عبدالله موحد اردبیلی چند ساعت قبل از اینکه سال ۱۳۱۸ تحویل بشه تو یه خانوادهی یازده نفره تو بابلسر به دنیا اومد. اون دهه، دههی مهمی برای کشتی ایران به حساب میاد چون به جز موحد آقا تختی هم اولین سال اون دهه متولد شد. حسینخسرو علیوزیری یا همون آیرون شیخ که داستانش رو تو اپیزود سه تعریف کردیم هم دو سال بعد به دنیا اومد.
حتما براتون سوال شده که اگه تو بابلسر به دنیا اومد چرا پسوند نام خانوادگیش اردبیلیه.
داستان از این قرار بود که مجتبی فضلیزاده یعنی پدر عبدلله، معلمی بود که تو اردبیل متولد شد. تاریخ تولدش دقیق مشخص نیست اما اسناد کمیتهی ملی المپیک نشون میدن که حدود سال ۱۳۰۰ یعنی دقیقا ۹۹ سال پیش با مادر عبدالله که متاسفانه نامش رو پیدا نکردیم ازدواج کرد. مادر عبدالله اهل انزلی بود.
دو سال قبل از این ازدواج یعنی ۱۲۹۸ قرار شد مردم ایران شناسنامهدار بشن. از این سال تا 5-6 سال بعدش، همه شناسنامهدار شدن. آقا مجتبی هم تصمیم گرفت فامیلش رو عوض کنه. چرا؟ چون مجتبی فضلیزاده از مجاهدین عصر مشروطه بود. اونطور که خود موحد میگه، پدرش تو رکاب ستارخان و باقرخان جنگیده بوده. در نتیجه یه جورایی مجبور بوده فامیلیش رو عوض کنه تا نتونن ردش رو بزنن. فامیلی جدید شد موحد. موحد یعنی یکتاپرست دیگه. یه اردبیلی هم گذاشتن پسوند که رگ و ریشهی پدر خانواده به یاد آورده بشه.
این زوج حدود یک دهه تو اردبیل موندن و حول و هوش سالهای ۱۳۱۰ اون طرفا مهاجرت کردن به بابلسر. در واقع پدر خانواده برای یک ماموریت به این شهر اومده بود و بعد خوشش میاد و همونجا موندگار میشه. عبدالله فرزند هشتم خانواده هم همونجا متولد شد. آها اینم بگم که بابلسر نبودن اون موقع در واقع. مشهدسر بود تا ۱۳۱۰. بعد از اون میشه بابلسر. اون دوره نام چندتا شهر دیگه شمال هم عوض شد. مثلا بارفروش شد بابل یا سختسر شد رامسر.
برگردیم به بحث اصلی.
عبدالله موحد اردبیلی که از این به بعد بهش میگیم عبدالله موحد، خیلی زود و وقتی فقط چهار سالش بود پدرش رو از دست داد. به مرگ طبیعی از دنیا رفت.
یه خانوادهی ۱۰ نفری رو در نظر بگیرید تو سال ۱۳۲۲ تو بابلسری که اون موقع چندان هم بزرگ و با امکانات نبود مثل خیلی از شهرهای دور از تهران. تو همچین اوضاعی عبدالله مثل بقیهی برادرهاش هم کار میکرد هم ورزش.
تو همون سالها یکی از برادرهای بزرگترش تو بابلسر باشگاه میزنه. از این باشگاهها که چندتا ورزش رو باهم انجام میدن. هنوزم هستن. عبدالله تو باشگاه برادرش ژیمناستیک کار میکرد.
بقیهی برادرهای عبدالله هم گفتم که ورزش میکردن. یکیشون تو تیم والیبال استان بود یکیشون قهرمان پرتاب نیزهی ایران بود یکیشون تو باشگاه جهانگیری بابلسر فوتبال بازی میکرد که میشه گفت تیم حرفهای بود.
این باشگاه جهانگیری بابلسر، مرکز فرماندهی قشون روس حاضر تو ایران بود. یادمون باشه که داریم از دوره اشغال ایران صحبت میکنیم. از شهریور 20 تا فرودین 25، نیروهای شوروی تو ایران بودن. تو اون باشگاه مربیای داشتن که فنون رشتههای مختلف رو از روسها یاد میگرفت و به شاگرداش یاد میداد.
نگاه موحد این بود که حتی نباید یک ساعت رو در زندگیش هدر بده. این نگاه رو حتی بعدها داشت. همپا با ورزش قهرمانی، درس میخوند. تا فوق لیسانس هم تو ایران خوند و با معدل 20 فارق التحصیل شد. بعدها از ایران رفت و در آمریکا تا نزدیک اخذ مدرک دکترای تربیت بدنی هم رفت اما در نهایت نشد. به داستان تحصیلش هم میرسیم مفصل. اون نگاه رو حتی تو اردوی تیم ملی هم داشت. وقتی تمرین صبح تموم میشد، همه میخوابیدن. اونجا موحد تازه برای پیاده روی بیرون میرفت.
تو دوره نوجوونی شنا، قایقرانی، وزنهبرداری و والیبال هم بازی میکرد. میگن تو تیغی والیبال کمنظیر بوده تو منطقه. تیغی اصطلاحیه برای شرطی بازی کردن. والیبال تیغی هنوز هم جزو فعالیتهای محبوب و مهم اون منطقهست.
از ۱۳ سالگی موحد مجبور میشه بره سر کار. تابستونها مثل خیلی از نوجونهای اون موقع بنایی میکرد. ماهیگیری هم که خب شغل معمولی بود اون موقع تو اون منطقه. خودش میگه ماهی سفید میگرفته و یه قرون میفروخته. هر ۱۰ قرون میشده یه تومن. یعنی ده تا ماهی سفید میفروخته، یه تومن گیرش میومده. قایق هم میرونده. بازم خودش میگه که هشت ۹ نفر رو سوار قایق میکرده و با پارو قایق رو میرونده.
حدود ۱۶ سالش بود که بزرگترین برادرش یعنی ابوالفضل موحد تو تهران میفته زندان. دلیل بازداشتش؟ فعالیت سیاسی که از پدر به ارث برده بود. این اتفاق باعث میشه همهی خانواده موحد، بابلسر رو رها کنن و کوچ کنن به تهران.
گفتم که عبدالله موحد و آیرون شیخ همدوره بودن. یادتون باشه تو اپیزود سه و تو داستان آیرون شیخ گفتیم که اون مقطع، دورهی طلایی کشتی ایران بود.
وقتی آقا تختی تو ملبورن قهرمان المپیک شد، موحد ۱۶ سالش بود. حالا تصور کنید یه نوجوون ۱۶ ساله رو که در اون حد ورزشدوست باشه و وقتی تازه داره اولین قدمها رو در مسیر ورزشکار شدن برمیداره، بزرگترین قهرمان کشورش، بزرگترین افتخار ممکن رو کسب میکنه. دیگه تکلیف این نوجوون مشخصه دیگه. البته تا اینجا موحد هیچ علاقهای به کشتی نشون نداده.
این رو هم باید گفت که قبل از قهرمانی آقا تختی تو استرالیا، موحد دلایل قوی دیگهای هم برای کشتیگیر شدن میتونست داشته باشه. امامعلی حبیبی که یک سال از آقاتختی کوچیکتر بود، الگوی در دسترستری برای موحد بود. حبیبی اهل قائمشهر بود که تا بابلسر فقط ۴۰ کیلومتر فاصله داره و میشه گفت که بیخ گوش موحد زندگی میکرد. حبیبی هم کشتیگیر بسیار بزرگی بود. از نظر فنی اگه از آقاتختی بزرگتر نبود، قطعا تو یه سطح بود. حبیبی هم تو همون المپیک ملبورن طلا گرفت.
