زندگینامهی دیوید ممت: خالق دوباره جهان
دیوید ممت یکی از نمایشنامهنویسان تأثیرگذار معاصر آمریکاست که آثارش، بهویژه بهخاطر زبان و ساختار منحصربهفردشان، جایگاه ویژهای در تاریخ تئاتر قرن بیستم و بیستویکم پیدا کردهاند. او در سال ۱۹۴۷ در شهر شیکاگو، ایالت ایلینوی، در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. پدرش وکیل بود و مادرش معلم، و بهنظر میرسد همین ترکیب باعث شد از همان ابتدا، با فضاهایی چون منطق، زبان رسمی و در عین حال زیست اجتماعی طبقهی متوسط روبهرو شود. تجربیات زیستی او در شهر شیکاگو، به خصوص در محیطهایی مثل دفاتر املاک، فروشندگی و محلههای پاییندست، بعدها الهامبخش بخش مهمی از آثارش شدند.
او تحصیلات دانشگاهیاش را در کالج گودارد در ورمانت گذراند، اما چیزی که بیش از دانشگاه در شکلگیری هویت هنری ممت تأثیر گذاشت، کار و زندگی در دنیای واقعی و مشاهدهی روابط انسانی مبتنی بر قدرت، فریب، رقابت و ترس بود. نمایشنامههایی مانند "بوفالوی آمریکایی" و "گلنگری گلن راس" دقیقاً از دل چنین تجربههایی بیرون آمدند.
ممت خیلی زود با سبک دیالوگنویسی خاص خودش شناخته شد؛ سبکی که بعدها به نام "زبان ممت" شناخته شد و شامل دیالوگهای کوتاه، مکثدار، گاهی بریدهبریده، و با زبانی بسیار روزمره و حتی خشن است. در این سبک، گفتوگو صرفاً ابزاری برای تبادل اطلاعات نیست، بلکه بستری برای کشمکش، سلطهجویی و نمایش ناتوانی شخصیتها در برقراری ارتباط واقعی است. این نگاه به زبان، بخش مهمی از تفکر ممت دربارهی تئاتر را شکل میدهد.
در کنار نمایشنامهنویسی، ممت در سینما هم بسیار فعال بوده. آنچه در سینما و تئاتر او مشترک است، توجه خاص به قدرت، حقیقت، فریب و اخلاق است؛ مضامینی که معمولاً در قالب کنشهای ساده اما پرتنش، و در فضایهایی محدود و بسته روایت میشوند.
ممت در حوزهی نظریهپردازی تئاتر نیز چهرهای پرحرف و گاه جنجالبرانگیز است. در کتابهایی مانند درست و نادرست، نگاه تند و صریحی به بازیگری و آموزش آن دارد و با شیوههایی مثل متد اکتینگ مخالفت میکند. از نظر او، شخصیت از طریق کنش ساخته میشود، نه از طریق تحلیل روانی یا تلاش برای «احساس» کردن نقش.
در سالهای اخیر، ممت بیشتر به سمت مباحث سیاسی و اجتماعی رفته و آثاری با مضمون نژاد، عدالت، قدرت و رسانه نوشته است. گرایشهای سیاسی او در دهههای اخیر و نزدیکیاش به جریانهای محافظهکار، باعث بحثهای زیادی شده، اما بههرحال نمیتوان تأثیر او را نادیده گرفت. آثار ممت، چه در تئاتر و چه در سینما، بازتاب بحرانهای اخلاقی، اقتصادی و اجتماعی آمریکای معاصر هستند. زبان خشن و گسستهی او، بازتابی است از جامعهای پارهپاره، ناآرام، و گرفتار سوءتفاهمهای عمیق.
برای من، ممت پیش از هر چیز یک نمایشنامهنویس زبانساز است، نه فقط به این معنا که زبان خاص خودش را دارد، بلکه چون نگاه او به تئاتر دقیقاً از دل زبان میگذرد. اگر بخواهم آنچه در آثارش دیدهام را خلاصه کنم، باید بگویم ممت تئاتر را نه با روایت، نه با تصویر، بلکه با زبان میسازد. اما این زبان نه زبان شاعرانه است و نه صرفاً زبان واقعگرای روزمره؛ چیزی بین این دوست. زبان ممت انگار از زیر زبان زندگی درمیآید؛ از سکوتها، از شکست جملهها، از جایی که کلام گیر میکند.
