پاس نشود و مدرک نگیرد. حرف بدی نیست، اما هزینهاش چیست؟ دلزده کردنِ شاگردها از علم، سرکوب اعتماد به نفسشان. برچسب «شاگرد تنبل» و «مشروطی» زدن بهشان.
من فایلهای متن و صوت درسهایم را داخل حافظهی اس.اس.دی لپتاپم نگه میدارم. به نظر شما مزیّت حافظهی مغز من بر اس.اس.دی لپتاپم چیست؟
اغلب سؤالات علمیام را میگوگلم و جواب میدهد. خیلی هم دقیق. خیلی هم سریع. خیلی هم مستند. با متن، تصویر، موسیقی. فول اچدی. مزیتِ ذهن من بر موتور جستوجوی گوگل چیست؟
استادِ دروس نظری به چه دردی میخورد؟ وقتی یک بار تدریس کرده و صوت و تصویر تدریسش ضبط شده، دیگر چه نیازی به وجودش هست؟ وقتی کتابهای خودآموز و خوشخوان دربارهی هر علمی توی بازار پیدا میشود، وقتی از «چگونه در را باز کنیم» بگیر تا دشوارترین مسائل مکانیک کوانتوم، به زبان ساده و علمی در یوتیوب ویدیوهای آموزشی خلاقانه دربارهشان پیدا میشود، چه احتیاجی به کلاس رفتن هست؟ چرا کلاسها را تعطیل نمیکنند تا در برق صرفهجویی شود و هوا هم پاکتر بماند و از آنطرف مجبور نشوند آداپتور و هندزفری را از جعبهی گوشیها حذف کنند؟ نمیشد بهجای ۱۶ جلسهي دو ساعته با کلّی پس و پیش، استادها یک آیدی تلگرام میدادند تا فوقش اگر سؤال و اشکالی موقع خواندن کتاب و گوش دادنِ صوتها داشتیم، بپرسیم برود پی کارش؟
کی قرار است وقتش برسد که حضور هوش مصنوعی را به رسمیت بشناسیم و استادها را بازنشسته کنیم و دست از سر حافظهی نئاندرتالیِ شکارچی-گردآورندهی این شاگردها برداریم؟ نه! انگار این سنتِ آیینیِ کلاس آمدن حالاحالاها زمان میخواهد تا با روشهای نو جایگزین شود.
آنهایی که میگویند انسان اشرف مخلوقات است و نباید مثل حیوانات همهي همّ و غمش خوردن و جفتگیری باشد، کجایند تا بگویند انسان هنوز هم اشرف مخلوقات است و نباید از او مثل کامپیوترها به عنوان موتور جستوجو و هارد دیسک استفاده کرد؟
آینده را نمیدانم، اما انگار فعلاً فرق اساسی آدمها با هوش مصنوعی، خلاقیتشان است. ما تخیل داریم، الهام میگیریم، ایده میدهیم و راهحلهای جدید طرح میکنیم. روباتها این کارها را (فعلاً) بلد نیستند. اگر قرار است نظام آموزش کاری کند تا آدمها آدمتر بشوند، خلاقیتشان را پرورش دهد.
وقتی استادی به من مشق میدهد که از کتابش ده تا سؤال طرح کنم و برایش ایمیل کنم (و نمیدانم چرا هنوز این ایمیل دیزلی منسوخ نشده است) سؤالاتم بیش از آنکه مچگیری از آزموندهندهی نگونبخت باشد، نظرخواهی از اوست. من اضطراب امتحان دادن را چشیدهام و میدانم چهقدر ویرانگر است. قرار نیست از دیگران انتقامش را بگیرم.