خلاصه
موحد درس رو تو همین دوره دوباره شروع کرد. اول به مدرسههای امیرکبیر و دارالفنون رفت ولی جا براش نداشتن. یادمون باشه که دربارهی دورهای صحبت میکنیم که اختلاف طبقاتی بیداد میکنه. بیشتر اشرافزادهها فرصت و امکان درس خوندن داشتن. عجیب نیست که یه پسر یتیم که تازه اهل تهران هم نیست تو مدرسهای مثل دارالفنون پذیرفته نشه.
موحد میره سراغ مدرسه مروی. این مدرسهی مروی هم جزو مدارس مهم تهران بوده اون موقع. سمت پامنار بغل ایستگاه متروی ۱۵ خرداده. اولش حوزهی علیمه بوده اما تو دورهی پهلوی اول به دستور رضا شاه دبیرستان میشه. الان دوباره حوزهی علمیه شده. شاگردهای معروفی هم در طول تاریخ داشته مثلا میشه از میرحسین موسوی، جواد فکوری، جلال آل احمد، الهی قمشه ای، محمدعلی نجفی و ناصر حجازی نام برد.
اونجا اول بهش میگن جا ندارن. مدیر مدرسه یه آقای همایونی نامی بوده که رفتار لاتیای داشته گویا. بهش میگن داش مشتی اگه شنیده باشید. وقتی میفهمه موحد میخواد کلاس نهم ثبت نام کنه، پروندهش رو پرت میکنه جلوش و میگه جا نداریم. احتمالا به نظرش میومده که کلاه نهم برای موحد خیلی بالاست و باید تو کلاسهای پایینتر ثبتنام کنن. همایونی بعد که متوجه میشه موحد ورزشکار هم هست نظرش عوض میشه. موحد اونجا خودش رو والیبالیست معرفی میکنه. گفتم که تو والیبال تیغی کمنظیر بوده سمتای خودشون. بهش حالی میکنن که اگه والیبالش خوب نباشه، اخراجش میکنن.
تیم دبیرستان مروی با حضور عبدالله موحد اولین بار جلوی دبیرستان امیرکبیر بازی کرد. موحد خوب بازی میکنه و مروی برنده میشه. مدیر مدرسه هم تو سالن بوده و خوشش میاد. سال 38 تو مسابقات والیبال آموزشگاههای تهران عضو تیم مروی بود. شرکت میکنن و دوم میشن.
موحد یک جایی به خودش میاد و میگه قد بلندی برای والیبال نداره و به همین دلیل تو این رشته نمیتونه چندان موفق بشه. پس در حالی که هیکل خوبی داشت، به رشتهای دیگه فکر میکرد.
تا نوزده سالگی، موحد دنبال کشتی نبود. علاقه به ورزش که خیلی داشت. اینم گفتم که حضور آقاتختی و امامعلی حبیبی باعث علاقهی زیاد خیلیها به کشتی شد و عجیب نیست که موحد به کشتی هم علاقه داشته اما کشتی کار نکرده بود تا اون موقع. مهدی موحد، برادر عبدالله تو باشگاه کشتی فردوسی تمرین میکرد. مهدی به عبدالله اصرار میکنه که آقا جان شما بدن خوبی داری بیا کشتی بگیر دیگه.
عبدالله راضی میشه و میاد سراغ کشتی.
البته اوضاع براش خیلی خوب پیش نمیره. برادرش خیلی زود بهش فن برات کلندون میزنه، گردنش آسیب میبینه و حسابی تو ذوقش میخوره.
عبدالله به برادرش میگه دیگه پاش رو تو سالن کشتی نمیذاره.
حالا حتما میپرسید برات کلندون چجور فنیه. اگه تا حالا نشنیدید عجیب نیست چون فن بسیار سختی به حساب میاد و خیلی اجرا نمیشه حداقل تو سطح بالا. برات کلندون در واقع بدل فن فیتو به حساب میاد. گفتم فن بسیار سختیه. اینطوریه که وقتی کشتیگیر مایهی فیتوی شما رو در اختیار داره، به جای عقب رفتن یا فرار، پای مخالف رو میگیرید و با فشار سر و گردن تعادلش رو بههم میزنید و در نهایت روی پل میبریدش. بهترین حالتی که میتونم توضیح بدم همین بود ببخشید. اگه تو ذهنتون نیومد سرچ کنید ویدئوش رو ببینید زیاد هست رو اینترنت.
آها شاید فیتو رو هم بعضیها ندونن. فیتو یه فن تخصصی فرنگیه که بیشتر تو حالت سرپا یا نیمه ایستاده اجرا میشه. تو فرنگی از کمر و تو آزاد از بیخ رون میگیرن، طرف رو روی سینه بالا میارن و از اون سمت میزنن زمین. خالی ۴ امتیاز داره و اگه داور تشخیص زیبایی بده ممکنه یه امتیاز زیبایی هم بده که میشه ۵ امتیاز یعنی بالاترین امتیازی که تو کشتی میشه گرفت.
خب دیگه کلاس آموزش فنون کشتی بسه برگردیم سر بحث اصلی.
گفتم که درد شدید و آسیب گردن باعث شد عبدالله موحد از کشتی زده بشه و حتی به برادرش بگه دیگه پامو رو تشک کشتی نمیذارم. عشق اما چیزی نیست که شما با یه درد گردن و یه برات کلندون خوردن فراموش کنی. در واقع همونطور که جناب خاقانی فرمودن:
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
در نتیجه موحد چند ماه بعد فیلش یاد هندستون میکنه و دوباره سراغ کشتی میگیره. مرحوم غفوریان اون زمان مربی تیم تهران جوان بود. این آقای رحمت الله غفوریان اونقدر هم از موحد بزرگتر نبود. متولد ۱۳۰۱ بود ولی به خاطر یه مصدومیت سنگین خیلی زود مجبور شد دیگه کشتی نگیره و تو جوونی مربی شد. در واقع اون زمان غفوریان هم تقریبا تو شروع کار مربیگریش بود. میشه گفت تهرانجوان اولین باشگاه مهمی بود که این مربی مهم سرمربی تیم کشتیش شد.
این مرحوم غفوریان رو تو اپیزود آیرون شیخ دربارهش صحبت کردیم. از بزرگترین نامهای تاریخ کشتی ایران به حساب میاد و جلوتر بیشتر دربارهش صحبت میکنیم. فعلا همینقدر بگم که ۵ شهریور ۸۷ از دنیا رفت و الان که من دارم این پادکست رو ضبط میکنم کمتر از یک ماه از سالگرد درگذشتش گذشته.
عبدالله از روش تمرین و اخلاق مربی باشگاه خیلی خوشش میاد. گفتم که نظم و وقت تلف نکردن براش خیلی مهم بوده و اونطور که شاگردهای مرحوم غفوریان تعریف میکنن، ایشون هم بسیار به انضباط و مسائلی از این دست اهمیت میداده.
اینطوری میشه که عبدالله موحد به صورت جدی وارد دنیای کشتی میشه.
این تهرانجوان که تو خیابون ژالهی اون موقع و مجاهدین اسلام فعلیه، از باشگاههای مهم وقت تهران بود. مدیرش مرحوم حسین فکری بود که رشتهی تخصصی خودش فوتبال بود. بازیکن شاهین بود و بعدها مربی پرسپولیس و تیم ملی شد و از آدمهای مهم فوتبال ایران تو اون دههها بود.