سبک ممت، متکی بر سادهترین عناصر ممکن است: دیالوگ، مکث، و حضور. اما همین سادگی، حاصل مهندسی پیچیدهایست که به سادگی دیده نمیشود اما قابل لمس است. او با چند جملهی نصفهنیمه و چند رفتوبرگشت کوتاه، جهان ذهنی یک شخصیت را میسازد. شخصیتهایش در سکوتها رشد میکنند، در مکالمات بینتیجه عمیق میشوند، و در فضای بستهی روابط انسانی، آنچنان دستوپا میزنند که گویی دارند در گل فرو میروند.
نکتهی مهمی که من در آثار ممت دیدهام، فقدان موقعیت نمایشی پرزرقوبرق است. برای او، حتی یک اتاق خالی و دو صندلی هم کافیست. چیزی که اهمیت دارد، اتفاقیست که بین آدمها میافتد، نه اطرافشان. در واقع، ساختار آثارش چیزی شبیه به لایهبرداریست؛ کمکم از سطح مکالمات عبور میکند و به درونیترین بخش رابطهها و نیتها میرسد.
ساختار درامهای ممت معمولاً تکهتکه، اما هدفمند است. او نیازی نمیبیند داستانی را روایت کند که از نقطهای به نقطه دیگر برسد. بیشتر وقتها، شخصیتها سر جای خودشان میمانند؛ اما مخاطب است که حرکت میکند، دیدش تغییر میکند، و در انتهای نمایش، دیگر آدم قبل نیست. برای من، این مهمترین ویژگی آثار اوست: حرکت عمودی درون موقعیت، نه حرکت افقی در زمان.
در برخی آثار، مثل گلنگری گلن راس ساختار بر پایه رقابت است؛ جایی که زبان، ابزار بقا میشود. در آثاری مثل "اولئانا" یا "نژاد"، ساختار مبتنی بر تقابل و سوءتفاهم است. اما حتی در آثاری که ظاهراً آرامترند، مانند "زندگی در تئاتر" هم ساختار بهنوعی بر پایه فروپاشی شکل گرفته؛ فروپاشی تصویر، رابطه، هویت و یا جایگاه.
چیزی که ممت را متمایز میکند، ایدهی تئاتر به مثابه زیستن است. نه به شکل استعارهای کلیشهای، بلکه با تمام خشونت، خستگی، بیمعنایی، و لحظههای درخشانش. تئاتر در آثار او، صحنهای جدا از زندگی نیست؛ بلکه خود زندگیست، با همان بیثباتی، همان بیرحمی، و همان امید گنگ و شکننده.
در فرم آثارش، من شخصاً همیشه چیزی خاکستری حس میکنم؛ نه سیاه کامل، نه سفید. سادگی ظاهری فرم، مثل همان صحنههای کوتاه در "زندگی در تئاتر"، شبیه فصلهای مختلف یک زندگیست. نه روایت قطعی دارد، نه قضاوت روشن. هر نمایشنامه، انگار دفترچهایست که بخشی از تئاتر را ثبت کرده.
بهنظرم ممت با همهی صراحتی که در نوشتار دارد، همچنان نویسندهایست که سعی نمیکند خودش را توضیح دهد. او فقط صحنه را مهیا میکند تا ما چیزی را ببینیم که همیشه بوده ولی قابل دیدن نبوده. کاری که هر نویسندهای نمیتواند انجام دهد.
وقتی به مجموع آثار دیوید ممت نگاه میکنم، اولین چیزی که برایم برجسته میشود، این است که او همیشه در حال کندوکاو در دل سادهترین و روزمرهترین موقعیتهاست تا چیزی عمیقتر را آشکار کند. ایدههای ممت در ظاهر سادهاند اما وقتی کمی دقیقتر میشوید، متوجه میشوید که زیر این سادگی، تنش و اضطراب عمیقی پنهان شده که کمتر نویسندهای توانسته تا این حد مستقیم و بیپرده نشانش دهد.