خلاصه
گفتم که موحد کار مرحوم غفوریان رو خیلی میپسندیده. خودش میگه مربی هم از اون خیلی خوشش میومده. پربیراه هم نمیگه چون در حالی که همه تو باشگاه هفتهای سه روز تمرین داشتن، موحد شش روز تمرین میکرد و فقط جمعهها تعطیل بود. تعطیل که البته فقط تمرین کشتی تعطیل بود. جمعهها از همون میدون ژاله تا شمرون پیاده میرفت. خیلی راههها. از میدون ۱۷ شهریور تا شمرون رو تصور کنید یه لحظه. این شرایط برای آدم ایدهآلیستی مثل موحد رویایی بود دیگه.
مرحوم غفوریان که گفتم خیلی هم بزرگتر از موحد نبود و نمیشه گفت جای پدرش بود، یه جورایی جای پدر نداشتهی موحد رو پر کرد. با تقریب خوبی میشه گفت موحد و غفوریان همیشه تو باشگاه بودن. فک کنم وقت خوبی باشه که قبل از ادامهی بحث اصلی، یه نگاهی به زندگی جالب و به نسبت فراموش شدهی این آقای غفوریان بندازیم داخل پرانتز.
غفوریان بچهی محل شهباز تهران بود که میشه تقاطع شوش و ۱۷ شهریور یه کم پایینتر از میدون شهدا تو شرق تهران. تو دهه بیست، غفوریان دو بار قهرمان وزن دوم کشتی کشور میشه اما بدشانسی میاره و ترقوهش میشکنه. به همین دلیل از اونجایی که پزشکی و ارتوپد اون زمان مثل الان نبوده مجبور میشه کشتی رو کنار بذاره. البته شکستگی ترقوه یچز سنگینیه و شاید همین الان هم کسایی که این مشکل براشون پیش میاد، نتونن تو کشتی به صورت حرفهای کار رو ادامه بدن. خلاصه که غفوریان بلافاصله مربی شد. داوری هم میکرد. تا درجهی بینالمللی هم رسید.
غفوریان آدم خوبی بود. اونطور که موحد میگه، هرچی حقوق داشت خرج شاگرداش که اکثرا از خانوادههای کم درآمد بودن میکرد. غفوریان یک سری بعد از تمرین به موحد میگه بیاد پیشش. باشگاه ایرانجوان دوش نداشت و بعد از تمرین میرفتن حموم عمومی بازارچه صباباشی پشت عین الدوله. میشه خیابون ایران فعلی. بازم متروی شهدا اون سمتا. موحد میره پیش غفوریان و مربی یه پاکت جلوش میذاره و میگه راسته و فلیه است. ببر خونه بپز و بخور تا قوی شی. موحد میگه عادت نداشتیم کسی بهمون صدقه بده. به خاطر همین قبول نمیکنه و تهدید میکنه اگه باز بخوان بهش صدقه بدن از باشگاه میره. وضع مالی خانواده موحد خوب نبود و این رو غفوریان میدونست. این در حالی بود که خود غفوریان هم وضع مالی خوبی نداشت. موحد میگه یک سری رفتم خونهش و دیدم فرش نداره و حصیرهاش هم پاره هستن.
الان جدی عجیب به نظر میاد همچین شرایطی. خیلی چیزهای اون موقع الان عجیب به نظر میان البته.
از شاگردهای غفوریان میشه به جز موحد میشه به محمدعلی صنعت کاران (طلای جهانی و برنز المپیک) ، محمد فرهنگدوست (دو نقره جهانی)، حسین تهامی (برنز جهانی)، مصطفی تاجیک، محمدرضا نوایی (برنز قهرمانی جهان)، سیدجواد رفوگر، محمد عرب، محمد بزمآور و یک سری دیگه از ملیپوشهای دورههای مختلف کشتی اشاره کرد.
استاد غفوریان اواخر عمر درگیر آلزایمر بود و تو خونه سالمندان ولنجک نگهداری میشد. گفتم که سال ۸۷ هم فوت کرد. داستان حسین تهامی رو هم بگم که جالبه. همراه با کشتی، با پدرش تو بازار هم کار میکرد. یک سری اعزام میشن یک سری بازیهای کشتی تو تفلیس که البته در حد مسابقات جهانی نبود. اونجا یه مقداری (جایی ننوشته چه مقداری) لباس میخره که بیاره تو بازار بفروشن. مسئله لو میره و اخراجش میکنن. دیگه هم به تیم ملی دعوت نشد. حتی وقتی قهرمان کشور شد هم دعوتش نکردن. به خاطر همین کشتی رو رها کرد. سال 135 هم فوت کرد که روحشون شاد.
برگردیم به بحث اصلی حالا
موحد قبل از اینکه کشتی رو شروع کنه، وزنه میزد. با این حال مرسوم نبود که کشتی گیرها تو اون دوره وزنه بزنن. یک باور غلطی جا افتاده بود که وزنه زدن، عضلات رو خشک میکنه و به همین دلیل بیشتر از قدرت بدنی، روی تکنیک کار میشد. موحد اما برخلاف خیلی از کشتیگیرهای اون دوره بدنش کاملا ورزیده و به قول بدنسازها «تیکه» بود. عکساش هست میتونید ببینید. بدنش خوب بود اما وضع مالیش خوب نبود. میگن کفشی که باید میپوشیدن رو تشک کشتی رو نداشت. یه چیزی سرهم میکرد میرفت سر مسابقه.
چند ماه بعد از شروع کشتی تو تهرانجوان، موحد به عنوان یکی از نمایندههای تیم تهران جوان در وزن ۶۳ کیلوگرم برای مسابقات تهران انتخاب میشه. مسابقات در حد جوانان نبوده البتهها، بزرگسالان بودن همه و موحد از جوونترینها. این رو هم باید حتما بگم که اوزان کشتی تو طول سالها بسیار بسیار تغییر کرده. خیلی از وزنها دیگه وجود ندارن و تغییر کردن و این صحبتا. اون سال، مسابقات برگزار نشد. سال بعد یعنی ۱۳۳۹ دوباره کشتیگیر منتخب تهرانجوان بود و مسابقات برگزار شد. رقیبای موحد در اون دوره، حسین ملاقاسمی و پرویز سیروسپور بودن. هر دو چند سالی ازش بزرگتر و باتجربهتر بودن و جز چهرههای مطرح. ملاقاسمی سال ۱۹۵۷ نایب قهرمان جهان. سیروسپور هم دو دوره المپیک شرکت کرد و بعدها سرمربی تیم ملی شد. علیرضا دبیر که طلای المپیک ۲۰۰۰ سیدنی رو گرفت سرمربیش سیروسپور بود.
جدی یه لحظه دوره رو تصور کنید. چقدر چهرهی بزرگ همدوره بودن. واقعا عصر طلایی کشتی ایران بود.
به هرحال.
موحد سال ۱۳۳۹ بعد از ملاقاسمی و سیروسپور سوم شد اما اون دو نفر به دلایلی که معلوم نیست نرفتن انتخابی کشور. موحد رفت و تا فینال قهرمانی کشور هم رفت. اونجا به حمید توکل باخت و به دوبندهی تیم ملی نرسید.
این آقای توکل که لقب پهلوان خراسان هم داره هم چهرهی بزرگیه. برنز جهانی داره و میشه گفت مهمترین کشتیگیر تاریخ خراسان به حساب میاد. مدال جهانیش اولین مدال جهانی این منطقه بود. بعدها هم مربی شد و کلی شاگرد تربیت کرد.
اسفند 40 تهران میزبان یک تورنمنت پنج جانبه کشتی بود. ژاپن، شوروی، بلغارستان، عراق و ایران تو این مسابقات شرکت کردن. به عنوان ذخیره محمدعلی صنعتکاران در وزن 70 کیلو تو اون مسابقات شرکت کرده بود. یکی از مهیجترین بازیها وقتی بود که تو مسابقه ایران و شوروی با زاربگ بریاشویلی قهرمان روس کشتی گرفت و برنده شد. موحد اون کشتی رو تو شب تولدش برنده شد. موحد تو اون مسابقات تو وزن خودش قهرمان شد. یکی دیگه از کشتی گیرهایی که تو این مسابقات شکست داد، محمد خادم از ایران بود. محمد خادم کیه؟ احتمالا حدس زده باشید. پدر رسول و امیررضا خادم قهرمانهای جهان و المپیک. خادم یک سال بعد تو 63 کیلو نایب قهرمان جهان شد.
دنیا چرخید و چرخید تا انتخابی جهانی ۱۹۶۲ که قرار بود تو تولیدوی آمریکا برگزار بشه. موحد جوان تنها رقیب جدی محمدعلی صنعتکاران بود. صنعتکاران اون موقع یکی از مهمهای کشتی دنیا بود. دورهی قبلش قهرمان جهان شده بود. دو سال بعد این ماجرایی که میخوام تعریف کنم هم برنز المپیک گرفت.
تو انتخابی ۱۹۶۲ موحد و صنعتکاران مساوی کردن. فدراسیون کشتی که ریاستش رو اون موقع مرحوم حبیبالله بلور که سرمربی تیم ملی هم بود برعهده داشت، رای به انتخاب صنعتکاران به عنوان نفر اول این وزن داد. عجیب هم نبود. گفتم که صنعتکاران اون وقت قهرمان جهان بود.
این آقای بلور که سال ۱۳۶۱ از دنیا رفت، از مهمترین نامهای تاریخ کشتی ایران در زمینه سازندگی به حساب میاد. اولین قهرمانی تیمی ایران تو مسابقات جهانی خارج از ایران با سرمربیگری آقای بلور تو همون سال ۱۹۶۱ به دست اومد. کلا فقط یه بار دیگه خارج از ایران قهرمان تیمی شدیم. کشتیگیر خوبی هم بود. مثلا رکورد عجیبی داره که بین سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۳، چهار دوره همزمان قهرمان کشتی فرنگی و آزاد ایران شد.
گفتم که عجیب نبود انتخاب صنعتکاران به جای موحد اما خود موحد خیلی راضی نبود. صنعتکاران کلا کشتیگیری بود که کمتر حمله میکرد و بیشتر فرصتطلب بود. موحد هجومیتر بود. میگن حسن یزدانی مثل موحد کشتی میگیره مثلا. سر همین فکر میکرد لیاقتش رو داره که بره جهانی اما در نهایت روی تشک جهانی نرفت.
روی تشک نرفت اما به مسابقات رفت. رسانهها خیلی فشار آوردن که کاروان ایران حداکثر تعداد کشتیگیر ممکن راهی آمریکا بشه. هدف این بود که به جای آدمهای اضافی که آوردهای ندارن، کشتیگیر بره اونجا که مسابقات جهانی رو ببینه و خلاصه چیزی یاد بگیره. کیهان ورزشی یه تیتری داره "دو عبدالله، بهتر از یک همراه تحمیلی". عبدالله دومی هم عبدالله خدابنده بود که اونم مثل موحد انتخاب نشده بود.
همین هم میشه و موحد میره اونجا. صنعتکاران هم در نهایت به توفیقی نمیرسه و دست خالی برمیگرده.
آغاز دههی ۴۰ خورشیدی و دقیقتر بخوام سال ۱۳۴۱، شروع پادشاهی عبدالله موحد به کشتی ایران و جهان بود. پادشاهیای که حدود یک دهه تداوم داشت.
صنعتکاران که میدونست با موحد کار سختی داره، یه وزن بالاتر رفت. اون وزن، وزنِ حبیبی بود که البته اون هم به یک وزن بالاتر رفت . اوزان همونطور که گفتم زیاد تغییر میکردن و میکنن.
موحد هم رفت وزن ۷۰ کیلو. تو انتخابی جام جهانی ۱۹۶۳ که قرار بود تو صوفیهی بلغارستان برگزار بشه، علیمحمد مومنی و حسین تهامی رو شکست داد و بالاخره دوبندهی تیم ملی رو گرفت. مومنی یه بار چهارم المپیک شد. حسین تهامی رو که گفتیم ولی آقای مومنی هنوز در قید حیات هستن.
خلاصه
موحد تو مسابقات صوفیه فرانک اولدتف از آلمان شرقی سابق و نمزل از آلمان غربی سابق رو برد. کشتیهای خوبی هم گرفت. با یک باخت جلوی محمود آتالای ترک با یک اختلاف امتیاز و یک مساوی صفر صفر با اینوی والچف Enui Valchev بلغار ششم شد. ولچف قهرمان المپیک 64 نایب قهرمان المپیک 68 و قهرمان جهان سال 62 شده تو کارنامش. در واقع باید گفت بهترینِ اون وزن در جهان بود. تقابلش با موحد برای مدتها یکی از جذابترین تقابلهای کشتی دنیا بود. اولین باری که موحد شکستش میده، روش فن فرنگی پیچ پیچک رو میزنه که باعث تعجب والچف میشه. زیاد مرسوم نبود استفاده از فن فرنگی تو آزاد. اگه نمیدونید چطوریه، باید بگم که تو سرپا، دست طرف رو میگیری، میچرخی و حریف که دستش گیر کرده رو به مقابلت پرت میکنی. اینجا حریف تو پل قرار میگیره و اگه کشتی گیر اجرا کننده ماهر باشه، میتونه حریفش رو ضربه کنه. در کل موحد و والچف چندین بار با هم روبرو شدن. موحد هیچوقت بهش نباخت. یا برد و یا مساوی کرد.
آتلای هم قهرمان المپیک 68 و جهانی 66 تولیدو شد. المپیک 1964 حضور بعدی موحد بود. مسابقاتی که توش موحد بدون باخت پنجم شد. سه برد و دو مساوی داشت اما این باعث نشد روی سکو بره. یکی از مساویهای موحد دوباره مقابل والچف بود و مساوی دیگهش با ایوائو هوریولیچی که برنز همون مسابقات رو گرفت. قهرمان 1963 صوفیه هم بود.
حالا کی نقره اون مسابقات، تو اون وزن رو گرفت؟ کلاوس روست از آلمان غربی سابق که اصلا کشتیگیر مطرحی نبود و به خصوص تو اون وزن شلوغ کسی براش شانس مدال المپیک قائل نبود. به لطف قرعه خوب و برخورداری از یک استراحت در حالی که دو باخت داشت، نقره گرفت. کلا مدل برگزاری مسابقات عجیب بود اون موقع. بگذریم.
مسابقات صوفیه، تورنمنت خوبی برای کشتی ایران با استانداردهای اون زمانش نبود. دو برنز گرفتیم صنعت کاران و علی اکبر حیدری. شاید براتون جالب باشه که ژاپن اون دوره تو آزاد و فرنگی 5 طلا گرفت و موفقتر از حتی شوروی (سه طلا) ظاهر شد. F=
اقتدار عبدالله موحد از سال ۱۳۴۳ شروع شد. تو اون دوره به راحتی دوبندهی تیم ملی رو تو مسابقات انتخابی به دست آورد. دوبنده رو که به دست آورده دیگه تا حدود یک دهه کسی نتونست از دستش خارجش کنه. شروع درخشش تو مسابقات بینالمللی هم از یک سال بعد که میشه ۱۹۶۵ شروع شد تو مسابقات منچستر. بالاتر از آتالای و زاربگ بریاشویلی از شوروی، طلای مسابقات 70 کیلو رو به دست آورد. اون دوره تیم ایران به اوج برگشت. سه طلا گرفتیم. به جز موحد، ابراهیم صیفپور و منصور مهدیزاده روی سکوی اول رفتن. از 1965 تا 1970، عبدالله موحد تو هیچ، مطلقا هیچ مسابقه رسمیای شکست نخورد. نه تنها نباخت که حتی یک بار خاک هم نشد.