یکی از مهمترین مضامینی که در بیشتر نمایشنامههای ممت تکرار میشود، زبان به عنوان ابزار قدرت و کنترل است. شخصیتهای او با زبان زندگی نمیکنند، بلکه با آن مبارزه میکنند. هر جمله در آثار ممت یک تاکتیک است؛ روشی برای دفاع کردن، حمله کردن، فرار کردن یا تحقیر کردن دیگری. زبان در اینجا یک بازی ساده نیست. یک میدان جنگ واقعی است. برای همین هم مکثها و جملههای ناقص و رفتوبرگشتهای عصبی در دیالوگهایش به این اندازه مهم میشود. ممت به ما نشان میدهد که چطور آدمها گاهی با همان کلماتی که فکر میکنند دارند خودشان را توضیح میدهند، عملاً فاصلهها را بیشتر میکنند.
در کنار این جنگ زبانی، رقابت و بقای اقتصادی هم تقریباً در تمام کارهای او دیده میشود. بسیاری از شخصیتهای ممت فروشندهاند، دلالاند یا به نوعی در تلاشاند چیزی را به دیگران بفروشند، چه یک محصول باشد، چه یک ایده یا حتی یک تصویر از خودشان. این نگاه اقتصادی و گاهی بیرحم به روابط، ریشه در همان جامعه سرمایهداری آمریکا دارد که ممت از درونش آمده. دنیایی که در آن موفقیت همیشه بهایی دارد و آدمها ناچارند برای حفظ جایگاهشان، اخلاق را هر روز کمی بیشتر خرج کنند.
مضمون دیگری که در آثار ممت برای من همیشه مهم بوده، فروپاشی رابطههاست. هیچکدام از پیوندهای انسانی در نمایشنامههایش تضمینشده نیستند. حتی رابطهای مثل رابرت و جان در "زندگی در تئاتر"، که اول با تحسین و احترام شروع میشود، خیلی زود به حسادت و سوءاستفاده و بیاعتمادی ختم میشود. این فروپاشی آرام و تدریجی است. ممت نشان نمیدهد که یک حادثه بزرگ باعث جدایی میشود، بلکه میگوید همهچیز در جزئیترین کلمات و سکوتها و لحظههای ظاهراً بیاهمیت اتفاق میافتد.
یکی از ایدههای مهم دیگر ممت، ناتوانی آدمها در رسیدن به حقیقت است. در خیلی از آثارش ما نمیدانیم حقیقت دقیقاً چیست. مثل "اولئانا" که تا لحظه آخر معلوم نمیشود کدام یک از دو نفر حقیقت را میگوید یا اصلا حقیقت مشترکی وجود دارد یا خیر. ممت انگار باور دارد که حقیقت یک مفهوم شکننده و نسبی است و همیشه یک چیزی از چشم ما پنهان میماند.
در آثار ممت، تئاتر فقط یک حرفه یا یک محیط نیست، بلکه استعارهای از خود زندگی است. صحنه، جایی است که آدمها نهفقط نقش، بلکه هویت واقعیشان را بازی میکنند. پشتصحنه و روی صحنه همدیگر را کامل میکنند و مرزی میانشان باقی نمیماند. نمایش برای ممت فقط یک اجرا نیست؛ نوعی بودن است، نوعی دوام آوردن و حتی نوعی شکست خوردن.
برای من، یکی از صادقانهترین مضامین ممت، سقوط و تنهایی انسانهاست. شخصیتهایش ممکن است در یک صحنه قدرتمند باشند اما در صحنه بعدی همهچیزشان را ببازند. ممت هیچوقت قهرمان کامل خلق نمیکند. آدمهای او در نهایت همواره چیزی را از دست میدهند. این شکستها همیشه تلخاند اما در عین حال بیاندازه انسانی و قابلدرکاند.
در عمق این مضمونها، نقد ممت به فرهنگ فرصتطلبانه و بیثبات آمریکایی هم دیده میشود. او جامعهای را تصویر میکند که در آن ارزشها و اخلاق و حتی معنای موفقیت هر لحظه تغییر میکند. جایی که بقا مهمتر از همهچیز شده و آدمها حاضرند هر کاری بکنند تا سقوط نکنند؛ و همین تلاش برای نجات، گاهی خود سقوط را سریعتر میکند.