تو این دوره دو بار قهرمان بازیهای آسیایی شد. 66 بانکوک و 70 دوباره در بانکوک. تو این دوره حتی یک شکست نداشت. فقط تو آخرین بازی سال 70 با کشتی گیر ژاپنی مساوی کرد که این هم باعث نشد طلا از دستش خارج بشه. بازم باید تاکید کنم که مدل برگزاری مسابقات با الان فرق زیادی داشت. موحد طی این سالها چهار بار هم قهرمان کاپ آریامهر شده بود. از اهمیت این کاپ تو ورزش ایرانِ اون دوره، تو اپیزود منصور بهرامی صحبت کردیم. مسابقات بسیار مهمی بود دیگه.
۱۹۶۶ مسابقات جهانی قرار بود دوباره تو آمریکا برگزار بشه. اون موقع اینطوری بود که مسابقهها دو نوبت صبح و بعد از ظهر برگزار میشد. چیزی شبیه به فرمتی که الان هست.
موحد تو مسابقههای صبح همه رقباش رو بدون اینکه امتیاز بده شکست داد. بهش گفتن دیگه کشتی نداره و میتونه برگرده هتل. اونجوری نبود که مدیریت تیم ایران قوی باشه و دنبال کارها بره. در نتیجه موحد لباس کند که برگرده. رسید بیرون سالن بهش خبر دادن که بلندگو صداش کرده برای مسابقه بعدی.
تو راه لباسش رو کند و بدون کفش رسید روی تشک. هرجوری بود تونست داور رو راضی کنه که حذف نشه. دوبنده پوشید و کشتی گرفت. سه –یک برد و قهرمان جهان شد. اون یه امتیاز تنها امتیازی بود که تو اون مسابقات رقباش گرفتن.
دقیق معلوم نیست که چرا میخواستن از جدول حذف بشه اما باتوجه به اینکه حریفش ترکیهای بود و ترکیهایها اون موقع تو فیلا کیا و بیایی داشتن میشه یه حدسهایی زد.
یه سال بعد بدون کمترین دردسری دوبندهی تیم ملی رو دوباره تصاحب کرد. دقت دارید دیگه، قهرمان دو دورهی جهان و آسیا انتخابی شرکت میکرد بی حرف و حدیث. برنده میشد میرفت جهانی.
جهانی ۱۹۶۷ تو دهلینو برگزار شد. عملکرد تیمی بدی داشتیم. فقط یه طلا و یه برنز. طلا رو کی برد؟ احتمالا درست حدس زدید: عبدالله موحد. تو اون مسابقات هم نمایش بینقصی داشت. تو آخرین ثانیههای آخرین مسابقهش ولچف رقیب اصلیش که گفتم رقابت جذابی داشتن رو شکست داد و سومین قهرمانی متوالیش رو جشن گرفت.
برنز ایران تو اون تورنمنت رو ابوطالب طالبی گرفت که استاد برنز گرفتن بود. سه برنز جهانی و یه برنز المپیک با دوبندهی ایران آورد و تیر ۸۷ از دنیا رفت. این سال ۸۷ هم سال سیاهی برای کشتی ایران بود در واقع.
بعد از جهانی ۶۷، موحد آمادهی حضور تو دومین المپیک زندگیش شد. تفاوت این المپیک با المپیک قبلی موحد این بود که تو این چهار سال، بهترین کشتیگیر دنیا بود و پیشبینیها چیزی جز طلای المپیک براش نبودن.
همونطور که گفتم اون موقع همهی قهرمانهای جهان و المپیک منجمله عبدالله موحد بهترین کشتیگیر وقت جهان تو مسابقههای انتخابی شرکت میکردن.
اولین قدم موحد برای رسیدن به المپیک ۱۹۶۸، شرکت تو انتخابی بود. قابل پیشبینی بود که بدون اتفاق خاصی دوبنده رو تصاحب کنه. عزیز امیرزاده، منصور برزگر و حمید پرچخ رقباش بودن که کاری از پیش نبردن. منصور بزرگر همون منصور بزرگر مشهوره که در مقاطع مختلف سرمربی تیم ملی هم بود. البته برزگر 6-7 سالی کوچیکتر از موحد بود. بعد از موحد قهرمان جهان و آسیا شد و نقره المپیک رو هم به دست آورد.
چون قهرمان جهان بود، وقتی موحد دوبنده رو گرفت سهمیه رو هم داشت. اون موقع اینطوری بود. تو المپیک هم کسی در سطحش نبود. برخلاف المپیک قبلی که با حرف و حدیث چهارم شد و روی سکو نرفت، تو این مسابقات بی حرف و حدیث همه رو شکست داد.
کیهان ورزشی که خبرنگارش تو مسابقات حضور داشته مینویسه که موحد تو سه کشتی اول جلوی نمایندههای کانادا، آرژانتین و فرانسه به اصطلاح عرقش هم درنمیاد و همه رو زیر دو دقیقه با امتیاز عالی که ۱۰ صفر باشه میفرسته خونه.
موحد تو بخش بالای جدول هم اول خیلی راحت با امتیاز عالی نمایندههای آلمان غربی سابق و هندوستان رو شکست میده. در واقع قبل از اینکه وقت اول کشتی تموم بشه، موحد به امتیاز ده میرسیده و تمام.
قهرمانیش مسجل بود که جلوی رقیب سنتیش ولچف بلغار قرار گرفت. ولچف اونقدر کشتیگیر خوبی بود که فقط یه امتیاز خاک به موحد داد و باخت. اگه براتون سواله که پس نمایندهی شوروی چی شد باید بگم که چون موحد بهترین کشتیگیر دنیا بود قرعهی راحتتری داشت. ولچف و نمایندهی شوروی یه طرف جدول بودن.
طلای المپیک عبدالله موحد رو بعد از امامعلی حبیبی و آقاتختی به سومین آزادکار ایرانی صاحب با ارزشترین مدال ورزشی دنیا تبدیل کرد.
بعد از المپیک مکزیکوسیتی، فیلا دوباره اوزان رو تغییر داد. موحد به اجبار دو کیلو کم کرد و وارد دستهی ۶۸ کیلو شد. سال ۱۹۶۹ موحد بازهم بدون حرف و حدیث، دوبندهی تیم ملی رو تصاحب کرد. اینکه رو این بحث تصاحب دوبنده تاکید دارم به خاطر اینه که واقعا مهمه؛ قهرمان بلامنازع جهان و المپیک مثل همه انتخابی شرکت میکرده و بی حرف و حدیث بهترین ایران میشده.
خلاصه
تو مسابقات جهانی اون سال که تو ماردل پلاتا تو آرژانتین برگزار شد، تیم ایران نمایش بدی نداشت. دو طلا، دو نقره و دو برنز. بله یکی از دو طلا رو بازهم عبدالله موحد گرفت و بله بازهم اینو والچف بلغار رو شکست داد. تو اون مسابقات بابی داگلاس آمریکایی که در نهایت روی سکو هم نرفت، موفق شد از موحد یه مساوی بدون امتیاز بگیره و به اولین کشتیگیری تبدیل بشه که از سال ۱۹۶۵، تو مسابقات جهانی به موحد نمیبازه.
یک سال بعد از اون یعنی ۱۹۷۰ عبدالله موحد برای کسب پنجمین طلای متوالی جهان راهی مسابقات جهانی تو کانادا شد.
تو آخرین بازی جدول اول دوباره جلوی بابی داگلاس قرار گرفت و تو یه مسابقهی عجیب و غریب باهاش مساوی کرد. چون خبرنگاری از ایران به اون مسابقات اعزام نشده، گزارش دقیقی از این مسابقه در دست نیست. جدول رسمی مسابقات تساوی دو –دو رو ثبت کرده. گرفتن دو امتیاز از موحد برای هر کشتیگیری تو اون دوره یه رویا به حساب میومد. یادمون باشه که گفتیم موحد یه دورهی پنج ساله حتی خاک هم نشده بود. گویا موحد فکر میکرده دو –یک جلوئه و اواخر کشتی رو مدیریت میکنه اما در نهایت میبینن که کشتی دو –دو بوده. یه همچین وضعیت عجیبی بوده مثل اینکه.
خلاصه موحد تو دور بعد نمایندهی ژاپن، و تو دور بعدیش نصرالله نصراللهف از شوروی رو شکست داد و رسید فینال جهانی.
حریفش تو فینال نمایندهی بلغارستان بود؛ نه ولچف نبود. ولچف تو انتخابی به اسماعیل یوسِینف باخته بود. بلغاری تازهوارد هم البته شانسی مقابل موحد نشد و صیاد طلا، لقبی که روزنامهنگارهای خارجی اون موقع به موحد داده بودن، ششمین طلای متوالی جهان رو هم انداخت گردنش.
پنجمین طلای جهانی متوالی موحد که اون رو تبدیل کرد به اولین ایرانی و دومین کشتی گیر تاریخ با ۶ طلای جهانی و المپیک اما نقطهی پایانی بود بر دورهی طلایی پرافتخارترین آزادکار تاریخ ایران.
سال ۱۹۷۱ قرار بود مسابقات جهانی که باید در صوفیه برگزار میشد اعزام بشه. یه ماه قبل این مسابقات مادر همسرش میخواست بره حج. موحد به همراه همسرش، فرزندش و برادر همسرش، مادر همسرش رو میبرن فرودگاه مهرآباد تا راهی عربستان بشه. تو راه برگشت یه مامور پلیس جلوشون رو میگیره و میگه ورود ممنوع اومدی برگرد.
موحد که میبینه پشت ماشینش ماشین وایساده و خلاصه نمیشه، گواهینامهش رو میده به مامور و میگه بگیر جریمه کن ولی بزار من برم باید برم دانشگاه کلاس دارم.
مامور قبول نمیکنه و خلاصه جر و بحث بالا میگیره و کار به درگیری فیزیکی میکشه. چک اول رو مامور میزنه. بعد که موحد باهاش درگیر میشه، بقیه پاسبونها هم برای زدن موحد میان. بعد از چند دقیقه مردم هم بالاخواه موحد رو درمیان.
بزن بزن بالاخره با دخالت مردم تموم میشه و موحد میره بازداشتگاه. معلوم میشه که مقصر مامور بوده نه موحد. تو بازداشتگاه بوده که خدابیامرز عطا بهمنش میره پیشش و میگه از بالا دستور دادن رضایت بده قال قضیه رو بکن. هرجوری هست رضایتش رو میگیرن و داستان جمع میشه و میاد بیرون.
جمع شدن که البته چه جمع شدنی. یه ماه قبل مسابقات جهانی قهرمان جهان کتک خورده و بازداشت رفته، برمیگرده رو تشک.
به مسابقات جهانی 1971 صوفیه هم اعزام شد. 31 سالش شده بود. چهارم شد و بعد از شش دوره قهرمانی متوالی، مدال طلا رو از دست داد. اینطوری بگم که بعد از ۱۹۶۳، شکستش تو جهانی ۱۹۷۱ جلوی نمایندهی ژاپن اولین شکستش تو یه مسابقهی رسمی از 1963 بود؛ چه داخلی، چه بینالمللی. به المپیک ۱۹۷۲ مونیخ هم اعزام شد اما به خاطر مصدومیت، از مسابقهی دوم برگشت ایران و ممنوعالخروج شد. قبل از اینکه داستان مصدومیتش رو بگم اجازه بدید داستان ممنوعالخروج شدنش رو بگم که ریشه در اتفاقهای قبل المپیک داشت:
قبل از اعزام کاروان کشتی به المپیک ۷۲ مونیخ، سپهبد علیحجت کاشانی رییس وقت سازمان تربیت بدنی یا به بیان دیگه نفر اول ورزش کشور میاد سر اردوی تیم ملی. نکتهایهها. رییس وقت ورزش کشور سپهبد بوده. این سپهبد هم آدم عجیبی بوده. در نهایت تو زندان قصر و بعد از محاکمهای که بدون حضور وکیل برگزار شد، تیربارونش کردن.
میگفتم
این آقای کاشانی اون زمان معاون نخست وزیر وقت یعنی عباس هویدا هم بود. داستان رو عبدالله موحد تو خاطراتش اینطور نقل میکنه:
بیست روز پیش از المپیک ۱۹۷۲ مونیخ یک روز تیمسار حجت به اردوی تیم ملی آمد و با بهانه تراشی به کشتی گیران تیم ملی توهین کرد. من کاپیتان تیم ملی بودم و نحوه صحبت او خیلی برایم گران تمام شد. ابراهیم جوادی کشتی گیر وزن ۴۸ کیلوگرم بود که بسیار فنی و خوب بود. تیمسار حجت به او گفت تو کشتی گیری؟ جوادی هم گفت بله. حجت هم در جواب گفت پس چرا انقدر ریزی؟ یا به انوری سنگین وزن تیم ملی گفت تو چرا انقدر چاقی و شکم داری؟
وقتی علی حاجیلو نماینده 83 کیلوگرم گفت خانهاش را دزد زده و اموالش را برده، با حالت تمسخر گفت فرش با این قیمتی که میگویی من هم ندارم.
به مهدی هوریا سبکوزن تیم گفت من در یک دقیقه تو را زمین میزنم. من پشتش درآمدم که ایشان شما را قبل از ۳۰ ثانیه زمین میزند.
حجت رو به من کرد و گفت فضولی موقوف مردیکه! خیلی از این حرف او عصبی شدم و گفتم فضول خودتی مردیکه! تو آمدهای روحیه بدهی یا روحیه تیم را خراب کنی؟ می خواستم یک سیلی محکم به او بزنم اما دکتر رهنوردی، قهرمان سابق وزنه برداری، دستم را گرفت. تیمسار هم پرید توی ماشین و رفت.
برخورد زشت تیمسار حجت با کشتیگیران تیم ملی باعث شد اردوی تیم ملی را ترک کنم و حتی اعلام کردم دیگر به المپیک نمیروم. گفتم بعد از ۶ طلای جهان و المپیک چیزی ندادهاید که هیچ توهین هم میکنید؟ من چون کاپیتان تیم ملی بودم بچههای دیگر هم من را دوست داشتند. آنها هم ساکهایشان را برداشتند و از اردو زدیم بیرون. برای چند روز اردو تعطیل شد. چند روز بعد، انقدر خواهش و تمنا کردند تا قبول کردم به تمرینات بازگردیم. بعد هم تیمسار حجت به اردوی تیم ملی آمد و از همه ما دلجویی کرد و گفت منظور بدی نداشته.
تو همچین فضایی کاروان کشتی ایران رفت المپیک ۷۲ مونیخ. یادتون باشه تو اپیزود یک گفتم المپیک مونیخ چه حاشیههای عجیبی داشت. همون المپیکیه که یه گروه فلسطینی چندتا ورزشکار اسراییلی رو تو دهکدهی بازیها گروگان گرفتن.