برای من، این چند مضمون و ایده، هستهی اصلی کارهای ممت را شکل میدهند. او نویسندهای است که با کمترین ابزار، دنیایی را خلق میکند که در عین سادگی، پیچیدگی عمیقی دارد. دنیایی که همیشه خاکستری است، و شاید زیبایی و صداقتش هم دقیقاً در همین خاکستری بودن باشد.
جدایی ادبیات از تاریخ، اقتصاد و سیاست، به هر شکلی که میخواهد باشد، برای من تقریبا غیرممکن به نظر میرسد؛ چرا که نویسنده و خواسته و ناخواسته آینهای میشود برای بازتاب زمانه خودش. به همین علت، درک آثار ممت بدون توجه به بستر تاریخی و اجتماعی دورانش کامل نمیشود. او درست در دورهای شروع به نوشتن کرد که آمریکا از دل بحرانهای بزرگی عبور میکرد. بعد از جنگ جهانی دوم، جامعهای شکل گرفت که ظاهراً در رفاه و رونق بود، اما زیر این ظاهر، رقابت بیرحمانه و مصرفگرایی ریشه میدواند.
در دهههای هفتاد و هشتاد، رکود اقتصادی، تورم، بیکاری و شکاف طبقاتی بسیاری از طبقات متوسط و پایین را در شرایطی قرار داد که برای زنده ماندن مجبور بودند هر چیزی را معامله کنند؛ از خانه و اعتبار تا کرامت و رابطههای انسانی. این همان فضایی بود که ممت در نمایشنامههایی مثل "گلنگری گلن راس" با دقت نشان داد؛ دنیایی که در آن موفقیت، اخلاق را بیارزش میکند.
از طرف دیگر، موج جنبشهای اجتماعی و فمینیسم و نقد قدرتهای سنتی هم در همین دوره به اوج رسید. برای همین است که در آثاری مانند "اولئانا" میشود تردید عمیق نسبت به حقیقت و بحران اعتماد را دید. شخصیتها هیچوقت مطمئن نیستند حق با چه کسی است یا کدام روایت معتبرتر است.
همزمان رسانهها و تلویزیون و تبلیغات تهاجمی باعث شد تصویر و واقعیت در هم آمیخته شوند. آدمها دیگر فقط به چیزی که هستند فکر نمیکردند، بلکه به آنچه دیده میشود اهمیت میدادند. این بحران معنا و شکلگیری یک فرهنگ فرصتطلب، زمینه خیلی از ایدههای ممت شد.
به نظرم همین دوره بیثبات و پر از شک و سقوط، دلیل اصلی تلخی صادقانه و نگاه بیرحمانهای است که در بیشتر آثار دیوید ممت میتوان دید.
برای من، دیوید ممت نویسندهای نیست که بخواهد چیزی را آموزش بدهد یا موعظه کند. او فقط دنیایی را نشان میدهد که واقعاً وجود دارد، اما ما معمولا از دیدن آن اجتناب میکنیم. دنیایی پر از مکث، تردید، شکست، سوءتفاهم و رقابت؛ جایی که زبان بهجای برقراری ارتباط، آدمها را از هم دورتر میکند.
نمایشنامههای ممت مثل تکههایی از یک آینهاند؛ گاهی کج، گاهی شکسته، اما همیشه چیزی را دربارهی خود ما و رابطههایمان نشان میدهند. او با کمترین اتفاقات، بیشترین تنش و حقیقت را خلق میکند. برای من، این صداقت تلخ و بیپرده، همان چیزی است که آثار ممت را ماندگار میکند.
وقتی به سبک، ساختار، ایدهها و حتی تحولات دورانش نگاه میکنم، میبینم که هیچکدام از آنها از هم جدا نیستند. همهچیز در آثارش بههم گره خورده: زبان، تاریخ، جامعه، و تئاتر. انگار ممت با نوشتن، فقط یک نمایشنامه نمینویسد، بلکه بخشی از واقعیت را ورق میزند و روبهرویمان میگذارد.