موحد تو دور اول المپیک کشتیگیر هندی رو برد. تو دور دوم با کشتیگیر پانامایی روبرو شد. قاعدتا نباید مشکلی میداشت اما حین اجرای فن دستش سُر میخوره و عضله دو سر رانش پاره میشه. این مصدومیت همین الان هم ممکنه مدتها طول بکشه تا خوب بشه. موحد دیگه هم نمیتونه به مسابقات ادامه بده و حذف میشه. وقتی برمیگرده ایران، جو منفیای علیهش راه میفته. تو ایران بهش تهمت میزنن که به عمد تو مسابقات کشتی نگرفته. موحد گواهی پزشک مسابقات که کمیتهی بینالمللی المپیک تایید کرده بوده رو همراهش داشته اما تو ایران، روایت خودشون رو از ماجرا داشتن. حتی گواهی رو به کیهان ورزشی میده اما از ترس ساواک، این گواهی چاپ نمیشه.
در نهایت با همین تهمت ممنوعالخروج میشه و اجازهی فعالیتهای ورزشی ازش گرفته میشه.
آها راستی اگه میخواید بدونید تو اون المپیک کشتی ایران چی کار کرد باید بگم فقط یه مدال برنز گرفتیم. کی؟ ابراهیم جوادی 48 کیلویی!
القصه
موحد وقتی خبر ممنوعالخروجیش میاد تو روزنامهها، سراغ رئیس دفتر شاه میره. دلیل ممنوعالخروجی رو میپرسه که میشنوه گزارشهای بدی در موردش رسیده. میگه من عضو گروه و دستهای نیستم. معینیان رئیس دفتر شاه قول میده که مسئله رو به شاه منتقل میکنه اما خبری نمیشه.
یک لحظه فضا رو تصور کنید. بیشتر از هر ایرانی تا اون زمان افتخار کسب کردید. جوری قهرمان شدید که تا نیم قرن بعد کسی نزدیک رکوردتون نمیشه. همون وقت در جهان فقط یک نفر همپای شما مدال گرفته. بعد مصدوم میشید اما بهتون برچسب میزنن که نمیخواستید برای ایران مسابقه بدید. بعد ممنوعالخروج میشید. کلمهای بلد نیستم برای توصیف. عبدالله موحد وقتی تیتر روزنامهای که خبر محرومیتش رو روی جلد برده بود رو میبینه گریه میکنه. چند سال پیش هم که یکی از خبرگزاریها راجع به اون زمان ازش سوال پرسید، دوباره گریه کرد. تو خروج از اون جلسه، موحد به معینیان میگه من اهل شمالم و هوای ابری زیاد دیدم. همیشه بالاخره آفتاب میاد و ابر میره. خلاصه که این حکومت هم رفتنیه. موحد راه تختی رو دیده و انتخاب کرده بود، پس علاقهای به بوسیدن دست قدرت نداشت.
بله گفتم که موحد هم آقاتختی رو الگوی خودش قرار داد و جلوی ظلم به همتیمیهاش رو گرفت، دست بوسی قدرت رو نکرد و در نهایت چه بلایی که سرش نیومد.
تختی و موحد رابطه دوستانهای داشتن. تختی احترام زیادی برای موحد قائل بود. طوری که برای مسابقات جهانی 62 و المپیک 64 نمیذاشت کسی جز موحد کنار تشک بایسته. با هم شطرنج هم بازی میکردن اما موحد خودش رو در حدی نمیدونست که با تختی شوخی کنه. با هم تمرین هم میکردن. موحد میگه تختی تنها کسی بود که نتونست تو خاک روش فن بزنه. بعد از مسابقات جهانی ۱۹۶۶ که موحد طلا گرفت و تختی به مدال نرسید، زمان پایین اومدن از پلههای هواپیما تختی از موحد درخواست میکنه که به عنوان نفر اول بره پایین که مردم ازش استقبال کنن. اون زمان رسم بود مردم تا پای هواپیما میومدن برای استقبال از تیم کشتی. داریم دربارهی زمانی صحبت میکنیم که فرودگاه امامی وجود نداره و فرودگاه مهرآباد تنها فرودگاه بینالمللی تهرانه. باند هم کوچیکتر از امروز بوده و خیلیها میرفتن پای پرواز. همیشه هم منتظر بودن آقاتختی اولین نفر از در هواپیما خارج میشه. آقاتختی اون سال زیاد به موحد اصرار میکنه که آقا تو قهرمان جهان شدی اول برو اما موحد قبول نمیکنه. خودِ تختی اول از هواپیما خارج میشه.
موحد تو یه مصاحبهای میگه اگه خجالت نمیکشید، به آقاتختی میگفت که به المپیک 64 نیا. یا بعدش حداقل دوباره برای مسابقات بعدی شرکت نکن. میگه میدیدم که آقاتختی نه از لحاظ بدنی و روحی آماده بود و نه جو تیم ملی طوری بود که ایدهآل باشه.
کشتیگیرهای بزرگی همدورهی آقا تختی بودن. بیشترشون رو نام بردم. امامعلی حبیبی و خیلی مدالآور دیگه. اما شهرت آقاتختی طوری بود که بقیه دیده نمیشدن اصلا. موحد میگه همین باعث شده بود بعضیها به آقاتختی حسادت کنن. مثلا یک قلم، ماجرا این بود که یک سری زمین دادن به قهرمانهای کشتی. تختی زمین رو نگرفت و بقیه گرفتن. تختی گفت که این زمین، مال کشاورزها بوده و به زور ازشون گرفته بودن. تختی به عنوان پهلوان جلوه داده شد (چیزی که حقش هم بود) و بقیه که زمین رو گرفته بودن، به نوعی شخصیتهای بدی جلوه داده میشدن. موحد این مسائل را تائید میکنه.
موحد اونقدر به آقاتختی نزدیک بود که میگه خودکشی کرد. مشکلات خانوادگی، مشکلاتی که بیرون از خونه داشت. مسائل مالی. میگه کسی جرات نداشت آقاتختی رو بکشه حتی آدمهای نزدیک به درباره که این تهمت بهشون وارده.
خلاصه
حتما به وقتش دربارهی خود آقاتختی تو اوتسایدرز مفصل صحبت میکنیم.
بگذریم فعلا
عبدالله موحد تو مقطع ارشد شاگرد اول بود اما ممنوعالخروج بود و نمیتونست از کشور خارج بشه تا برای دکترا بخونه. تو رشته تعلیم و تربیت درس میخوند. درس هم میداد همونطور که صحبتش رفت.
یه همدورهای داشت که برای امتحان آمار، بهش تقلب میرسونده. در واقع اون دانشجو میگه که هیچی نخوندم و موحد بهش کمک میکنه. بعد مشخص میشه که اون دانشجو مامور ساواکه و پروندهی موحد زیر دست همون بوده. در نتیجه اون مامور – دانشجو که خودش رو سر تقبل آمار مدیون موحد میدونسته، با هر ترفندی که بوده، یه جوری پرونده رو ماستمالی میکنه و پاسپورت موحد آزاد میشه. یعنی تقلب رسوندن ممکنه همچین فوایدی هم برای شما داشته باشه خلاصه.
موحد پاسپورتش رو که گرفت رفت آمریکا تا تو دانشگاه جرج واشنگتن تو مقطع دکترا ادامهی تحصیل بده. دیگه بدون اینکه خبری چیزی رسمی بشه، از کشتی خداحافظی کرده بود. نه سنش دیگه اجازه میداد با اونهمه مصدومیت تو سطح جهانی و المپیک کشتی بگیره، نه درباره بهش اجازه میداد پاشو تو سالنهای کشتی بزاره.
موحد تازه رسیده بود آمریکا که تو ایران انقلاب شد. از دفتر مسئولین ورزش دولت انتقالی بهش پیغام میدن که برگرده ایران اما جواب میده که دارم تز دکترا میگذرونم، نمیشه. یه نامهای هم از استاد راهنماش گرفت و فرستاد برای ایران که توش گفته بود موحد خیلی دانشجوی خوبیه، حیفه درسش رو نصفه ول کنه.
موحد حتی درخواست میده ۶ ماه مرخصی بهش بدن که بره و برگرده اما مخالفت میشه. یک ماه بعد این نامه، دو تا نامه به دستش میرسه: اول نامهی اخراجش از محل تدریسش تو تهران و دوم نامهی اخراج از دانشگاه جرج واشنگتن.
حدس زدن دلیل اخراجش از محل کارش تو تهران که چندان سخت نیست به نظرم. اینکه چرا از دانشگاه جرج واشنگتن اخراج شد رو خودش هم نمیدونه. داریم دربارهی زمانی صحبت میکنیم که ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا تو تهران در جریانه.
موحد که از ایران رونده و از دانشگاه جرج واشنگتن مونده بود، تصمیم میگیره تو آمریکا بمونه. چند سال پیش ازش پرسیدن چرا. گفت:
من زندگی در خارج را هرگز دوست نداشتم. من از زندگیام در این جا راضیام ولی دائماً سرفه میکنم اما در هوای کثیف تهران سرفه نمیکنم! بعد از انقلاب، فضای کشور به هم ریخته بود و اوضاع نامساعدی در کشور حاکم بود. البته من کار بدی نکرده بودم و پروندهای نداشتم که بازگشتم به ایران برایم دردسرساز شود ولی سعدی میگوید: روباهی میگریخت. از او پرسیدند چرا میگریزی؟ گفت: شیر میگیرند. به او گفتند: تو که شیر نیستی. روباه گفت: تا من بیایم ثابت کنم شیر نیستم، خیلی طول میکشد!
موحد وقتی نمیتونه تحصیلش رو تکمیل کنه، تصمیم میگیره کلا مسیر زندگیش رو تغییر بده. میره یه دوره کلاس مکانیکی ماشین میگذرونه. تو آزمون عملی ۹۹ از ۱۰۰ میاره و مدرک میگیره. بله مکانیک میشه. پرافتخارترین ورزشکار ایرانی تاریخ تا اون موقع، مکانیک میشه که بتونه حداقل زندگیش رو بگذرونه.
با حسین جبارزادگان که مربی والیبال بود شریک میشه اما بعد تنهایی کار رو ادامه میده. این آقای جبارزادگان که متولد ۱۳۰۰ بود و سال ۱۳۷۶ تو تهران از دنیا رفت، عضو اولین تیم ملی بسکتبال ایران بود که راهی المپیک شد. سال ۱۹۴۸. عبدالله موحد ۲۲ سال تو آمریکا مکانیکی کرد. از همین راه خرج زندگی خودش و خانوادهش رو تامین کرد. یک دورهای صاحب پمپ بنزین میشه که به یک ویتنامی میفروشتش بعدها.
در حالی که مکانیکی میکرد، تیم ملی کشتی آمریکا بهش پیشنهاد میده که آقاجان بیا سرمربی تیم ملی ما شو. اون زمان کشتی آمریکا نه که خوب نباشه، داشت تک ستارههایی ولی مثل دههی ۹۰ میلادی و الان کشتی تو آمریکا اون زمان در این سطح نبود. موحد قبول نمیکنه. خودش میگه دوست نداشت مربی ورزشکارهایی بشه که قراره با کشتیگیرهای ایرانی مسابقه بدن.
پیشنهادشون هم خوب بوده البته. کار حتی به جایی میرسه که بابی داگلاس یه شب میره خونهی موحد. داستان دو تا مساوی که داگلاس از موحد در اوجش گرفت رو گفتم. میگه آقاجان پیشنهادمون رو دو برابر میکنیم. باز قبول نمیکنه.
داگلاس میگه آقا از مال و منال دنیا هرچی بخوای میدیم بهت. خونه و ماشین. موحد میگه شما حرف منو نمیفهمید. بحث پول نیست و خلاصه رو حرف خودش میمونه.
پسرش هم کشتی میگرفت. تو دانشگاه و ایالت ویرجینیا یک بار قهرمان شد. ولی بعد دیگه کشتی رو ادامه نداد. موحد در این مورد میگه یه روز با دست روغنی و خسته رفتم خونه. دیدم پسره داره کشتی کار میکنه. گفتم من که تا ته کشتی رو درآوردم آخر عاقبتم شد این. شما هم برو پی کار دیگهای باش که خربزه آبه.
سالها بعد تو دههی ۸۰ خورشیدی یه بار که تیم ملی ایران میره آمریکا، موحد یه مهمونی میگیره و کاروان رو شام میده. یزدانی خرم که اون موقع رییس فدراسیون بوده میگه بیا سرمربی تیم ملی شو.
موحد این پیشنهادم قبول نمیکنه. خودش میگه دیگه حوصله و انگیزهای برای کار تو اون سطح نداشته. میگه اونقدر درگیر کارهای دیگه بودم که حتی بعضی کشتیگیرهای تیم ملی رو هم نمیشناختم از بس که دنبال نکرده بودم. البته صحبتهایی همون قبل انقلاب بود از اینکه موحد بهترین گزینه برای هدایت تیم ملیه اما به دلایلی که بخشیش رو شنیدید، هیچوقت این شانس رو پیدا نکرد.
سالها بعد تو مصاحبهای گفته بود اونی که کشتی میگیره بی عقله، اونی که کشتی تماشا میکنه بیعقلتر.
اواخر دههی هشتاد و اوایل دههی ۹۰ خورشیدی موحد که دیگه مطمئن شده بود تو ایران شیر نمیگیرن، چند باری رفت و آمد کرد به وطنش. خونهای قدیمی داره تو امیرآباد و چند نفری فک و فامیل.
سال ۹۵ اما بعد سالها دوباره به تیتر خبرهای ورزشی تبدیل شد. بازم به دلایل غیرورزشی:
زمستون ۹۵ قرار بود موحد مهمون برنامهی روح پهلوانی شبکه ورزش باشه. روح پهلوانی برنامهی تخصصی کشتی بود و موحد بعد از سالها قرار بود تو رسانهی ملی کشورش دیده بشه. وقتی میرسه سر برنامه، بهش میگن آقا با کراوات نمیتونی بیای رو آنتن. موحد هم میگه من کراوات رو باز نمیکنم و خداحافظی میکنه.
خودش گفته بود که من همیشه کراوات نمیزنم اما کراوات زدن ایرادی نداره و تا وقتی لباس من به نگاه عمومی جامعه آسیب نزنه، کسی نمیتونه بگه چی بپوش و چی نپوش.
از اون به بعد هم دیگه هیچوقت به هیچ برنامهی تلویزیونی یا رادیویی دعوت نشد و خیلی خیلی کم با رسانهها صحبت کرد.
موحد شاعر هم هست. با تخلص گمنام شعر میگفت. دورهی حرفهای کشتی، شعر میگفت اما بعد پارهشون میکرد. ترس از ساواک دلیل پاره کردن این نوشتهها بود. خودش میگه تو فرهنگی که بزرگ شد هم، آدمهای تنبل یا منجم میشن یا شاعر. موحد تنبل نبود اما جز قهرمان بودن، شاعر هم بود. مجموعهی شعری داره که شاید روزی منتشر بشن.
این اپیزود رو با قطعه شعری از عبدالله موحد اردبیلی متخلص به گمنام، شاعر، مکانیک و یکی از ده کشتیگیر برتر تمام دورانها تموم میکنیم:
همی نالم از گردش روزگار/ که آزاده در آن حقیر است و خوار
جویای حق از کسان نظرجو شدم/چون باد به هر برزن و هر کو شدم
چون یافت نشد حقیقت از روی یقین/ گمنام در این گنبد مینو شدم